.روحانيان زرتشتي
اشاره
براون در تاريخ ادبي خود مينويسد: «موبدان زردشتي و كشيشان مسيحي از جهت گذشت و اغماض هيچكدام بر ديگري برتري نداشتند. براي اينكه معلوم شود صرفا ملاحظات مذهبي تا چه درجه در تشخيص مورخين و نظر آنان درباره منش رجال مؤثر بوده است، مقايسه اقوال مختلفي كه در احوال يزدگرد اول (399 تا 420 بعد از ميلاد) در دست است، مثال خوبي تواند بود. تاريخنويسان عرب اطلاعات و نظرهاي خود را بالمال از كتب پهلوي (خداينامه) ميگرفتند، و خداينامه تحت تأثير و نفوذ موبدان مجوس تدوين شده بود.
اگر شرحي را كه تاريخنويسان عرب نوشتهاند با شرحي كه به زبان سرياني درباره سيرت همان پادشاه به خامه يك نويسنده معاصر عيسوي نوشته شده است مقايسه كنيم، اغراض مذهبي روشن ميشود.
نويسندگان طبقه اول يزدگرد را گنهكار (بزهكار) ميخوانند و خبث نفس و عصيان و ستمگري او را فوق طبيعت بشر ميدانستند. نويسنده سرياني بالعكس يزدگرد را پادشاهي نيكوسرشت و رحيم و مسيحا مشرب و درميان شهرياران ديگر وجودي سعيد و مبارك مي- شناسد و در حق او دعاي خير ميكند، كه نامش هميشه به نيكي ياد شود، و آيندهاش فرخندهتر باشد، و همه روزه با بينوايان و مستمندان خوبي كند.»
به همين منوال، خسرو اول (531 تا 578 بعد از ميلاد) لقب انوشيروان (انوشكروبان، انوشهروان يا صاحب روان جاويد) يافت، و هنوز هم وي را مظهر واقعي پرهيزكاري و تقوي و عدلوداد شاهانه ياد ميكنند و روش قاهرانه وي در قلعوقمع مزدك، و ابطال بدعتي كه مزدك بوسيله مسلك اشتراكي خود در دين و آيين گذاشت، در نظر موبدان بيگذشت مجوس، دليل عمده خلود و ابديت روان اوست. تصويب و تصديق موبدان چنان خدمتي در حق انوشيروان كرد كه سعدي باوجود شوري كه از اسلام در سر داشت، ميگويد:
زنده است نام فرخ نوشيروان به عدلگرچه بسي گذشت كه نوشيروان نماند «141»
همكاري دين و دولت
آگاسياس (معاصر ساسانيان) در پيرامون اين همكاري مينويسد:
حالا ديگر همهكس ايشان (يعني مغان) را تمجيد و تجليل ميكنند و با احترامي زايدالوصف بديشان مينگرند. همه امور مملكتي به مشورت و پيشبيني ايشان ترتيب داده شده است؛ علي الخصوص كفايت مهمات همه كساني كه معامله و محاكمهاي دارند، به دست ايشان است و هرچه ميشود در تحت نظارت ايشان و به موجب رأي و قراري است كه آنها ميدهند، و هيچ امري به زعم ايرانيان وجهه شرعي ندارد مگر اينكه يك مغ آن را تصديق و تصويب كند. آري
______________________________
(141). تاريخ ادبي ايران، ج 1، پيشين، ص 201.
ص: 689
مغان اقتدار روحاني داشتند. دولت، ايشان را حاكم بر جان و مال و عرض مردم كرده بود. اجراي عقد ازدواج و صحت طلاق عنوان حلالزادگي و صدق تملك و ساير حقوق، در يد قدرت ايشان بود. همه اين حقوق باعث نفوذ كامل ايشان شده بود. «142»
از آنچه گذشت بخوبي پيداست كه سران دين و دولت در گمراهي و استثمار اكثريت توافق و همآهنگي كامل داشتند. فردوسي طوسي نيز به اين حقيقت اشاره ميكند:
چنان دين و دولت به يكديگرندتو گويي كه در زير يك چادرند
نه بيتخت شاهي بود دين بهجاينه بيدين بود شهرياري به پاي
قوانين حقوقي
اشاره
در نتيجه تحقيقات و مطالعات گرانبهاي بارتلمه بسياري از مقررات و قوانيني كه مبين حقوق مدني و اجتماعي زنان عهد ساساني است، روشن و معلوم گرديده است و ما ضمن توصيف وضع اجتماعي و حقوقي زنان، به تفصيل از اختيارات و حقوق آنان سخن گفتيم.
در كتاب داتستان دينيك در ضمن پاسخ و پرسشها به يك رشته از قوانين حقوقي آن دوران برميخوريم از آنجمله در فصل 53 گويد:
مرد ناخوشي كه مشاعر خود را باخته نميتواند دارايي خود را با وصيت يا به شكل ديگري به كسي انتقال دهد. درصورتي ميتواند چنين كاري بكند كه هنوز حافظه و هوش وي سرجا باشد ... مالي كه از روي وصيت بايد به زن و دختر و پسر برسد نخست بايد از آن دارايي، وام مرد درگذشته (متوفي) پرداخته شود، و باقيمانده ميان آنان تقسيم گردد. در فصل 62 آمده اگر مردي دارايي خود را با وصيت مخصوصي به زن و دختر و پسرش انتقال نداد، هريك از آنها حصه مقرر خود را ميبرند، اما اگر يكي از آنها از دو چشم كور باشد يا از دو پا لنگ يا از دست چلاق، قسمت او دو برابر آن وارثي است كه تندرست و بيعيب و نقص است، زيرا او از كار عاجز است و از پيدا كردن مايه زندگي ناتوان. اگر مرد درگذشته از براي تقسيم اموال خويش وصيتي نكرده باشد، به زن دو بهره، به پسرش يك بهره (سهم) ميرسد. اگر از مرد درگذشته فقط دختراني بجا مانده باشند، به هريك از آنان كه شوي نكرده باشد، يك بهره و به زن دو بهره ميرسد. مخارج خواهران مرد درگذشته كه هنوز شوهر نكردهاند بايد از درآمد دارايي او داده شود ... پارسيان هند درباره مسائل ديني از زردشتيان ايران پرسشهايي ميكردند و فتوا و رأي دستوران ايراني را درخواست ميكردند، پرسش و پاسخ درميان پارسيان هند و زردشتيان ايران تقريبا سيصد سال دوام داشت. (از 1478 تا 1773 ميلادي)
«... در كتاب ماتيكان هزار داتستان به يك رشته قوانين قديم برميخوريم؛ از آنهاست:
______________________________
(142). ايرانشهر، ج 2، پيشين، ص 960.
ص: 690
قوانين در ازدواج و طلاق و فرزندخواندگي و قوانين ارث و گواهي و سوگند و جز اينها. از اين قوانين بخوبي پيداست كه قرنها پس از تاختوتاز اعراب، قوانين باستان همچنان درميان پيروان آيين كهن رواج داشت، و اين قوانين چنانكه مكرر در خود روايات ياد شده از سرچشمه اوستا و تفسير پهلوي آن بويژه تفسير پهلوي ونديداد و نوشتههاي ديني پهلوي چون شايست نهشايست و بندهشن و نيرنگستان و داتستان دينيك و دينكرد و جز اينهاست.
درميان قوانين بسياري كه از روايات به دست آمده، از براي نمونه به ذكر چند فقره درباره فرزندخواندگي ميپردازيم ... در دين ايران فرزند داشتن ستوده است و هركس فرزند نداشته باشد بايد فرزندي برگزيند تا در روز پسين در سر پل چينوت (صراط) دستگير و راهنماي پدر و مادر باشد ... كسي كه به سن 14 سال و سه ماه رسيده درگذرد، بايد از براي او «ستر» «143» (فرزندخوانده) برگزينند. اين ستر اگر به سال كوچكتر يا بزرگتر از درگذشته (متوفي) باشد رواست.
باز در روايات آمده، كسي كه فرزند ندارد و خويشان هم ندارد، بايد كسي را به فرزندي خود بپذيرد؛ از كسي كه نزديكتر به اوست. از دو برادر كه پدر و مادرشان مرده و كساني هم ندارند، رواست كه مرد بيفرزند يكي از آن دو برادر را به فرزندي خود برگزيند.
اگر فرزندخوانده كسي مرد، رواست بهجاي او فرزندخوانده ديگر پذيرفته شود؛ فقط دستور ميتواند با مشورت خويشاوندان از براي كسي كه درگذشته، فرزند برگزيند. اگر كسي پسر نداشته باشد، اما دختر داشته باشد، در روز پسين از پل چينوت تواند گذشتن و نيازمند فرزندخوانده نباشد، و زن او كه ديگري برگزيند، اگر از شوي دومي پسر آورد بايد او را پسرخوانده شوي نخستين خود كند. فرزندخواندگي بايد از سوي پدر انجام گيرد ... ماتيكان هزارداتستان با اينكه داراي هزار قانون نيست يكي از بزرگترين نامههاي پهلوي است، كه از دست حوادث روزگار رهايي يافته و به ما رسيده است. بدبختانه بخشي از آغاز و انجام كتاب و مقداري از ميان آن از دست رفته است ... ماتيكان هزار داتستان همه قسم قانون مندرج است: زناشويي، ارث، طلاق، دادوستد، حق مالكيت، فرزندخواندگي، خريدوفروش، دزدي، قتل، سزا و جز اينها ... از اين قوانين به خوبي ميتوان به پايه تمدن ايرانيان پيبرد و با مقايسه با قوانين روم در آن زمان، دانست كه اخلاق پاك اساس قوانين ما ايرانيان بوده است. «144»
«از ماديكان هزاردادتستان ميتوان مسائل بسياري راجع به حقوق مالكيت استخراج كرد. در اين كتاب راجع به عقود شفاهي و اقسام قراردادهاي مربوط به هبه و بخشيدن زمين يا حق استفاده از قنوات و هبههاي موقت و رهن املاك و وقف املاك (به شرط آنكه متصدي وقف دعاهايي براي راحت روح واقف بخواند) مبحث قسم خوردن براي قطع دعواي ملكي، قاعده قرضي كه به چند نفر بالاشتراك داده شده باشد و تدابيري كه در مورد ضمان و كفالت
______________________________
(143).Star
(144). استاد پورداود، «حقوق در ايران باستان»، (مجله سخن، خردادماه 1322) ص 9 به بعد.
ص: 691
بايد گرفت، و امثال اينها مطالبي هست. اگر قيم پسر صغيري، قسمتي از دارايي خانواده را به مصرف پرداخت ديني ميرسانيد، چون پسربچه به رشد ميرسيد، ميتوانست اعتراض كند ...
بعلاوه سكاذوم نسك قواعد مبسوطي راجع به مالكيت و دين و ربح و توقيف چارپايان و حيوانات اهلي، مثل اسب و غيره و مسؤوليتي كه براي توقيفكننده پيش ميآيد، دربرداشت.
همچنين از توقيف مديونين و ضبط لباس و نظاير آن سخن ميراند. مسائلي هم در خصوص يافتن گنج و غيره حاوي بود.
اطلاعاتي كه راجع به جامعه ايراني ميتوانيم از منابع قديمه استخراج كنيم، هرچند ناقص و پراكنده است ولي ما را با جامعهاي آشنا ميكند كه نيروي ذاتي و استحكام باطني آن مبتني بر علاقه عميق و عتيقي بود كه پيوند خللناپذير دودماني داشت. قوانين را براي پاسباني خانواده و دارايي وضع كرده بودند و به اين وسيله ميخواستند امتياز طبقات را با دقت هرچه تمامتر حفظ كنند و هرفردي را در درجات اجتماعي به مقامي معلوم تخصيص دهند.» «145»
بطور كلي قوانين عهد ساساني براي حفظ حقوق طبقه حاكمه آن دوره بود و ظاهرا كشاورزان و ديگر طبقات محروم جز كاركردن و ماليات دادن و جنگ كردن براي حفظ حدود و ثغور امپراتوري و كشته شدن در راه حفظ منافع طبقه فرمانروا حق ديگري نداشتند و بدون ترديد همين مظالم و قوانين يكطرفي، چنانكه ديديم، به پيشرفت نهضت مزدكي كمك فراوان كرده است. انوشيروان پس از كشتار مزدكيان بر آن شد كه تعديلي نسبي در قوانين كشور پديد آورد؛ ازجمله مقرر گرديد از اين پس مرتدين را بيدرنگ نكشند بلكه آنان را مدت يك سال زنداني كنند و گاه بوسيله علماي دين به آنان اندرز دهند، اگر استغفار كردند رهايي بخشند و درصورتيكه از عقيده و ايمان خود دست برنداشتند به قتل رسانند. «اما كساني كه جرايم سياسي مرتكب ميشوند مثل شورش يا ترك صفوف جنگ، جماعتي از آنان را هلاك ميكردند تا سايرين عبرت بگيرند و مجرمين عادي را به جزاي نقدي و قطع عضوي از بدن محكوم مينمودند و از قطاع الطريق چهاربرابر سارق غرامت ميستاندند.
برخلاف معمول ازمنه سابق، عضو مجرم را بطوري قطع ميكردند كه او را از كار باز ندارد؛ مثلا زاني را بيني ميبريدند. اگر مجرم محكوم به جزاي نقدي، پس از پرداخت جريمه، مجددا مرتكب جرم سابق ميشد، بيني و گوشهايش را ميبريدند ... در آثار پروكوپيوس مذكور است كه در چندين مورد به امر خسرو (انوشيروان) بعضي از مجرمين را پوست كندند و به كاه انباشتند ...» «146»
در شاهنامه فردوسي گاه به اشعاري برميخوريم كه از نظامات كيفري آن روزگار حكايت ميكند؛ ازجمله فردوسي از قول هرمزد، عادلترين پادشاهان ساساني، چنين ميگويد:
هرآنكس كه او پر كاهي ز كسستاند نيايدش فريادرس
ميانش به خنجر كنم بر دو نيمبخرند چيزي كه بايد به سيم
______________________________
(145). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 357 (به اختصار).
(146). همان، ص 401.
ص: 692 اگر اسب در كشتزاري كندور آهنگ بر ميوهداري كند
ز زندان به سالي نيابد رهاسوار سرافراز يا بيبها در جاي ديگر ميگويد:
سر بيگناهان نبايد بريدز خون ريختن دست بايد كشيد
چو نيكي كند كس، تو پاداش كنو گر بد كند نيز، پرخاش كن
هرآنكس كزو در جهان جز گزندنبيني، مر او را چه بهتر ز بند براي آنكه خوانندگان بيشتر به اوضاع قضايي آن دوران آشنا شوند، جملهاي چند از توقيعات كسري را نقل ميكنم:
«علت استحسان امر نافذ به اخراج لسان از قفاي فلان چيست؟» جواب: «باعث آن است كه از زبان ما نقل نموده آنچه ما نگفتهايم از آن سخنان كه در آن ضرر عالم و فساد رعيت است ...» «147»
از انوشيروان ميپرسند كه «چرا صاحب ديوان مظالم را در نزد خاص و عام مورد سرزنش قرار داده است.» در جواب ميگويد: «به ما رسيده كه آن مدبر به فريادرسي متظلمان اصلا اقبال نمينمايد، بلكه دادخواهان را خواهناخواه بر درگاه خود نگاه داشته نزد خويشتن راه نميدهد ...» «148» همچنين در توقيعات كسري چنين آمده است: «مرزبان صفاهان معذرت خواهان به درگاه آمده برائت ذمه خود از ساير گناهان كه بدان مؤاخذ و مطالب است، دعوي مينمايد، هرآنچه از نيك و بد بدو نسبت ميدهند از منسوبان و كاركنان خود ميداند.» جواب: «عذر او به وجوه عديده غيرموجه و ناپسنديده است و چگونه معذرت قاتل در باب مقتول به حوالت فعل خود به آلت قتل، مقبول ارباب عقول تواند بود ...» «149»
دبيران
بعد از روحانيان و جنگيان، مستخدمين ادارات (دبيران) در دستگاه حكومت ساساني، مقام و موقعيت ممتازي داشتند و كساني كه به اين شغل گماشته ميشدند غير از اطلاعات ادبي بايد در مسائل اجتماعي و سياسي زمان خود نيز مطالعات كافي داشته باشند.
كريستن سن مينويسد: «ايرانيان هميشه آراستگي صورت ظاهر امور را مهم ميشمردند.
اسناد رسمي و نامههاي خصوصي هميشه ميبايست به صورت مصنوع و سبك مقرر تحرير- گردد. در اين نامهها نقل قول بزرگان و نصايح اخلاقي و پندهاي ديني و اشعار و معميات لطيفه و امثال آن وارد ميشد و مجموعه بسيار ظريفي تشكيل ميداد. مقام و رتبه مخاطب و نويسنده را در طرز استعمال كلمات كاملا رعايت مينمودند. همان عبارتپردازي و تصنعات ادبي كه در اغلب كتب پهلوي و در اكثر بيانات پادشاهان هنگام جلوس ميبينيم در مكاتباتي كه زمامداران بزرگ دولت ساساني فيمابين خودشان يا با دولت خارجه ميكردهاند، آشكار است؛ نظامي عروضي در چهار مقاله گويد:
______________________________
(147). توقيعات كسري، پيشين، مرفوع 63، ص 58.
(148). همان، مرفوع 148، ص 114.
(149). همان، ص 38.
ص: 693
پيشازاين درميان ملوك عصر و جبابره روزگار پيش چون پيشداديان و كيان و اكاسره و خلفا رسمي بوده است كه مفاخرت و مبارزت به عدل و فضل كردندي و هر رسولي كه فرستادي از حكم و رموز و لغز مسائل با او همراه كردندي ... دبير عاقل و فاضل مهين جمالي است از تجمل پادشاه و بهين رفعتي است از ترفع پادشاهي.
دبيرخانه دول اسلامي نيز، مانند صدارت عظمي، تقليد كاملي از ساسانيان است و وضعي كه نظامي عروضي در قرن دوازدهم ميلادي از دبيرخانه عهد خود ميكند بطور كلي با تكليف و وظايف دبيران زمان ساسانيان تطبيق تواند شد ... زبردستترين منشيان و بهترين خطاطان در دربار استخدام ميشدند و سايرين را به حكام ولايات ميسپردند.
پس دبيران سياستمداران حقيقي بهشمار ميرفتند. همه قسم اسناد را ترتيب ميدادند و مكاتبات دولت را در دست ميگرفتند، فرمانهاي سلطنتي را انشاء و ثبت ميكردند و جزء جمع هزينهها را مرتب مينمودند و محاسبات دولت را اداره ميكردند. در مكاتبه با دشمنان و معارضان پادشاه بايستي به مقتضاي مقام، گاهي عادلانه و مسالمتآميز چيز بنويسند و زماني به تهديد و تخويف بپردازند. اما اگر در مصافي خصم برتري مييافت، حيات دبيران بر باد ميرفت؛ چنانكه شاهپور پسر اردشير اول «داذبنداذ» منشي آخرين پادشاه اشكاني را به دست خود هلاك كرد، زيرا كه از جانب پادشاه خود نامه اهانتآميز به اردشير نوشته بود. پوتيمكن «150» محقق شوروي ضمن بحث در پيرامون مناسبات سياسي بين ايران و روم، مينويسد: «در دوره خسرو اول، هنگام عقد يك قرارداد سياسي بين ايران و روم، نمايندگان دو كشور با عدهاي مترجم (6 نفر مترجم براي هرسفير) شروع به مذاكره كردند. پس از پايان مذاكرات موافقتنامه در دو نسخه به دو زبان به رشته تحرير درآمد و بين دولتين رد و بدل گرديد.» «151»
فردوسي طوسي نيز به مقام و موقعيت ممتاز طبقه دبيران در دربار ساسانيان اشاره ميكند و ميگويد:
بلاغت نگه داشتندي و خطكسي كو بدي چيره بر يك نقط
كسي را كه كمتر بدي خط و ويرنرفتي به درگاه شاه اردشير
سوي كارداران شدندي به كارقلمزن بماندي بر شهريار
ستاينده بد شهريار اردشيرچو ديدي به درگاه مرد دبير
نويسنده گفتي كه گنج آكندهم از راي او رنج بپراكند
بدو باشد آباد شهر و سپاههمان زيردستان فريادخواه
دبيران كه پيوند جان منندهمه پادشا بر جهان منند رئيس طبقه دبيران ايران دبيربذ يا دبيران مهست ناميده ميشد و گاهي نام او در زمره مقربان پادشاه ذكر شده و پادشاه احيانا مأموريتهاي سياسي هم به او محول ميكرده است.
______________________________
(150).Potiemkine
(151). پوتيمكن، تاريخ ديپلماسي، ترجمه دكتر محمد علي حكمت (قبل از انتشار).
ص: 694
«خوارزمي دبيران دولتي را چنين ميشمارد: 1. داذ دبير (دبير عدليه) 2. شهر آمار دبير (دبير عوايد دولت شاهنشاهي) 3. كذگ آمار دبير (دبير عايدات دربار سلطنتي) 4. گنج آمار دبير (دبير خزانه) 5. آخور آمار دبير (دبير اصطبل شاهي) 6. آتش آمار دبير (دبير عايدات آتشكدهها) 7. روانگان دبير (دبير امور خيريه) ...» به قول طبري: همه وزيران و دبيران هنگام جلوس شاهنشاه جديد، تغيير و تبديل مييافتهاند ... گاهي در تعداد وزراء و در مشاغل آنان تبديلي حاصل ميگشته است. اشخاصي كه همواره جزء اين طبقه به حساب ميآمدهاند از اين قرارند: وزرگ فرمذار، موبذان موبذ، ايران سپاهبذ، ايران دبيربذ و استريوش بذ؛ و در بعضي ادوار هيربذان هيربذ (رئيس كل آتشكدهها) نيز عضو هيأت وزراء بوده و ممكن است در قرون آخر دوره ساساني «استبذ» (رئيس تشريفات) هم در زمره آنان به شمار آمده باشد.» «152»
حكام ايالات
حكام ايالات، ساترابها يا مرزبانان نيز از مستخدمين عاليمقام دولت محسوب ميشدهاند. در رديف مرزبان و شهرداران كه لقب شاه داشتهاند مرزباناني فروتر نيز بودهاند كه بر ولايات داخلي فرمانروايي ميكردهاند. تاريخ اجتماعي ايران ج1 694 حكام ايالات ..... ص : 694
يانوس، ولاياتي را كه در زمان او تحت حكمراني پادشاهان جزء و ساترابها اداره ميشد، نام برده است كه از آن جمله آشور، خوزستان، ماد، پارس، پارت، كرمان بزرگ، هيركاني (گرگان)، مرو، بلخ، سغد، سگستان، هرات، زرنگ، رخج را نام ميبريم. علاوه بر آنچه ذكر شد، ولايات كوچكتري نيز بوده است. ظاهرا حدود حكمراني هرفرماندار يا استانداري معين و مشخص نبوده و در دوره ساسانيان، مانند عهد هخامنشي، شاهنشاه برحسب مقتضيات سياسي، منطقه نفوذ حكمرانان را بزرگ يا كوچك ميكرده است. مرزبانان از ميان نجباي درجه اول انتخاب ميشدهاند. يكي از افتخارات مرزبان اين بود كه بر تختي سيمين مينشست.
«ايالات را به اجزايي چند تقسيم ميكردند كه هريك را يك استان ميگفتهاند. حاكم يك استان را استاندار ميخواندهاند ... نلدكه گويد كه هريك از بخشهاي كوچك (كه آن را شهر، و كرسي آن را شهرستان ميگفتهاند) در تحت حكومت يك نفر شهريگ بود و اين شهريگ را از ميان دهقانان برميگزيدند. در رأس ديه و مزارع تابع آن روستاگ (رستاق) يك نفر ديهيك (ظاهرا به معني ديهسالار است) قرار داشت.» «153»
در مرفوع 16 از توقيعات كسري چنين آمده است:
«در اين ولا، امر والاي شهريار صدور يافته كه بجهت توليت امر سياست اشرار و پاسباني شهر و ديار، مردي معامله فهم كاردان اختيار نموده حقيقت او را معروض دارند. اكنون همگي مردم روزگارديده فلانستوده مردآزموده را پسنديده تصدي شحنگي ميدانند.» پاسخ خسرو چنين است: «كارگذار اين شغل نازك را از چهار امر كمياب ناگزير و ناچار است: اول دشمني بالذات با اشرار، دوم رسايي طبع به غور هرامر و كاوش كنه حقيقت هركار، سوم نهايت شدت ذاتي و درشتي
______________________________
(152). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 153 به بعد (به اختصار).
(153). همان، ص 157 (به اختصار).
ص: 695
طبع بر مردم ستمكار، چهارم نرمي و تنگدلي جبلي به ضعيفان نزار و زيردستان كمآزار، و اين آرميده مرد سنجيده شايسته كارپردازي ديگر اشغال سركار است نه امر اين دشوار.» «154»
اداره پست و سازمانهاي جاسوسي
كريستن سن درباره سازمان پست مينويسد:
خلفا آن را به صورتي از ايران تقليد كردند كه چندان با تشكيلات عهد هخامنشي، كه در كتب مورخان يوناني ضبط است، تفاوتي نداشت. پس يقين ميتوان نمود كه در عهد ساسانيان هم بطور كلي همين تشكيلات وجود داشته است. اداره چاپار مختص كارهاي دولت بود و با مردم سروكاري نداشت و فايده آن اساسا اين بود كه ميان مركز و ولايات ارتباط سريع و منظمي برقرار كند.
اداره چاپار اشياء و اشخاص و مراسلات را از شاهراههاي معمور و مهيا حركت ميداد، و به همين جهت، در منازل بين راه به نسبت اهميت آنها عدهاي ملازم و اسب نگاه ميداشت؛ گويا در آن زمان قاصد سوار و شاطر پياده وجود داشته است. چنين معلوم ميشود كه شاطرها مخصوص ولايات ايرانينشين بودهاند، چون فاصله منازل در اين ولايات خيلي كمتر از فاصله منازل در سوريه و نواحي عربنشين بوده است، و چاپاري نواحي اخير را غالبا به عهده قاصد شترسوار واگذار ميكردهاند. «155»
عنوان وازاربد (بازاربد، رئيس بازار) در كتيبه كعبه زردشت ديده ميشود.
نميتوان بطور تحقيق معين كرد كه آيا مديران پست مانند زمان خلفا مكلف بودهاند در امور ولايات مراقبت نموده به دربار گزارش بدهند يا خير. مراقبتي نظير اين، كه تا اندازهاي مخفي بوده، در بعضي ادوار، از وظايف رؤساي محاكم محسوب ميشده است؛ ولي بعيد نيست كه به صورتهاي ديگر هم مراقبتهاي سري در امور معمول بوده باشد. ايران از زمانهاي بسيار قديم، دايره جاسوسي بسيار منظمي داشته است. بنابر نامه تنسر، بزرگان در عهد خسرو اول، سنگيني بار مراقبتهاي خفيه را احساس ميكردند. عين عبارت چنين است: «اما ديگري كه نبشتي شهنشاه منهيان و جواسيس برگماشت بر اهل ممالك، مردم جمله از اين هراسانند و متحير شدند. از اين معني اهل برائت و سلامت را هيچ خوف نيست، كه عيون و منهي پادشاه را تا مصلح و مطيع و تقي و امين و عالم و زاهد در دنيا نبود، نشايد گماشت تا آنچه عرض دارد، از تثبيت و يقين بود. چون تو بايسته- نفس و مطيع باشي و راست، از تو به پادشاه همين رسانند؛ ترا شادي بايد فرمود كه اخلاص عرض دارند ... جهالت پادشاه و بيخبر بودن از حال مردم دري است از فساد؛ اما شرط آن است كه از كساني كه نامعتمد و بيثقت بود زنهار
______________________________
(154). توقيعات كسري، پيشين، ص 25.
(155). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 149 و 150.
ص: 696
سخن نشنود.» از اين عبارت معلوم ميشود كه دولت خواسته است تأسيس اين دايره را به نحو خوبي جلوه دهد، اما اصطلاح عيون پادشاه به معني چشمهاي پادشاه، كه بر اين جاسوسان اطلاق ميشده، خيلي قديم است و در زمان هخامنشيان هم معمول بوده است. «156»
در توقيعات كسري نيز جستهجسته مطالبي، كه مبين نقش سياسي منهيان و جاسوسان است، به چشم ميخورد:
به موجب توقيعات كسري، مرفوع 39 از انوشيروان پرسيدهاند: «موجب امر به نهي و نفي فلان منهي، از شغل انها و اخبار و قرب دربار، چيست؟» جواب: «باعث آن است كه اسماع ما را به حرف سعايتآميز در تعب استماع انداخت و نيتهاي ما را بر مردم فاسد ساخت ... چندانكه از تواتر استماع خرافات بيحاصل و ترهات باطل در حق دور و نزديك و بد و نيك، كار بدان حد كشيده بود كه خدا نخواسته نيت خير بنياد ما را درباره بلاد و عباد از صلاح به فساد بازآرد.» در جاي ديگر از توقيعات كسري، مرفوع 47 نوشته شده است:
«فلان درون خراب بيرون آباد، كه از درگاه ما براي تحقيق حقيقت تظلم دادخواهان به نواحي بلاد رفته بود، به موجب شهادت ثقات، به تحقيق پيوسته كه به علت قلت ديانت و كثرت اخذ رشوت، اغماض عين از ذلت ظلمه نموده و بسبب خفاي ستمهاي گوناگون، اينگونه بيداد ظاهر بتازگي بر مظلومان روا داشته ... آن سست- دين بيديانت در دار دنيا از طرف ما به كشتن سخت سزاوار است ...»
همچنين در مرفوع 103 از توقيعات، چنين آمده است:
«به چه رو فرمودند كه فلان منهي كه انهاء اخبار و ابلاغ وقايع فلان ناحيت بدو مفوض بود، شگفت نباشد كه در اين زودي محتاج بدان شود كه ديگري در بارگاه ما نام او برده خبر او به عرض ما رساند؟» جواب: «از اين راه كه طريق اخبار از ما مسدود ساخته ... چنانكه رفتهرفته سررشته آمدوشد روزنامههاي اخبار آن سمت انقطاع پذيرفته؛ چندانكه كارش بدان مقام كشيد كه بهجاي او منهي ديگر بايد تا مگر خبر او به درگاه و الا ابلاغ نمايد.»
همچنين از انوشيروان ميپرسند: «باعث امر به اخراج فلان از زمره خواص درگاه اولياء دولتخواه چيست؟» جواب: «سر اين معني آن است كه نفايس جواهر اسرار نهاني ما را به خسايس اموال دنياي فاني به دشمنان ديني و جاني ما فروخته.» «157»
مراقبت در احوال فرستادگان سياسي كشورهاي خارجي
بطوري كه از فحواي شاهنامه و ديگر اسناد تاريخي برميآيد، نمايندگان سياسي از آغاز ورود به خاك ايران، مورد مراقبت شديد مرزبانان و مأمورين ايراني قرار ميگرفتند و نميتوانستند با تماس با اشخاص مختلف و مسافرت به نقاط گوناگون اطلاعاتي به نفع دولت متبوع
______________________________
(156). نامه تنسر، دارمستتر، ص 226 و 532، به نقل از: ايران در زمان ساسانيان، (پاورقي) ص 150.
(157). توقيعات كسري، پيشين.
ص: 697
خود كسب نمايند. فردوسي به اين معني اشاره كرده است:
ز جايي كه آمد فرستادهايز ترك و ز رومي و آزادهاي
از او مرزبان آگهي داشتيچنين كارها خوار نگذاشتي
... چو آگه شدي زان سخن كارداركه بر او چه آمد بر شهريار
هيوني سرافراز و مردي دبيربرفتي به نزديك شاه اردشير
... فرستاده را پيش خود خوانديبه نزديكي تخت بنشاندي
به پرسش گرفتي همه راز اويز نيك و بد و نام و آواز اوي
ز داد و ز بيداد وز كشورشز آيين و از شاه و از لشكرش نظر به اهميت فراواني كه گزارش مأمورين سياسي داشت، حكومت ساساني قبل از اعزام سفير ارزش و اهليت او را بارها مورد آزمايش قرار ميداد و به قول نويسنده كتاب تاج:
... اگر سخن براستي گفته و كار بدرستي كرده و در انجام وظيفه خود رستگار شده بود، شاهنشاه او را از جانب خود سفير ميكرد ... اردشير بابكان را درباره سفيران و نمايندگان سياسي سخني است و از آنجمله گويد: چه خونها كه بناروا ريخته و چه پيمانها كه از بن گسيخته و چه سربازها كه از جنگ برتافتهاند و چه عزتها كه به خواري پيوسته و چه مالها كه به غارت رفته و چه عهدها كه نقض گرديده؛ و اين جمله در اثر خيانت سفيري يا دروغ پيكي به وقوع پيوسته است. «158»
فردوسي در جاي ديگر به فعاليتهاي جاسوسان اشاره ميكند؛ ازجمله ميبينيم كه در داستان بيژن و منيژه، رستم براي رها ساختن بيژن از زندان افراسياب تصميم ميگيرد كه به خدعه و نيرنگ توسل جويد و در لباس بازرگانان به تورانزمين سفر نمايد:
چنين گفت رستم به شاه جهانكه بپسيجم اين كار اندر نهان
كليد چنين بند بايد فريبنبايد بر اين كار كردن نهيب
به كردار بازارگانان شدنشكيبا فراوان به توران شدن
فراوان گهر بايد و زر و سيمبرفتن به اميد و بودن به بيم
همه جامه برسان بازارگانبپوشيد و بگشاد بند از ميان
سوي شهر توران نهادند روييكي كارواني پر از رنگوبوي
ده اشتر همه بارشان گوهراصد اشتر همه جامه لشكرا
چو پيران ويسه ز نخجيرگاهبيامد، تهمتن بديدش به راه
بدو گفت رستم ترا كهترمبه شهر تو كرد ايزد آبشخورم
به بازارگاني از ايران به توربپيمودم اين راه دشوار و دور
چو پيران بر آن گوهران بنگريدكز آن جام رخشنده آمد پديد
بر او آفرين كرد و بنواختشبر تخت پيروزه بنشاختش رستم با اين تدابير به تورانزمين راه مييابد و با تمهيد مقدماتي چند به رها ساختن
______________________________
(158). تاج، پيشين، ص 156.
ص: 698
بيژن موفق ميشود.
نيروي لشكري
اشاره
دولت شاهنشاهي ساساني براي حفظ سرحدات و جلوگيري از تجاوزات همسايگان، و ادامه سياست كشورگشايي و توسعهطلبي و حفظ نظام طبقاتي و فرونشاندن نهضتهاي استقلالطلبي و آزاديخواهي، مانند حكومت هخامنشيان، احتياج به نيروي نظامي مجهزي داشت. كريستن سن مينويسد: «... در تشكيلات لشكري عهد ساسانيان، مقتضيات ملوك الطوايفي سابق با احتياجات سياست جديد وفق داده، شد. قشون چريكي ملوك الطوايفي را داخل صفوف سپاه منظم كردند ... نخبه سپاه عهد ساساني، مانند دوره اشكانيان، عبارت بود از سوارنظام زرهپوش و سنگين اسلحه كه از سواران نژاده تشكيل مييافت. سوارنظام در صف جنگ، مقام اول را حايز و فتح و ظفر منوط تقويت و شجاعت آنها بود. ايرانيان افواج منظم سوار نظام زرهپوش را با صفوفي چنان انبوه به مقابله روميان ميفرستادند كه از برق زره و سلاح آنان چشم دشمنان خيره- ميشد. افواج سوارگويي يكپارچه آهن بود؛ تن افراد بكلي از صفحات آهن پوشيده شده بود ...
براي محافظت چهره، نقابي بر رخ ميافكندند و بدين جهت، هيچ تير ممكن نبود بر بدن كارگر شود، مگر در سوراخهاي كوچكي كه در مقابل چشم و شكافهاي باريكي كه زير منخرين تعبيه- كرده بودند؛ و از آنجا با كمال صعوبت نفس ميكشيدند ... در پشتسر سوارنظام فيلها قرار ميگرفتند. نعره و بوي و منظره وحشتآور آنها اسبهاي دشمن را ميترسانيد. پيلبانان بر پشت آنها نشسته هريك كاردهاي دستهبلند به دست راست ميگرفتند تا اگر گاهي فيلي در اثر حمله دشمن ترسيده و در صفوف لشكر افتد، پيلبان كارد را در فقرات پشت گردن حيوان فرو- برده و از پايش درآورد.» «159»
در آن دوره، به جيره افسران و سازوبرگ سربازان و آذوقه آنها و عليق اسبان توجه ميشده. در زمان صلح اسلحه و ادوات جنگي را در مخازن و در قورخانه انبار ميكردند.
و مدير مخازن و انبارها يعني ايران انبار گبذ موظف بود كه در تنظيم اسلحه و توزيع آن بين سربازان مراقبت لازم به عمل آورد. پس از پايان جنگ، سلاحها را پس ميدادند. اسبان لشكر را مواظبت و تيمار مخصوص ميكردند و ستور پزشك (بيطار) از اشخاص مهم بهشمار ميرفت و بوسيله گياهان مخصوصي اسبان را علاج ميكرد. گرفتن اسب اشخاص غيرجنگي مجاز نبود؛ مگر در صورتيكه جنگ فوري پيش ميآمد و اسب بموقع نميرسيد. براي معاش لشكر هرروز گوشت و شير و نان را وزن كرده به قطعات مساوي بين جنگيان توزيع مينمودند.» «160»
در عقب جبهه، صف پياده موضع ميگرفت كه سلاح و تجهيزات خوبي نداشت و از لحاظ نظامي عامل مؤثري در جنگ نبود و افراد آن را روستاييان تشكيل ميدادند. قبل از شروع جنگ، معمولا فرمانده سپاه افراد خود را به جنگ ترغيب ميكرد.
در سپاه ايران، قواي كمكي ملل تابع، كه اغلب در سرحدهاي ايران قرار داشتند،
______________________________
(159). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 233 به بعد (به اختصار).
(160). همان، ص 241 (به اختصار).
ص: 699
نقش مهمي ايفا ميكردند و از لحاظ روح جنگجويي بر ديگر افراد قشون مزيت داشتند كه از آنجمله البانيان، كوشانيان، هياطله و سوارنظام ارامنه قابل توجه بود. در فن محاصره در دوره ساسانيان پيشرفت محسوسي پيدا شده بود و گويا اين فن را از روميان آموخته بودند. در ايجاد خندق نيز ايرانيان ماهر بودند و ظاهرا پس از گرويدن به آيين اسلام، سلمان فارسي فن ساختن خندق به دور شهر را به اعراب آموخت. فرماندهان ساساني در استعمال قلعهكوب، خشتانداز و منجنيق براي حمله به قلعهها و حصارها آزموده بودند.
پروكوپيوس «161» پارهاي از خصوصيات نظامي و اجتماعي ايران را در عهد ساسانيان بيان كرده است. چون اين مورخ ناظر عيني وقايع بوده گفتههاي او تا حدي قابل دقت است.
وي در مقدمه كتاب خود، ضمن مقايسه وسايل جنگي عصر خود (530 ميلادي) با دوره همر چنين مينويسد:
«كمانداران عهد هومر نه سوار اسب ميشدند و نه نيزه و سپري براي حفظ و حراست خود داشتند و به هيچوجه پيكر آنها از حملات دشمن حفاظت نميشد. سربازان پياده، در موقع جنگ، به وسايل دفاعي مجهز نبودند و در موقع خطر فقط ميتوانستند زير سپر رفيق خود پناه ببرند. قوت و وسايل زندگي خود را از راه دزدي تأمين ميكردند، در فن تيراندازي مهارت نداشتند، زه كمان را فقط تا سينه ميكشيدند و به اين جهت خدنگ آنها به علت كمي قدرت به هدف نميرسيد؛ درحاليكه كمانداران امروز همه با خود و جوشن كاملي كه سر تا پاي آنها را ميپوشاند، مسلح هستند و در طرف راست، تركش پر از تير و در سمت چپ، شمشير برندهاي آويختهاند و برخي از آنها نيزهاي در كمر و سپر كوچكي هم بر شانه دارند كه سر و گردن آنها را كاملا پوشانيده و از اصابت تير محفوظ نگاه ميدارد. مهارت و چالاكي آنها در سواري بقدري است كه حتي در حين تاخت ميتوانند، بدون هيچ زحمت و اشكالي، با كمان خويش نشانه بگيرند و خواه در حال حمله و خواه در حين فرار، دشمن را از دور هدف قرار دهند. زه كمان را امروز تا نزديك گوش راست ميكشند و چنان با قوت رها مي- كنند كه به هركس اصابت نمايد فورا او را هلاك مينمايد و سپر و خود و مغفر هرگز تاب جلوگيري و مقاومت ندارد. با اين حال بعضيها چنان شيفته ادوار قديم هستند كه مزاياي امروز را در نظر نميآورند و اصلاحات جديد را قابل اعتنا نميشمرند.» «162»
چون دو كشور ايران و روم از جهت تجهيزات نظامي تقريبا باهم برابر بودند، وقوف بر امكانات جنگي آن روز روم كمابيش نيروي نظامي ايران را نيز مشخص ميكند.
«... تيراندازي از كمان از ديرترين روزگاران گذشته جزو بارزترين صفات مختصه ايرانيان بود. هرودت (136/ 1) ميگويد كه سواركاري و تيراندازي يكي از مهمترين مواد تربيتي ايرانيان در دوره قديم بود. استرابون نيز (در كتاب 15، فصل 3، صفحه 18) نيز همين مطلب را گفته است. به قول او بهترين مواد تربيتي ايرانيان از پنجسالگي تا 24 سالگي عبارت از تيراندازي و نيزهپراني و سواركاري بود. آموزگاران اطفال را براي تمرينهاي نظامي
______________________________
(161).Procopius
(162). جنگهاي ايران و روم، پيشين، ص 16 به بعد (به اختصار).
ص: 700
در نقطه معيني جمع ميكردند و آنها را تعليم ميدادند ...» «163»
نكته ديگري كه از كتاب پروكوپيوس استنباط ميشود تدابير جنگي معمول در آن ايام است.
ازجمله هياطله، هنگام جنگ با فيروز، براي اغفال او راه فرار پيش- گرفتند و چنان وانمود كردند كه در مقابل نيروي نظامي ايران تاب مقاومت ندارند؛ درحاليكه در معني فقط يك دسته كوچك از لشكريان هياطله در مقابل قواي فيروز فرار ميكردند و قسمت اعظم قشون در كوههاي اطراف مخفي شده و از پشت سر سپاه ايران آهسته حركت ميكردند و قصد آنها اين بود كه قشون فيروز را به ميان دامي كه درميان كوهها براي او گسترده بودند، بكشانند و راه مراجعت را بر او ببندند و بالاخره به مقصود خود نايل آمده فيروز را وادار به عذر- خواهي و استغفار كردند.
در جنگ ديگري كه بين هياطله و فيروز روي داد، بار ديگر هياطله تدبيري به كار برده و در دشتي كه معبر قشون فيروز بود، خندقي عميق حفر كردند و روي آن را با ني و خاك پوشانيدند و سطح خندق را با سطح طبيعي زمين يكسان كردند. قشون ايران پس از عبور از شهرها و آباديهاي بسيار به تعقيب هياطله ادامه داد، چون به خندق رسيدند، بيخبر از نقشه دشمن يكيك با اسبها و وسايلي كه داشتند بر سر يكديگر غلتيدند و فيروز و كليه همراهانش در اين واقعه به هلاكت رسيدند.
قباد در موقع محاصره «آمد» چند قسم منجنيق براي منهدم ساختن حصارها و استحكامات همراه خود آورده بود ولي اهالي شهر از فراز برجها الوار بزرگ بهطرف منجنيق مذكور پرتاب ميكردند و دشمن را ميكشتند. قباد براي انجام نقشه خود امر به احداث تپه مصنوعي بزرگي در نزديكي شهر داد و قصد داشت از فراز اين تپه به شهر حمله كند. ليكن همينكه اهالي از نقشه باخبر شدند از داخله شهر تا پاي آن نقبي زدند و بتدريج خاك زير آن را كشيدند تا ميان تپه بكلي تهي گشته و فقط قشري از خاك به شكل اوليه آن باقي ماند. ايرانيها كه از كار دشمن بيخبر بودند به قله تپه شتافتند و خواستند اهالي شهر را از بالاي آن تيرباران كنند، ليكن همينكه سنگيني آنها بر قشر ميانتهي تپه زياد شد، ناگهان خاكها فروريخت و سپاهياني كه بر فراز آن بودند، به زمين افتاده هلاك گشتند. «164»
همچنين پروكوپيوس نمونهاي چند از نامههايي كه بين سلاطين با سران سپاه براي تأمين صلح ردوبدل ميشده نقل ميكند. ما براي نمونه خلاصه نامهاي را كه «بلزاريوس و هرموزن» به يكي از سرداران ايراني نوشته و جوابي را كه او داده است، نقل ميكنيم:
______________________________
(163). اينوسترانتسف، مطالعاتي درباره ساسانيان، ترجمه كاظمزاده، ص 76 به بعد.
(164). جنگهاي ايران و روم، ص 38.
ص: 701
«هر مرد خردمندي تصديق دارد كه نخستين مايه آسايش و نيكبختي انسان، صلح و سلم است و بنابراين، هركس موجبات اختلال صلح و آرامش را فراهم آورد، نه تنها مسؤول بستگان و نزديكان خود خواهد بود بلكه در مقابل تمامي ملت خويش نيز گرفتار مسؤوليت شديد خواهد شد.
بهترين سردار هرقوم كسي است كه بهتر بتواند اساس صلحوصفا را استحكام بخشد، ليكن متأسفانه شما، موقعي كه اختلافات مابين ايران و روم حل شده طرفين حاضر به قبول مصالحه گرديده بودند، بدون هيچ دليل معقولي، جنگ را بر صلح ترجيح داده و اين كشمكش خونين را برپا نموديد ...
جواب سردار ايراني: اگر اين مراسله از طرف روميها، كه بستن عهد براي آنها كاري آسان و نگهداري و انجام آن برايشان بسي مشكل است، نوشته نشده بود، من از مطالب آن اطمينان حاصل كرده و حاضر به قبول مندرجات آن ميگرديدم ... اينك اي روميان عزيز، چاره ديگري باقي نيست جزآنكه براي جنگ با ايرانيها حاضر شويد زيرا ما مجبوريم كه آنقدر در اينجا بمانيم تا شما را وادار به احقاق حق نماييم و يا در راه همين مقصود كشته شويم ...» «165»
فرماندهي قشون
كريستن سن مينويسد: «تا زمان خسرو اول، سپاه ايران در زير فرماندهي يك نفر سردار بزرگ موسوم به ايران سپاهبذ بود. اين سردار اختياراتش به مراتب بيش از يك نفر ژنرال فعلي بود. وي در عين حال وزير جنگ و فرمانده كل نيرو محسوب ميشد و در عقد صلح اختيار وافي داشت ... معذلك بايد به خاطر داشت كه اختيارات وزرگ فرمذار محدود نبود و همواره ميتوانست در كارهاي لشكري دخالت كند و شخص شاهنشاه نيز در امور وزارت جنگ، كه از ادارات مهم دولت بود، غالبا دخالت مستقيم ميكرد ... از اين جهت ميتوان فرض كرد كه ايران سپهبذ در زمان پادشاهاني كه خود طبع سلحشوري داشتهاند، چندان قدرت و استقلالي دارا نبوده است.» «166»
خسرو اول براي جلوگيري از تمركز قدرت در دست شخص واحدي مملكت را به چهار قسمت نمود و براي هرقسمت فرماندهي تعيين كرد، ولي اين سياست نيز به حال حكومت مفيد نبود و بعدها براي حكومت ساساني ايجاد اشكالاتي نمود. سلاحهاي جنگي در اين دوره نيز مانند ادوار قبل بود.
ناگفته نماند كه ماني در يكي از كتب خود، ضمن بحث از جنگي كه بين فرشتگان با جبّارها درگرفته، ميگويد: «از آتش و گوگرد و نفت به عنوان وسيله جنگي استفاده مي- كردند.» «167»
در شاهنامه، ضمن بيان سلطنت اردشير، فردوسي طرز سربازگيري را در آن دوره چنين بيان ميكند:
به درگاه چون گشت لشكر فزونفرستاد بر هرسويي، رهنمون
______________________________
(165). همان، ص 67 به بعد.
(166). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 101.
(167). حسن تقيزاده، ماني و دين او، ص 62.
ص: 702 كه تا هركسي را كه دارد پسرنماند كه بالا كند بيهنر
سواري بياموزد و رسم جنگبه گرز و كمان و به تير خدنگ
چو جنگ آمدي نورسيده جوانبرفتي ز درگاه با پهلوان ظاهرا در جنگها پس از كسب پيروزي، به سران سپاه و رزمندگان برحسب ارزش سربازي، هديه و انعامي عطا ميكردند. در داستان بيژن و منيژه فردوسي به اين معني اشاره ميكند و ميفرمايد:
يكي دست جامه بفرمود شاهبه زر بافته با قبا و كلاه
يكي جام پرگوهر شاهوارصد اسب و صد اشتر به زين و به بار
همه رستم زابلي را سپردزمين را ببوسيد و برجست گرد
بزرگان كه بودند با او بههمبه رنج و به جنگ و به شادي و غم
براندازهشان يكبهيك هديه داداز ايوان خسرو برفتند شاد فردوسي طوسي، ضمن بيان جنگ ايرانيان و تورانيان، به طرز جنگ و نحوه صفآرايي در آن عصر اشاره ميكند:
برآمد خروشيدن دادوگيردرخشيدن خنجر و زخم تير
دو لشكر به يكديگر آويختندتو گفتي بههم اندر آميختند
غريويدن مرد و غرنده كوسهميكرد بر رعد غران فسوس
زمين كرده بد سرخ، رستم به جنگيكي گرزه گاو پيكر به چنگ
به شمشير بران چو بگذاشت دستسر سرفرازان هميكرد پست
چو شمشير بر گردن افراختيچو كوه از سواران سرانداختي
همه روي صحرا سر و دست و پايبه زير سم اسب جنگآزماي
به روز نبرد آن يل ارجمندبه شمشير و خنجر، به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و ببستيلان را سر و سينه و پا و دست
هزار و صد و شصت گرد دليربه يك زخم شد كشته در جنگ شير
شكسته سليح و گسسته كمرنه بوق و نه كوس و نه پاي و نه پر اسدي طوسي نيز ضمن توصيف رزم گرشاسب با تركان، طرز نبرد و صفآرايي و برخي از سلاحهاي جنگي آن دوران را بيان ميكند:
چو زد روز بر تيره شب دزدوارسپيده برآمد چو گرد سوار
دو لشكر به پرخاش برخاستندبرابر صف كين بياراستند
برآمد دم «168» مهره گاودم «169»خروشان شد از خام رويينه خم «170»
سرنيزه را شد ز دل مغز و ترگزبان گشته شمشير و گفتار، مرگ
به هرگام بد مغفري زير پيپر از خون چو جامي پر از لعل مي
شده تيغ در مغز سر زهرسايسنان از جگر بر دل اكحل «171» گشاي
همي تاخت گرشاسب بر زنده پيلهمي دوخت دلها به تير از دو ميل
بدش پنجه بر نيزه آهنينشدي درميان سواران كين
______________________________
(168). فرياد
(169). كرنا و بوق
(170). طبل رويين
(171). رگ دست
ص: 703 سوي قلب تركان به پيكار شدبه كين جستن هردو سالار شد
همي هرسو از حمله بر پشت پيلبينباشت از چينيان رود نيل
چنين بود تا روز بيگاه شدز شب دامن رزم كوتاه شد «172» در كارنامك اردشير بابكان به بعضي از سلاحهاي آن دوران اشاره شده است. پسازآنكه كنيزك تصميم گرفت كه با اردشير راه فارس پيش گيرد.
... شب چون اردوان به خواب رفت، از گنجينه وي شمشيري هندي و زيني زرين و كمر و افسر زرين درآورد و جامي از گوهر و درهم و دينار آكنده، و زره و زينافزار پيراسته استواري با ديگر چيزهاي بسيار برداشته پيش اردشير آورد. اردشير هم دو اسب از اسبهاي اردوان، كه روزي 70 فرسنگ راه رفتندي، زين كرد؛ يكي خويشتن و ديگري آن كنيزك برنشسته راه فارس برگرفتند. «173»
بهطوري كه از مرفوع 38 از توقيعات كسري برميآيد، در مواردي كه يكي از لشكريان در نتيجه دلاوري در ميدان كارزار كشته ميشد، براي تأمين معاش بازماندگان او، مبلغي به عنوان مستمري از خزانه دولت پرداخت ميشد.
«فلان لشكري كه از غايت دلاوري در كارزارهاي مخوف خويش را بر قلب صفوف دشمن زده آثار تجلد به ظهور ميآورد ... در معركه حرب اتراك به مظان هلاك رفته به قتل آمد.» جواب: «نخست مبلغ پنجاه هزار درهم نقد، به رسم اقامت ماتم، به ايتام او رسانند و مرسوم مستمر او را برايشان مقرر دارند، اگر از اولاد و احفاد مانده باشد؛ و الا به خويشان و پيوستگان او واصل سازند.»
فردوسي اين معني را به صورت ديگر نقل ميكند و بهجاي پنجاه هزار درهم، چهار هزار درهم مينويسد:
دگر گفت جنگي سواري بخستبدان خستگي دير ماند و برست
به پيش صف روميان حمله بردبمرد او وزو كودكان ماند خرد
بفرمود كان كودكان را چهارز گنج درم داد بايد هزار
هرآنكس كه شد كشته در كارزاروزو خرد كودك بود يادگار
چو نامش ز دفتر بخواند دبيردرم پيش كودك برد ناگزير
چنين هم به سال اندرون چارباردرم بايد از گنج دادن هزار در مرفوع 2 از توقيعات كسري چنين آمده است: «در جميع اسيران روم بسي كودكان بيدايگانند؛ در اين باب فرمان خدايگان چيست؟» خسرو دستور ميدهد كه بوسيله شخص مورد اعتمادي «... همه نارسيدگان را ... به مادران و خويشان ايشان رسانند.» فردوسي طوسي نيز به اين توقيع اشاره ميكند و ميفرمايد:
دگر گفت كاي شهريار بلندانوشه بدي وز بدي بيگزند
______________________________
(172). اسدي طوسي، گرشاسبنامه.
(173). كارنامك اردشير بابكان، پيشين، ص 17.
ص: 704 اسيران رومي كه آوردهاندبسي شيرخوار اندر او بودهاند
به توقيع گفت آنچه هستند خردز دست اسيران نبايد شمرد
سوي مادرانشان فرستيد بازبه دل شاد و وز خواسته بينياز
نوشتند كز روم صد مايهورهمي بازخرند خويشان بهزر
اگر باز خرند گفت از هراسبه هرنامداري يكي باده كاس
فروشيد و افزون مجوييد نيزكه ما بينيازيم از ايشان به چيز
به شمشير خواهم از ايشان گهرهمان بدره و برده و سيم و زر در مرفوع 25 از توقيعات كسري چنين نوشته شده است: «به چه وجه، سمت مقصد را در جملگي لشكركشيها و نهضتها از همگي معتمدان نهفته ميدارند.» پاسخ كسري:
«به جهت آنكه ماده خوف و رجا در همگي اطراف و ارجا از جميع وجوه و جهات زياده گردد.
سير افكار و علوم
انديشهها و افكار مذهبي
قبلازآنكه از سير علوم و افكار فلسفي در دوره ساسانيان سخن گوييم، عقايد مذهبي مردم آن دوران را (كه خود يك پديده فكري است) مورد مطالعه قرار ميدهيم.
چنانكه ديديم، آيين مزديسنا و مذهب زرتشت كه مذهبي مادي و مشوّق كار و كوشش بود، در حدود قرن هفتم ق. م. در ايران ظهور كرد. در اين دوره مردم اين سرزمين از راه زراعت و گلهداري زندگي ميكردند. سطح زندگي مادي مردم تقريبا يكسان و نظام بردگي در حال رشد بود و مبارزات طبقاتي هنوز آشكار نشده بود و دولت براي سركوبي طبقات محروم و تأمين منافع طبقه فرمانروا، آماده كار نبود. در چنين شرايطي زرتشت مردم را به سعي و عمل برانگيخت و تنبلي و تنآساني و عقايد خرافي و ذبح و قرباني جانوران و روزه- گرفتن و هرگونه عقايد و انديشههاي عرفاني را ناصواب و زيانبخش شمرد، ولي با گذشت زمان و تكامل طرز توليد، اختلاف طبقاتي فزوني گرفت و از دوره داريوش به بعد بنيان دولت و حكومت هخامنشي استوار گشت و فشار فئودالها و سران سپاه و عشيرهها بر طبقات زحمتكش بيشتر شد. پس از حمله اسكندر و استقرار حكومت سلوكيان و اشكانيان وضع اكثريت مردم بهبود نيافت و با رويكار آمدن حكومت ساسانيان و ايجاد تمركز نسبي در كشور و رسمي شدن آيين زرتشت، بيشازپيش، طبقات مثمر و زحمتكش و فعال مملكت زير فشار هيأت حاكمه قرار گرفتند و در نتيجه اين احوال، در اين دوره برخلاف عهد زرتشت، زمينه براي ظهور و گسترش افكار عرفاني فراهم شد. ماني در دورهاي كه ظلم و استبداد و اختلاف شديد طبقاتي و تجاوز و زورگويي و تعصبات و اختلافات مذهبي در ايران سايه افكنده بود، چون در خود قدرت مبارزه مثبت با زورمندان را نميديد، ناچار به مبارزه منفي توسل جست و براي آنكه از تعصبات و جنگهاي مذهبي و اختلافات طبقاتي بكاهد، مذهبي تلفيقي و جهانشمول به مردم دنيا عرضه كرد و خلق را به زهد و پرهيزكاري و قناعت دعوت كرد.
ص: 705
مذاهب مختلف در عهد ساسانيان
هنوز مشخصات مذهبي مردم در عهد ساسانيان روشن نيست. بعضي از پژوهندگان معتقدند كه اردشير بابكان پس از تحكيم موقعيت سياسي خود بر آن شد كه دين زرتشت را آيين رسمي كشور قرار- دهد و برخي ديگر، مانند دكتر گيرشمن، چنين نظري را با توجه به متون كتيبهها و اسناد و قراين تاريخي مقرون به حقيقت نميدانند. در اينكه فارس در عصر ساسانيان نگهبان سنن دين ايراني و يكي از مهمترين مراكز آيين مزديسنا بود ترديد نيست. اجداد خاندان ساساني محافظ آيين آناهيتا در معبد استخر بودند و در بين هيربدان و روحانيان آتشگاه مقام و موقعيت مهمي داشتند. در همين ايام در شمال غربي ايران در اطراف معبد شيز، مغان به انجام مراسم مذهبي مشغول بودند و ظاهرا روحانيون اين سرزمين، ضمن حفظ سنن مذهبي خود، در تاريخ نامعلومي، مقررات مذهبي زردشتيان را نيز پذيرفتهاند. بعضي از محققين برآنند كه آيين زردشت پس از استقرار حكومت هخامنشيان، در ايران منتشر شده و هدف زردشت اين بود كه صفاي قديمي مذهب را تجديد كند و آيين مزديسنا را از لوث خرافات و اعتقاد به جادوگري و نفوذ ارواح خبيثه پاك گرداند. بطور كلي، آيين زردشت در آغاز امر يك عامل ترقي و پيشرفت بوده و بطوري كه قبلا متذكر شديم، در اين آيين، فعاليتهاي كشاورزي تأكيد و توصيه شده و مردم را به زندگي دهقاني و كار و كوشش و محبت به حيوانات اهلي و مفيد تشويق كردهاند.
مذهب زردشت در آغاز امر بيشتر جنبه مادي داشت و اثري از عناصر عرفان در آن ديده نميشد؛ ولي اين دين مانند ساير اديان جهان، دستخوش حوادث تاريخي گرديد؛ بطوري كه دين زردشتي پيش از ساسانيان با اين دين در دوره ساسانيان تفاوت بسيار داشته است.
پيشوايان مذهب زرتشت بنا به مصلحت خود، بتدريج، براي آيين زرتشت، اصول و فروع و احكام كمرشكني تدوين كردند؛ بطوري كه مردم از گهواره تا گور اسير مقررات ديني بودند؛ ازجمله، گذاشتن اموات در دخمه بين همه ايرانيان و هميشه معمول نبوده است.
احمد شهرستاني متوفي به سال 548 قمري در كتاب ملل و نحل خود زردشتيان را به سه فرقه قسمت ميكند:
يك فرقه كه همان پيروان زردشت باشند؛ فرقه دوم زروانيان كه معتقد- بودند اهورامزدا و اهريمن از موجود ديگري پديد آمدهاند كه پيش از آنها بوده و بر آنها برتري داشته و آن زروان يعني زمان لايتناهي است، و اين مطلب را از اين جمله زروان اكهرنو كه در اوستاست و معني آن زمان بيكران است، استنباط ميكنند.
گروه سوم كيومرثيان بودهاند كه عقيده داشتند اهريمن از شك اهورامزدا پديد آمده است و در اين صورت، وجود مستقلي نيست بلكه چون اهورامزدا در وجود خود شك كرد، اهريمن پديدار شد.
در دوره ساسانيان، بطوري كه ضمن مطالعه در اوضاع اجتماعي آن عصر ديديم، حقوق و حدود اجتماعي و اقتصادي هريك از طبقات معين گرديد و به آزاديهاي نسبي، كه مولود حمله اسكندر و نفوذ تمدن يوناني بود، پايان داده شد. جنگهاي سلاطين ساساني در جبهههاي مختلف،
ص: 706
و گرفتن مالياتهاي سنگين از طبقه فعال كشور، بخصوص طبقه كشاورزان، به خرابي وضع اقتصادي و اجتماعي اكثريت مردم كمك كرد. كشاورزي كه در مذهب زردشت تشويق شده- بود، در نتيجه فشار روزافزون فئودالها و روحانيان زردشتي براي طبقه فعال كشاورزان نتيجهاي نداشت؛ چه حاصل كار آنها به جيب طبقه فرمانروا ميريخت و روستاييان جز حصه ناچيزي به دست نميآوردند. در چنين شرايطي نه تنها جنبههاي عرفاني به مذهب زردشت راه يافت، بلكه زمينه براي رشد مذهب ماني كه آن نيز رنگ عرفاني داشت، فراهم گرديد. در دوره شاپور اول، بنيان شاهنشاهي ساساني از لحاظ داخلي و بينالمللي مستحكم گرديد. ملل تابع حكومت ساساني اغلب پيرو آيين زردشت و برخي عيسوي و بعضي يهودي و عدهاي بتازگي به دين ماني گرويده بودند. بعيد نيست شاپور اول كه در جبهه داخلي و خارجي پيروزيهايي به دست آورده بود، با درك نقاط ضعف مذهب زردشت در برابر عيسويت، تصميم گرفته باشد كه مذهب ماني را تقويت كند و به صورت دين رسمي شاهنشاهي درآورد. دكتر گيرشمن مينويسد:
آيا شاپور اول درحاليكه نيكخواهي خود را نسبت به ماني ابراز كرد و او را در وعظ و تبليغ و گردآوردن پيروان آزاد گذاشت، در صدد بود كه روزي مانويت را دين كشور خود قرار دهد؟ آيا وي ملاحظه ميكرد كه سلسله جديد، كه توانسته است شاهنشاهي قوي به وجود آورد، مجبور است آن را با معنويات جديد مجهز كند و اين دين را، كه در سرزمين ايران ظهور كرده و توسط يك ايراني تبليغ ميشود و با توحيد عقايد گوناگون توأم با اغماض، منطبق با تمايلات عصر است، بپذيرد؛ درحاليكه آيين معمول در استخر حتي از عهده دفاع خود در مقابل پيشرفت اديان بزرگ، مخصوصا مسيحيت، برنميآمد. دين ماني شايد ميتوانست توقعات او را برآورد. «174»
دين و دولت
اردشير به فرزند خود شاپور چنين گفت: «بدان، دين و شاهي برادراني توأماناند و بيتخت شاهي، دين نميپايد و شهرياري بيدين برجاي نميماند. دين بنياد شاهي است و شاهي ستون دين.» «175» در دوران اردشير، «كرتير» با عنوان بزرگ مربي ديني، شاهنشاه، موبدان موبد و رئيس دادگاه عالي كشور و ديگري ماني، آورنده آيين نو و پيامبر يكتا خداي جهان خودنمايي ميكردند. در عهد شاپور يكم پيروان آيين مسيح و هواداران انديشههاي فلسفي گوناگون و پيروان آيين زرتشت و يهود در برابر هم قرار- داشتند و هريك دين خود را دين مهين و هادي بشر ميانگاشتند.
شاپور شاهنشاه ايران در روز تاجگذاري خود، كه ماه آوريل 243 ميلادي بود، ماني، بنيانگذار «آيين جهاني» مانيگري را به حضور پذيرفت. در آن زمان ماني 25 ساله بود.
در اين زمان. پايان دهه چهارم سده سوم ميلادي، او سفرهايي به شرق كرد و در آنجا با آيين بودا
______________________________
(174). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 320.
(175). تمدن ايران ساساني، پيشين، ص 112 به بعد.
ص: 707
و برهمن و باورهاي محلي آسياي ميانه آشنا شد.
شاپور ماني را كه مبلغ آيين جهاني بود و پيروان و حاميان نيرومند داشت، مورد حمايت قرار داد، ولي اين سياست دوام نيافت.
با مرگ شاپور اول، وضع دگرگون گرديد. روحانيان مزدايي مخصوصا مغان شمال، تحت رهبري «كرتير» در زمان جانشينان شاپور، عكس العمل شديد نشان دادند. در اين موقع، مزداپرستي در شرق توسط بوداييان تهديد ميشد و در بين النهرين شمالي و مغرب با مسيحيت و يهوديت، و در داخل ايران با مانويت در جنگ بود.
بهرام دوم، چنانكه ديديم، به تشويق روحانيان زردشتي ماني را محاكمه و اعدام كرد. «كرتير در سه كتيبه بزرگ كه روي صخرهها و ابنيه فارس حك شده، افتخار ميكرد كه مسيحيان، مانويان، و برهمنان را مورد اذيت و آزار قرار داده است» «176» اما با مرگ كرتير وضع عوض شد. چون نرسي پسر شاپور اول، به تخت نشست با مانويان رفتاري ارفاقآميز پيش گرفت و زمينه براي رشد مجدد مانويت و تا حدي عيسويت فراهم گرديد. دكتر گيرشمن مينويسد:
فقر منابع ما اجازه نميدهد بدانيم كه چه حوادثي جريان امور را تغيير داد و موجب تجديد حيات مزديسنا گرديد، اما محقق است كه عاملي مهم در اتخاذ سياست ديني ايران، تبديل آيين قسطنطين كبير بوده كه متعاقب آن مسيحيان در زمان شاپور دوم مورد اذيت و سوءظن قرار گرفتند؛ همچنانكه مانويان در نظر روميان عمال ايراني محسوب ميشدند. اين جنبش مزديسنا را به حالت اولي برگرداند و اتحاد آن با مقام سلطنت بوسيله تبعيت روحانيت از آن تقويت شد. «177»
پس از آنكه در نتيجه عوامل داخلي و خارجي، آيين زردشتي به صورت دين ملي رسمي درآمد، روحانيان براي آنكه بتوانند در مقابل ادياني كه مبتني بر توحيد است مقاومت و پايداري كنند، ايمان به اهورامزدا را حفظ كردند و او را چون خداي واحد معرفي كردند و خدايان قديم يعني اناهيتا (ناهيد) و ميترا (مهر) را در درجه دوم اهميت قرار دادند و براي تثبيت دين به گردآوري اوستا مشغول شدند.
اين بود مختصري از سير مذهب زردشت در دوره ساسانيان. حال، مذاهب مختلفي را كه در آن عصر پيرواني داشته است اجمالا مورد مطالعه قرار ميدهيم:
مذهب و شخصيت ماني
اشاره
ماني از نجيبزادگان ايران بود كه در سال 215 ميلادي در يكي از دهات بابل (بين النهرين) متولد شد. ميگويند در 13 سالگي نخستين وحي به او رسيد و در 25 سالگي وحي ديگري به وي شد كه مويد الهام اولي بود؛ و به وي مأموريت داده شد كه دين حق و رسالت خود را به جهانيان اعلام دارد. ظاهرا ماني پس از مطالعاتي كه در اطراف دين زردشت و مذهب عيسي و آيين بودايي نمود، به دعوت مردم پرداخت و خود را «فارقليط» كه مسيح ظهور او را خبر داده-
______________________________
(176 و 177). ايران از آغاز تا اسلام، ص 320 و 321.
ص: 708
بود، معرفي كرد و گفت: «در هرزماني انبياء حكمت و حقيقت را از جانب خدا به مردم عرضه كردهاند؛ گاه در هندوستان بوسيله پيغمبري بودا نام و گاهي در ايران بوسيله زردشت پيغمبر و زماني در مغربزمين بوسيله عيسي. عاقبت من كه ماني پيغمبر خداي حق هستم، مأمور نشر حقايق در سرزمين بابل گشتم.»
ماني خود را مبلغ مذهبي جهاني ميشمرد و ميگفت نداي من را به همه زبانها در شرق و غرب عالم خواهند شنيد و سراسر شهرها از آن خبر خواهند يافت. «كليساي من بر تمام كليساها و جوامع قبلي برتري دارد، زيرا ديانتهاي پيشين مختص ممالك و يا شهرهاي معين بود، ولي آيين من در اقصاي عالم اشاعه يافته و انجيل من به همه ممالك خواهد رسيد.» ماني بهزعم خود، حقايقي كه در اديان بودا و مسيحيت و زردشت وجود داشت، يكجا جمع كرد و در قالب و صورت ديگري به گوش مردم رسانيد.
او چون ميخواست ديني جهانشمول پديد آورد، به صميميترين پيروان خود دستور داد كه گرد عالم بگردند و مردم را به اغماض و خويشتنداري و ترك دنيا تبليغ كنند. مبلغين مذهب ماني همواره به مردم گوشزد ميكردند كه مواظب انديشه و گفتار و كردار خود باشند، زيرا با زبان و دست و دل ميتوان مرتكب گناه شد.
پيشوايان سعي ميكردند به اقتضاي زمان و مكان، دين جديد را با عقايد و احوال ملل متنوع سازگار كنند؛ به همين علت، آراء مانويه به صور گوناگون در جهان منتشر شده است؛ بطوري كه طي 12 قرن از قرن سوم تا 15 ميلادي، آيين مانوي سراسر نيمكره شمالي را، از اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام، تحت نفوذ خود گرفت.
گسترش دين ماني
پس از نفوذ مذهب ماني در آسياي مركزي و شرقي، در سال 832 از طرف امپراتور چين فرمان آزادي مذهب ماني صادر شد و كار تبليغ دين ماني به جايي رسيد كه خاقان معتقد به آيين جديد گرديد. با حمله چنگيز خان، ضربه سختي بر پيروان ماني وارد شد، ولي تشكيلات مخفي اين جماعت قرنها دوام يافت. در غرب نيز مبلغين مذهب ماني موفقيتها و ناكاميهاي بسيار ديدهاند. مانويان دين خود را از راه بين النهرين به فلسطين، مصر و افريقاي شمالي و امپراتوري روم رسانيدند و دامنه تبليغ آن به آسياي صغير، يونان، ايتاليا و كشور گل و اسپانيا رخنه كرد. ولي امپراتوران روم بسختي، قانون اعدام پيروان ماني را به موقع اجرا گذاشتند و مانويت از اينپس راه اختفا سپرد.
... يكي از پيروان نامدار ماني، سنت اوگوستين بود كه از آباء دين مسيح بود. از سال 372 تا سال 382 ميلادي به آيين ماني گرويد. اوگوستين در آن زمان جواني بود دانشمند كه فلسفه و ادبيات باستان را نيك فراگرفت و به آموختن دانشهاي فلسفي زمان خودش شوقي وافر داشت، و در «جستجوي حقيقت» به مطالعه نوشتههاي انجيل مقدس پرداخت. در اعترافهاي او چنين آمده است كه وي به هنگام مطالعه اين كتاب از همان برگ نخست درنگ كرد. سبب بيزاري او اين بود كه نوشتههاي انجيل «امر» داشت نه «اقناع». شيوه نگارش كتاب به گونهاي بود كه خواننده را راغب نميكرد ... آموزشهاي «خشن» مسيحي در آن روزگار ياراي رقابت با فلسفه گنوستيك و ديگر آموزشها را نداشت.
ص: 709
سازمان تبليغاتي مانويان بسيار جالب و دقيق بود، آنها ملزم بودند كه با صبر و حوصله به سؤالات مردم پاسخ بدهند. درميان مبلغين اين مذهب، عده زيادي زن نيز به فعاليت مشغول بودند كه از آن ميان «ژوليا» شهرت بيشتري كسب كرده است. «178»
دكتر مشكور در پيرامون گسترش آيين مانوي مينويسد:
مذهب ماني در چين تا قرن چهاردهم ميلادي، در كنار مذهب تائو و بودا بطور پنهان در ناحيه «فوچئه» و «فوكين» به حيات خود ادامه ميداد، و حتي پس از اين تاريخ نيز در ناحيه «يانگتسه» جنوبي پيروان اين دين ميزيستند. در دوره اسلامي مذهب مانوي بطور مخفي شيوع فراوان داشت ... تعقيب و قلعوقمع مانويان كه در عصر اسلامي از آن تعبير به زنادقه ميشد، در عهد عباسيان شدت يافت.
اين سختگيريها باعث مهاجرت مانويان به ماوراء النهر گرديد، ولي به قول ابن نديم (در كتاب الفهرست) در قرن چهارم هجري هنوز گروه بسياري مانوي در بغداد ميزيستند و وي قريب سيصد تن از آنان را در عهد معز الدوله ميشناخته- است ... دين مانوي بسرعت در روم و مغربزمين رواج يافت؛ چنانكه در قرون وسطي حتي در ناحيه «لانگدوك» در فرانسه نفوذ كرد ... توسعه روزافزون آيين ماني روحانيون مسيحي را به رشك آورد و مراكز دين مسيحي درصدد دفاع برآمدند. فرمان امپراتور ديوكلسين، كه در 31 مارس 279 صادر شد، پيشواي مانويه را در روم محكوم بهمرگ كرد. «179»
در ايران در زمان شاپور اول مذهب ماني به آزادي رشد و توسعه يافت و چنانكه گفتيم شاهنشاه به پيشوا و پيروان دين تازه روي خوش نشان ميداد.
ماني و شاهپور
با اينكه تعليمات ماني منفي بود و با سياست توسعهطلبي شاهپور سازگاري نداشت، معذلك بطوري كه از منابع مانوي برميآيد او «تحت تأثير پيامهاي ماني قرار گرفت و به او اجازه داد كه در سرتاسر امپراتوري آزادانه فعاليت مذهبي نمايد. ماني خودش ميگويد كه حتي شاه دستور داد كه متنفذين محلي هريك به نوبه خود، در گسترش و حمايت دين جديد تسهيلاتي فراهم سازند. در شرح زندگي خود، ماني ميگويد من نزد شاهپور شاه آمدم، او مرا در نهايت احترام پذيرفت و به من اجازه داد كه در سراسر كشورش «كلام زندگي» را تعليم دهم. من چند سال جزو ملازمان او بودم.» (كفالايا، ص 15 تا 31 و 33)
ماني و بهرام
با اينكه در عهد شاهپور، ماني و كرتير غالبا در ملازمت شاه بودند در دوران قدرت بهرام مناسبات آن دو به تيرگي گراييد و كرتير به كمك همفكران خود، ماني را عنصري زيانبخش به حال مملكت معرفي كرد تا جايي كه بهرام ماني را نزد خود خواند و خطاب به او چنين گفت: به تو خوشآمد نميگويم. اما رسول خدا
______________________________
(178). تمدن ايران ساساني، پيشين، ص 124.
(179). مأخوذ از: دكتر مشكور (تتبعات) در مجله وحيد.
ص: 710
جواب داد: چرا؟ آيا از من بدي سرزده؟ شاه گفت: قسم خوردهام نگذارم تو در اين سرزمين بماني. و در نهايت غضب به رسول خدا چنين خطاب كرد: از وجود تو چه كاري ساخته است وقتي كه نه به جنگ ميروي نه دنبال شكار ميروي؟ اما شايد از جهت حذاقتت در دوا و طبابت مفيد باشي؟ نه، حتي از اين جهت هم نه. و رسول خدا جواب داد: من هرگز به تو بدي نكردهام و هميشه به تو و فاميلت نيكي نمودهام و بسياري از خدمتگزارانت را از روح شيطاني دروغ رهايي بخشيدهام و بسياري را باعث شدم از بستر بيماري رهايي يابند و بسياري را از بت نجات دادم و بسياري را كه بهمرگ رسيده بودند دوباره حيات بخشيدم. در اين ملاقات ماني از محبتهاي شاهپور و هرمزد ياد كرد و به بهرام گفت: هرطور كه ميخواهي با من رفتار كن.
بطوري كه ميبينيم، با مرگ شاهپور و هرمزد، جانشين او، وضع دگرگون گرديد. بهرام اول كه پادشاهي ضعيف بود، تحت تأثير موبدان قرار گرفت و با ماني و پيروان او بياعتنايي كرد. ماني كه مورد بيمهري قرار گرفته بود، راه سفر پيشگرفت ولي ديري نگذشت كه شاه دستور احضار او را داد و با وي به تندي سخن گفت و فرمان محاكمه و حبس او را صادر كرد. به گفته «يعقوبي» مجلس مباحثه عمومي تشكيل شد. ماني با موبدان موبد، كه هم مدعي و هم قاضي بود، به گفتگو پرداخت و در اين محاكمه يكطرفي، ماني را به عنوان خروج از دين به زندان افكندند. ماني 26 روز در حبس بود، رفتار با او سخت و وحشيانه بود، پاي او را با زنجير بستند، زنجير را آنقدر تنگ كردند تا جان دهد. ماني در دوران حبس گفتگوي خود را با پيروان و ياران قديم ترك نكرد و در آخرين ايام عمر، تعليماتي به منظور تبليغ آيين خود به ياران داد. ظاهرا دو نفر از نزديكترين اصحاب، تا دم مرگ با او ملاقات و گفتگو ميكردند. پس از مرگ، پوست او را كندند و پر از كاه كرده از دروازه جنديشاپور آويختند. همين دروازه در عهد اسلامي به دروازه ماني معروف بود. مانويان به يادگار اين شهادت، روزي را معين كرده و جشن گرفتند.
پس از مرگ ماني، حكومتهاي بعد، به دستور مبلغين، مجوس بارها به كشتن مانويان و سوزاندن كتب و آثار آنها مبادرت كردند، ولي دعات و مبلغين از اشاعه افكار خود منصرف نشدند؛ بطوري كه در حدود 300 مسيحي (ميلادي) يعني قريب يك ربع قرن بعد از وفات ماني، دين وي در سوريه و مصر و افريقاي شمالي تا اسپاني و ممالك گال گسترش يافت.
در سنه 372 مسيحي، قانون معروف قسطنطين برضد اهل بدعت (مانويان) را نيز دربر گرفت.
آنها بموجب مقرراتي چند، از حق شهادت دادن در محاكم و ارث بردن محروم شدند و براي برگزيدگان آنها جزاي اعدام مقرر گرديد و حكم به تبعيد همه مانويان داده شد. ولي اين اقدامات شديد مانع تبليغ افكار و عقايد آنها نشد. پيروان متعصب ماني، كه پيغمبر خود را خاتم الانبياء ميدانستند، براي آنكه اين مذهب براي ملل و نحل مختلف قابل درك باشد، اصطلاحات خود را با اصطلاحات ديگر ملل هماهنگ ميكردند و مبلغين را در استعمال هر زباني براي بيان عقيده خود آزاد ميگذاشتند.
ماني در شاهنامه
فردوسي ضمن بيان وقايع سلطنت شاپور از ماني چنين ياد ميكند:
ص: 711 بيامد يكي مرد گويا ز چينكه چون او مصور نبد در زمين
بدان چربدستي رسيده به كاميكي پرمنش مرد، ماني به نام
به صورتگري گفت: «پيغمبرمز دينآوران جهان برترم»
ز چين نزد شاپور شد بارخواستز پيغمبري شاه را يار خواست
سخن گفت مرد گشادهزبانجهاندار شد زان سخن بدگمان
سرش تيره شد موبدان را بخواندزماني فراوان سخنها براند
كزين مرد چيني چيرهزبانفتادستم از دين خود در گمان
بگويند و هم زو سخن بشنويدمگر خود به گفتار او بگرويد
بگفتند كاين مرد صورتپرستنه برپايه موبدان موبد است
زماني سخن بشنو او را بخوانچو بيند ترا كي گشايد زبان
بفرمود تا موبد آمدش پيشسخن گفت با او ز اندازه بيش
فروماند ماني ميان سخنز گفتار موبد ز دين كهن
بدو گفت: «كي مرد صورتپرستبه يزدان چرا آختي خيرهدست
كسي كاو بلند آسمان آفريدبدو در، مكان و زمان آفريد
كجا نور و ظلمت بدو اندر استز هرگوهري گوهرش برتر است در ايران باستان مخصوصا تا قبل از استقرار حكومت ساسانيان، پيروان اديان و مذاهب گوناگون در امر آموزشهاي ديني و انجام آداب و مراسم مذهبي، از آزادي كامل برخوردار بودند، ولي در دوره ساسانيان از بيم مداخلات روم و ارمنستان و ديگر مناطق مسيحينشين، نسبت به پيروان مذهب مسيح سختگيري ميشد. به قول لوكونين، پسازآنكه حكومت ساسانيان قوام گرفت آيين زرتشت و آتشكدهها چون پايگاهي براي حكومت ضرورت يافت؛ به همين مناسبت، تساهل جاي خود را به سختگيري داد.
... انهدام نفوذ دين يهود، مسيحيت، بوداييگري، برهماييگري و مزداييگري، و نيز از ميان برداشتن ارتداد در آيين زرتشت و پايان دادن به نهضت ماني و مانويان در ايران، لازم مينمود. پس از مرگ شاپور يكم، زماني كه نفوذ كرتير بر شاهنشاه ايران فزوني گرفت و كرتير نزديكترين رايزن شاهنشاه شد و به پايه موبد اهورامزدا رسيد ... تعصب و آزار مانويان آغاز شد ...
محتملا اگر مذهب ماني از جنبههاي منفي و غير فعل عاري بود سلاطين ساساني به تقويت آن همت ميگماشتند، ولي چون مانويان اين جهان را خوار ميشمردند و مردم را از كارهاي توليدي و ثمربخش بازميداشتند دولتها ممكن نبود با چنين مذاهبي روي موافق نشان بدهند. «180»
عقايد و افكار و آثار ماني
چنانكه اشاره شد، ماني ميكوشيد كه دين او سراسر عالم را فراگيرد.
وي براي اجراي اين نقشه عقايد خود را با عقايد ملل و نحل مختلف وفق ميداد و از اصطلاحات و تعبيرات مذهبي آنها براي
______________________________
(180). همان، ص 158.
ص: 712
جلب قلوب عموم ملل استفاده ميكرد. بنابراين، ماني از عيسويت و طريقه مرقيون، و مذاهب زرواني، زردشتي و بودايي و فلسفه يوناني و غيره براي بيان عقايد مذهبي خود استفاده كرد و درميان هر قوم و ملتي، رنگي خاص به اقوال و آراء خود داد تا بيشتر بتواند در اذهان عمومي نفوذ كند. اين مرد قسمتي از كتب خود را به لغت پهلوي ساساني و قسمتي ديگر را به زبان پهلوي اشكاني به رشته تحرير درآورد، و در خط و زبان ايرانيان اصلاحاتي كرد و موفق شد كه خط پهلوي را كه بسيار پيچيده و مشكل بود، به خطر سرياني، كه سهلتر و آسانتر بود، تبديل كند.
از مهمترين كتب او شاپورگان، كنز الاحياء، سفر الجبا بره، سفر الاسرار و فرقماطينا معروف است.
علاوهبراين، مجموعهاي از تصاوير زيبا و جالب ارتنگ يا ارژنگ از او باقي مانده كه از كتاب اخير نسخهاي تا عهد غزنويان و سلاجقه در غزنه وجود داشته است. بطوري كه آقاي تقيزاده در تتبعات خود راجع به ماني متذكر شدهاند: «شرح عقايد و بيان سيستم فكري و مذهبي ماني فوق العاده عجيب و دشوار و در مواردي متناقض و غيرقابل درك است. مخصوصا موقعي كه وي از ده آسمان و هشت زمين و هفت ستون و سه چرخ و ديوهاي دريا و قسمتهاي آسمان سخن ميگويد و ضخامت هرفلك را ده هزار فرسنگ ميخواند، درك و توجيه مطلب بسي دشوار ميشود. اساس دين ماني بر دو اصل خير و شر و نور و ظلمت و سه دور يعني ماضي و حال و استقبال مبتني است. منشأ كل وجود يا خداي بزرگ دوتاست كه يكي را نور و ديگري را ظلمت ميناميم. قبل از حدوث خلقت، اين دو اصل مجزا و مستقل از يكديگر وجود داشته؛ مقر نور در بالا و مقر ظلمت در پايين بود. در قلمرو نور نظم و آرامش و صلح و سعادت حاكم بود، درحاليكه در منطقه ظلمت، اغتشاش و ظلم و كثافت فرمانروايي داشت. ماني اولي را درخت حيات و دومي را درخت مرگ ناميده است. (شبيه شجره طيبه و شجره خبيثه در قرآن).» «181» در قلمرو نور، پدر عظمت و در قلمرو ظلمت، پادشاه تاريكي، اهريمن حكومت ميكند. پس از آنكه سپاه ظلمت به قلمرو عالم نور نزديك شدند و به داخل آن راه يافتند، جنگ بين نور و ظلمت آغاز شد.
جامعه مانوي از 5 طبقه مشخص تشكيل ميشد:
طبقه اول، دوازده رسول، طبقه دوم 72 اسقف، طبقه سوم 360 تن شيوخ، طبقه چهارم برگزيدگان، طبقه پنجم سماعون يا نيوشگان كه عده افراد آن محدود نبود و در حقيقت كليه مؤمنان و كساني كه طاقت اجراي تعاليم دشوار طبقه برگزيدگان را نداشتند، در اين صف وارد ميشدند.
حكمت عملي فرقه مانويه مبتني بر قواعد و اصولي است كه از آنجمله 7 مهر (به ضم ميم) مربوط به امور اعتقادي و رفتار و كردار اشخاص بود، و از اين هفت مهر، مهر دهان عبارت از احتراز از گفتار بد و كفرآميز، مهر دست خودداري از اعمال زشت، و مهر دل، خودداري از شهوات و آرزوهاي پليد بود.
اين مهرها براي عامه مؤمنان و طبقه برگزيدگان مفهوم واحدي نداشت. برگزيدگان
______________________________
(181). ماني و دين او، پيشين، ص 37، (به اختصار).
ص: 713
نبايست پيشهاي اختيار كنند كه موجب زيان عناصر شود، يا در پي تحصيل آسايش مادي باشند. خوردن گوشت حيوانات و آزار رسانيدن به ذرات نور و خوردن شراب بر آنها ممنوع بود؛ بيش از غذاي يك روز و لباس يك سال، از مال دنيا نبايد چيزي داشته باشند؛ بايد بدون زن و هرگونه تعلقي براي نشر پاكي به اقطار جهان سفر كنند. ولي عامه مؤمنان يعني نيوشگان از اين قواعد سخت معاف بودند و ميتوانستند به مشاغل عادي خود ادامه دهند، گوشت بخورند بدون اينكه به دست خود حيوان را بيجان كرده باشند، ميتوانستند زن بگيرند و به زندگي سادهاي، بدون دلبستگي زياد به دنيا، ادامه دهند. بر طبقه نيوشگان فرض بود كه نذر كنند غذاي گزيدگان را فراهم آورند و به آنان تقديم كنند.
دادن زكوة و روزه گرفتن و نمازگذاشتن تكليف عمومي بود. هر ماه هفت روز روزه ميگرفتند. در 24 ساعت چهار دفعه نماز ميخواندند. پيش از شروع نماز با آب وضو ميگرفتند و در صورت فقدان آب با خاك و چيزهاي ديگر تيمم ميكردند و در نماز 12 دفعه به سجده ميافتادند. صدقه دادن واجب بود (شبيه به مقررات و مقالم اسلام).
از تكاليف منفي سماعين يا نيوشگان، نپرستيدن بت، دروغ نگفتن، بخل نكردن، نكشتن، زنا نكردن، دزدي نكردن، فريب ندادن، خودداري از سحر، و احتراز از شك در دين و مسامحه در اعمال مذهبي بود.
پس از ماني يكي از پيروان وفادار او به نام سيس، بنابر وصيت و تعيين او، به عنوان خليفه كل مانويان در بابل اقامت گزيد. چون او را مصلوب كردند اينايوس نامي به خلافت رسيد. درباره اخلاق و روش زندگي مانويان، اظهارنظرهاي مختلفي ديده ميشود. اخلاق مانويان به گواهي دوستان و دشمنان اين جماعت، بسيار عالي و آميخته با صفا و صميميت بود؛ بطوري كه سنت اگوستين خصم بزرگ آنها ضمن مباحثه با اسقف مانوي افريقايي «به اخلاق بيعيب مانويان شهادت ميدهد.» و علماي عاليقدري نظير محمد بن زكريا و ابن المقفع مجذوب عقايد و تعليمات آن جماعت شدهاند. بر اثر اكتشافات گرانبهايي كه در آسياي مركزي به همت شرقشناسان روسي و آلماني به عمل آمده، كتب و اوراق خطي بسياري از مانويان به دست آمده كه بعضي از آنها به زبان تركي و برخي به زبان دري است. از بركت اين اسناد ميتوان بيشتر در صحت و سقم اطلاعاتي كه مؤلفين مسلمان و نصاري درباره دين ماني و پيروان او دادهاند، تحقيق و مطالعه نمود.
چنانكه اشاره كرديم، با مرگ ماني و خلفاي او مذهب مانوي و راه و رسم آن از بين نرفت بلكه در ايران بطور مخفي، در بسياري نقاط آشكارا، اصول مذهبي ماني تبليغ ميشد. پس از ظهور اسلام، از فعاليت مانويان كاسته گرديد. بعضي ميگويند چون بسياري از تعاليم صوفيه شباهت به آداب مانويان دارد، بعيد نيست كه راه و رسم مذهبي آنها به رشد تصوف در ممالك اسلامي كمك كرده باشد. ادوارد براون در مقام مقايسه كيش زردشتي با آيين مانويان مينويسد:
بطور كلي دين زردشتي ... از جهت اينكه پيروان خود را تشويق ميكند كه وجودشان مثمر ثمر باشد و زمين را بارور سازند و اراضي حاصلخيز را توسعه دهند و
ص: 714
دانه بيفشانند و محصول آن را درو كنند و در اين راه از رنج كار روگردان نباشند، اساسا مذهبي مادي است. از طرف ديگر، طبق نظر مانويان، امتزاج نور و ظلمت كه دنياي ماده را به وجود آورده اصلا شر بوده ... هرچيزي كه سبب شود امتزاج نور و ظلمت ادامه يابد از قبيل زناشويي و توالد و تناسل، در نظر ماني و اتباعش شر و نكوهيده است. در اينجا متوجه مقصود هرمز ميشويم كه گفته بود: «اين مرد آمده است و مردم را به نابود كردن دنيا دعوت ميكند.»
مذهب زردشت مذهبي بود ملي و مبارز و مادي و جهانگشا. مانويت برعكس به همه عالم ناظر بود، يك نوع تفكر عارفانه را براي اعتلاء روح و نقس لازم ميشمرد و به زهد و رياضت و انزوا و انقطاع از امور دنيا توجه داشت. «182»
ارزش اجتماعي مذهب ماني
با اينكه مذهب ماني واكنشي عليه مظالم و بيدادگريهاي طبقات ممتاز در آن دوران بود ولي در عمل، تعليمات ماني براي مبارزه با اشرافيت و زندگي پرتجمل آنان مفيد نبود، زيرا ماني هيچ راهي عملي براي پايان دادن به ستمگري اشراف و فئودالها نشان نداد، بلكه برعكس، با اجراي تعاليم او يعني با اعراض از ماديات و امور دنيوي و خودداري از زناشويي و امساك در غذا و روزهگرفتن و تحمل محروميتهاي گوناگون طبعا اكثريت مردم يعني طبقه وسيع كشاورزان و پيشهوران ضعيف و ناتوان ميشدند، و فكر مقاومت و نيروي پايداري و مبارزه در برابر ستمگران را از كف ميدادند. به اين ترتيب ميبينيم مذهب ماني برخلاف آيين زرتشت مذهبي سازنده نبود و مردم را به سعي و عمل و كار و كوشش تبليغ و تحريص نمينمود بلكه جامعه بشري را به سوي ضعف و فتور رهبري ميكرد.
در پهنه پيكار بين نيكي و بدي «... آنچه انسان را پيروزي ميبخشد ميانهروي است؛ هم زهد و ترك دنيا ناپسند است و هم لذتجويي مفرط. زندگي در نظر زرتشتي مانند يك اسارت ممتد طولاني همراه با درد و اشك و آه نيست. زرتشتي در اين جهان خود را چون بيگانه مهجوري كه از يار و ديار خود جدا مانده و پيوسته مشتاق بازگشت به مبدأ خويش است نميداند، بلكه شادخواري و خوشدلي را تكليف مقدس خويش ميداند؛ تكليف مقدس خويش در برابر خدايي كه نيكيها و زيباييها را براي او آفريده است، كسي كه دست از شاديها و لذتهاي جهان بشويد در واقع نسبت به آفريننده نيكيها، كه اهتمام در آبادي جهان بهترين ستايش اوست، عصيان و ناسپاسي كرده است و از اين روست كه مانويان و بوداييان در نظر پيروان زرتشت، تا بدان حد گمراه و رياكار شناخته آمدهاند ... در نظر پيروان زرتشت، جسم و ماده به هيچوجه منشأ اثر نيست بلكه آفريده خير است و از اينجاست كه ثنويت زرتشتي منشأ فكر زهد و رياضت، چنانكه در آيين عيسي و بودا پديد آمده است، نشده است ... از اينرو تعليم زرتشت رنگي از شادي و خوشبيني دارد و اين مايه خوشبيني و شادماني نيز نه در اعتقاد زروانيان كه مبتني بر
______________________________
(182). تاريخ ادبي ايران، ج 1، پيشين، ص 238.
ص: 715
جبر است ديده ميشود و نه در ثنويت ماني كه خير واقعي و خير روحاني را بكلي با آنچه در اين جهان به خطا خير خوانده ميشود، مغاير ميبيند! ...» «183» پسازآنكه تلاش مزدك در راه از بين بردن اختلافات طبقاتي بجايي نرسيد يأس و حرمان بيشازپيش در بين مردم راه يافت و زمينه براي انتشار آيين زروان فراهم گرديد.
«... در رساله مينوك خرد كه در واقع يك رساله زرواني بهشمار است، جبر با صورتي يأسانگيز جلوه دارد؛ يكجا ميگويد: «با نيروي خرد و دانش نيز از دست قضا نميتوان حذر كرد و چون قضاي نيك يا بد دررسد، آنكه خردمند است در كار خويش فروماند و آنكه فرومانده است توانايي يابد؛ قضا ناتوان را توانا ميكند و توانا را ناتوان، غافل را كوشا ميكند و كوشا را غافل ...!» «184»
اين تعاليم مردم را از تلاش و كوشش و مبارزه بازميدارد و با تعاليم زرتشت، كه در آن آدمي فاعل و مختار و سازنده سرنوشت خويش است، تفاوت بارز دارد. اشاعه اين افكار به زيان مردم و به نفع طبقات فرمانروا بود، زيرا مردم را از تلاش و مبارزه با ستمگران بازميداشت و وضع طبقات حاكم را تأييد و تثبيت ميكرد. آگاسياس وضع اسفبار مردم را در آن روزگار چنين توصيف ميكند: «اقويا به ضعيفان تعدي ميكردند و اعمال دور از انصاف و انسانيت مرتكب ميشدند.»
به عقيده محققان شوروي، ماني و پيروان او اصولا با نابرابري و اختلاف عظيم طبقاتي و ظلم و ستم روحانيان و فئودالها و نظام بردگي مخالف بودند. گرايش تودههاي كثير خلق در سراسر آسياي ميانه و شرق نزديك به اين مذهب، نشاندهنده اعتراض تودههاي مردم عليه تجمل و ثروت هيأت حاكمه و طبقه فرمانروا بود. و چون در معني، تعاليم ماني مخالف با سياست اقتصادي و اجتماعي دولت ساساني بود، وي را به شرحي كه گفتيم به محاكمه دعوت و اعدام كردند.
عيسويان ايران
چنانكه ديديم در شاهنشاهي ساساني، مذاهب مختلفي وجود داشت كه اهم آنها مذهب زرتشتي، بودايي، مانوي، عيسوي، يهودي و مزدكي بود.
كريستن سن مينويسد: «روحانيان زردشتي بسيار متعصب بودند و هيچ ديانتي را در داخل كشور تجويز نميكردند، ليكن اين تعصب بيشتر مبتني بر علل سياسي بود. دين زردشت ديانت تبليغي نبود و رؤساي آن داعيه نجات و رستگاري كليه ابناي بشر را نداشتند، اما در داخل كشور مدعي تسلط تام و مطلق بودند. پيروان ساير اديان را كه رعيت ايران بهشمار نميآمدند، محل اطمينان قرار نميدادند؛ خاصه اگر همكيشان آنها در يكي از ممالك خارجه داراي عظمتي بودند. اين طبقه روحاني خطر وجود مانويان را در داخل دولت شاهنشاهي دفع كردند. فرق يهودي بابل براي آيين زردشت و دولت ايران، موجب خطري محسوب نميشدند. هرچند اردشير اول چندان روي خوشي به يهود نشان نداد و يهوديان به ياد آزاديي كه در زمان اشكانيان داشتند، حسرت ميخوردند، و در دوره اول عهد ساساني گاهگاه تحت فشار واقع ميشدند، خاصه وقتي كه ميخواستند از زير بار ماليات شانه خالي كنند، با اين حال
______________________________
(183). تاريخ ايران بعد از اسلام، پيشين، ص 210.
(184). همان، ص 214 به بعد.
ص: 716
رويهمرفته اين طايفه بطور كلي، تحت حمايت شاهنشاه ايران، به صلح و آرامش ميزيستند. اما وضع عيسويان با آنان بسيار اختلاف داشت ... تا زماني كه دولت امپراتوري روم ديانت رسمي نداشت، عيسويان ايراني در آرامش ميزيستند، اما چون قسطنطين، امپراتور روم، به عيسويت گرويد، وضع تغيير كرد. عيسويان ايران ... مجذوب و فريفته دولت مقتدري شدند كه همكيش آنان بود. ازاينپس زمامداران ايران به پيروان مذهب مسيح به ديده يك قوم طرفدار اجنبي مينگريستند و همواره مراقب اعمال آنان بودند. شاهپور دوم به شاهزادگان كشور آرامي نوشت كه سيمون، رئيس عيسويان، را دستگير كنند و ماليات سرشماري و خراج اين قوم را دوبرابر وصول كنند، زيرا آنان در ناز و نعمت به سرميبرند و دوستدار دشمن ما قيصرند.
پس از وصول اين دستور، سيمون را زنداني كردند ولي او به فرمان شاه وقعي ننهاد. شاهپور چون از جريان اطلاع يافت در خشم شد و فرياد برآورد و گفت: سيمون ميخواهد پيروان خود را به شورش برانگيزد و مملكت را به همكيش خود قيصر بسپارد.» «185»
از اين تاريخ، كشتار و تبعيد عيسويان به علل سياسي آغاز گرديد. در سال 362 ميلادي يك نفر اسقف با نه هزار عيسوي ساكن شهر فنك «186» پس از يك شورش، به خوزستان تبعيد شدند. يك منبع تعداد مقتولين عيسوي عهد شاپور را به شانزده هزار نفر بالغ دانسته- است. پس از شاپور، اردشير دوم هم نسبت به عيسويان خوشبين نبود. ولي شاپور سوم، و و هرام چهارم با امپراتوري روم مناسبات خوبي داشتند. يزدگرد اول نيز به جهات سياسي و براي تحكيم سلطنت و فرمانروايي خود، با حكومت روم و عيسويان، روشي ملايم پيش- گرفت؛ نسبت به قوم يهود نيز خوشرفتاري كرد، ولي اين وضع دوام نيافت. عيسويان از روش ارفاقآميز يزدگرد سوء استفاده كردند و در يكي از شهرهاي خوزستان، يك نفر روحاني عيسوي با رضايت اسقف، آتشكدهاي را، كه نزديك كليساي عيسويان بود، ويران كرد.
شاه شخصا رسيدگي كرد و روحاني عيسوي به عمل خود اعتراف نمود و به ديانت زردشتي اهانت و بدگويي كرد. شاه به اسقف مسيحي فرمان داد آتشكده را مجددا بسازد ولي او امتناع كرد و با اين عمل متهورانه محكوم به اعدام گرديد.
عيسويان، در چند مورد ديگر، به چنين اعمال كودكانهاي دست زدند، در نتيجه، حسن ظن يزدگرد به بدبيني شديدي تبديل يافت و فرمان زجر آنان صادر شد، و «مهر شاپور» موبدان موبد، مأمور اجراي دستور شد. درميان مناطقي كه عيسويان در آن زيست ميكردند ارمنستان بيش از همه سبب اضطراب و ناراحتي حكومت ايران را فراهم ميكرد، زيرا عيسويت در اين ناحيه به سرعت پيشرفت ميكرد، و زمامداران ايران ميدانستند كه با ارتباطي كه بين عيسويان اين منطقه و امپراتوري روم وجود دارد، تصاحب اين منطقه امري ناپايدار و بيارزش است.
______________________________
(185). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 290 و 291 (به اختصار).
(186).Phenek
ص: 717
گفتگوها و مشاجرات مذهبي
اشاره
پس از شور و گفتگوي بسيار، «مهرنرسي» به نام شاه براي حل مشكلات مذهبي، اعلاميه زير را به نجباي ارمنستان ابلاغ كرد:
«... اصول ديانت خود را كه متكي بر حقيقت و مبتني براساس و قواعد محكم است، نوشته و براي شما فرستاديم. ميل داريم شما كه وجودتان براي كشور ما تا اين اندازه مفيد و براي ما تا اين حد عزيز است، كيش مقدس و حقيقي ما را بپذيريد و ديگر در آن ديانت، كه همه ميدانيم باطل و بيفايده است، باقي نمانيد. بنابراين، پس از استحضار از اين فرمان، بدون اينكه خيالات ديگري در خاطر خطور دهيد، بايد اصول ديانت ما را به طيب خاطر بپذيريد. ما در راه موافقت، تا آنجا پيش آمديم كه به شما اجازه داديم كه ديانت موهوم خود را كه تا امروز موجب خرابي كار شما شده است، براي ما بنويسيد. اگر شما با ما هم اعتقاد شويد گرجيان و آلبانيها ياراي آن نخواهند داشت كه از فرمان ما سرپيچي كنند.»
ميتوان حدس زد كه منضم به اين فرمان ورقهاي بوده است حاكي از اصول مهمه ديانت مزداپرستي. باري اساقفه عيسوي و معاريف روحانيان ارمني مجتمع شدند تا در اين باب رأي بزنند. «لازار» نام حضار اين مجلس را ذكر كرده و معلوم ميشود مأخذ معتبري در دست داشته است. جوابي كه از روي كمال وقاحت و جسارت به اين نامه دادهاند، در كتاب لازار درج شده، و ما بعضي مطالب آن را ذيلا ميآوريم: «ما هنگامي كه در حضور شاهنشاه بوديم مغان را كه مقنن شما به شمارند، مورد استهزاء قرار ميداديم؛ حال نيز اگر ما را مجبور كنيد نوشتههاي آنان را بخوانيم و گفتاري را بشنويم كه ابدا قابل توجه و شايسته تفكر ما نتواند- بود، همچنان به استهزاء مغان ميپردازيم. ازاينرو محض حفظ احترام شما آن نامه را كه موجب استهزاء ميشد، بازنكرديم و دستخط شما را نخوانديم. ديني كه ميدانيم تحقيقا باطل است و نتيجه اوهام مشتي مجانين و ابلهان بيش نيست و بعضي موهومات آن را علماي مزور شما شرح دادهاند، هرگز قابل پيروي نشناخته و اصول آن را شايسته استماع و قرائت نميدانيم. درهرحال خواندن شرايع شما موجب خنده ما ميشود. هم قانون، هم قانونگذار و هم پيروان قانون در نظر ما شايسته استهزاء هستند. از اينجاست كه ما برخلاف امري كه كردهايد، اصول ديانت خود را ننوشته و نزد شما نفرستاديم. شريعت ناپاك شما را لايق خواندن و انديشيدن ندانستهايم و به حكم عقل كاملي كه شما داريد، حق اين بود كه قبلا اين نكته را در نظرگرفته و نيز استهزاء ما را به جانب خود سرنميداديد. ما چطور ميتوانيم دين حق و شريعت الهي خود را در برابر جهل شما عرضه كنيم و آن را هدف استهزاء و دشنام شما قرار دهيم. اما راجع به اصل دين خود، اجمالا گوييم كه مانند شما عناصر و خورشيد و ماه و باد و آتش را نميپرستيم و اينهمه خداياني كه شما در زمين و آسمان داريد ستايش نميكنيم، بلكه يكتا خدايي را
ص: 718
عبادت مينماييم كه آسمان و زمين و هرچه در آنهاست آفريده اوست. «187»
يزدگرد پس از وصول جواب اساقفه، رؤساي خاندانهاي بزرگ ارمني را طلب كرد، همه را به زندان فرستاد. جواهر لعل نهرو در كتاب معروف خود، نگاهي به تاريخ جهان، مينويسد:
در قرن سوم ميلادي، يك نوع احيا و رنسانس در ايران صورت گرفت و سلسله تازهاي به قدرت رسيد. اين سلسله تازه خاندان ساسانيان بود كه يك ناسيوناليسم شديد و متجاوز داشت و مدعي بود كه جانشين پادشاهي هخامنشي ميباشد.
همچنانكه در مورد تمام نهضتهاي ناسيوناليستي ميتوان ديد، اين ناسيوناليسم خشن ساساني هم، كوتهبين بود و نسبت به ديگران مدارا نداشت.
شايد اين امر نتيجه آن بود كه اين دولت در فاصله دو حكومت بزرگ و متجاوز قرارگرفته بود. در سمت مغرب آن، امپراتوري روم يعني امپراتوري بيزانس روم شرقي قرار داشت و در طرف شرق آن، قبايل متجاوز ترك دايما در حال پيشرفت بودند. در زمان ساسانيان، روحانيان زردشتي قدرت فوق العاده داشتند و دولت ساساني را كنترل ميكردند و نسبت به عقايد مخالف بسيار سختگير بودند ...
بطوركلي، سياست مذهبي سلاطين ساساني يكسان نبود؛ اردشير اول در راه پيشرفت مذهب زرتشت كوشش فراوان كرد. تعقيب و آزار عيسويان از سال 339 تا هنگام فوت شاهپور دوم دوام داشت و در طول اين مدت زجر و آزار عيسويان بشدت ادامه يافت. پسازآنكه شاهپور سوم و وهرام چهارم به سلطنت رسيدند سياست مودتآميزي با امپراتوري روم درپيش گرفتند؛ در نتيجه مسيحيان مقيم ايران از آرامشي نسبي برخوردار شدند. همچنين مسالمتي كه يزدگرد اول در روابط خود با عيسويان اظهار ميكرد، بلاشك، معلول جهات سياسي بود، زيرا كه با استوار كردن بنيان صلح ايران و روم ميتوانست مساعي جميله در تحكيم اقتدار سلطنت خويش به كار برد. علاوهبراين ضرورت سياسي، ميتوان گفت كه طبعا يزدگرد مايل به مسامحه در امور ديانتي بوده است. «اليزه» در مورد يزدگرد، نكته جالب توجهي ذكر ميكند و مينويسد:
يزدگرد تمام اديان كشور خود را مطالعه كرد و آنها را با ديانت زردشتي سنجيد و آيين عيسويان را نيز فراگرفت. از كلمات اوست: «بپرسيد، دقت كنيد، ببينيد هركدام بهتر بود ما آن را اختيار ميكنيم.» بنا به عقيده اين نويسنده متعصب ارمني، پادشاه اين سخن را به قصد فريب و بنابر دورويي ميگفت، ولي به عقيده ما اگر اين روايت صحيح باشد، كار اين شهريار اقدامي بسيار مستحسن براي كشف حقيقت اديان آن عصر بوده است.
اين قبيل كارها در تاريخ پادشاهان ساساني سابقه دارد. چنانكه ديديم شاهپور اول و هرمزد اول به كيش ماني علاقه پيدا كردند و بعدا آيين مزدك در گواذ تأثير كرد. «188»
انوشيروان نسبت به پيروان اديان مختلف، روشي مسالمتآميز پيشگرفت و مثل اكثر سلاطين
______________________________
(187). همان، ص 308 و 309.
(188). همان، ص 307.
ص: 719
ساساني تحتتأثير تحريكات و تعصبات روحانيان زردشتي قرارنگرفت. هرمزد، پسر انوشيروان، كه عادلترين و رعيتنوازترين سلاطين ساساني است، مانند كورش، نسبت به پيروان اديان مختلف با رفق و مدارا رفتار ميكرد؛ وي ميگفت:
همچنانكه تخت ما نميتواند فقط بر دو پايه پيشين بايستد و از دو پايه پسين بينياز باشد، دولت ما نيز با رنجش و انزجار رعاياي عيسوي و ساير ملل متنوعه برپاي نتواند ماند. پس بايد از آزار عيسويان دست برداريد و در كارهاي نيكو كوشا باشيد تا نصاري و پيروان ساير اديان اعمال نيك شما را ببينند و به دين شما روي آورند. «189»
در اعمال شهداي ايران، كه به زبان سرياني است، قسمتي از گفتگوهاي قلمي و مناظرات بين زردشتيان و عيسويان قابل توجه است؛ ازجمله زردشتيان ميگفتند: «اين عقيده نصاري خطاست كه گويند خيرات و شرور عالم از يك فاميل است، و خدا غيور و حسود است و براي يك دانه انجير كه از درختي كنده شد، مرگ را آفريد و نوع بشر را گرفتار آن نمود. اين قسم حسد حتي درميان بشر هم وجود ندارد تا چه رسد به روابط خداوند و خلق. يكي ديگر از خطاهاي عيسويان اين است كه گويند خدا، يعني خالق آسمان و زمين، به اين عالم آمده و از دوشيزهاي «مريم» نام كه شوهرش يوسف بود متولد شده، در صورتي كه عيسي مسيح در حقيقت پسر «فانتور» بوده است و بنابراين از طريق نامشروع به وجود آمده است. ازجمله تناقضگوييهاي عيسويان اينكه: رؤساي روحاني آنان گويند خوردن گوشت گناه نيست ولي خودشان از خوردن آن امتناع ميكنند؛ و گويند زن گرفتن مباح است اما خود از نظر كردن به نسوان احتراز ميكنند؛ گويند جمعآورنده مال گناهكار است و در مدح فقر راه مبالغه ميپيمايند؛ مصائب روزگار را دوست دارند و از رفاه و نعمت گريزانند.» از اين مدارك پيداست كه از مدتها پيش بين پيشوايان اين دو مذهب، مباحثات و مجادلاتي براي به كرسي نشاندن عقايد خود وجود داشته است. پس از وصول جواب اعتراضآميز اساقفه، يزدگرد ناچار روشي تند پيشگرفت و عدهاي را حبس و توقيف نمود. از طرفي رقابت و اختلاف شديدي كه بين خاندانهاي بزرگ ارمني وجود داشت، مانع وحدت و يگانگي آنها در مقابل دشمن بود. بههمين علت، عدهاي از آنها به دين قديم باقي ماندند و از امپراتور روم استمداد كردند. ولي امپراتور روم، كه گرفتار جنگ بود، نتوانست به ياري آنها برخيزد. بالاخره يزدگرد آنها را بسختي شكست داد.
با مرگ يزدگرد، بار ديگر آزادي مذهب در ارمنستان برقرار گرديد. به حكايت بعضي منابع، عيسويت در عهد ساساني هميشه، حتي در سختترين دورههاي زجر و تعدي، مجاز بوده است؛ اگرچه گاهي بعضي از جوامع عيسوي در شهرها و دهات دستخوش آزار عمال ايراني ميشدند.
عيسويان اصول ديني خود را در انجمنهايي كه در سنوات 410 و 420 در پايتخت كشور ايران تشكيل يافت، با دو نفر نماينده دولت امپراتوري بيزانس برقرار نمودند. فشار هميشه متوجه علماي دين مسيح بود، اما هيچ گفته نشده است كه عامه عيسويان را زجر يا مجبور به ارتداد نموده باشند. كشتارهاي بزرگ ندرتا اتفاق ميافتاد و غالبا عيسويان ميتوانستند
______________________________
(189). همان، ص 463.
ص: 720
به آرامي در تحت هدايت معنوي جاثليقان و اسقفان خود زيست كنند.
بطوري كه اوليري، در كتاب انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، متذكر شده است:
«كليساي نسطوري در شرق با مسيحيت يوناني در امپراتوري روم فرق بسيار داشت. ظاهرا «بارسوما»، يكي از پيشوايان كليساي نسطوري، برايآنكه مسيحيت را با مذهب زردشت آشتي دهد و از وحشت و نگراني سلاطين ساساني بكاهد، كليساي نسطوري را به رنگ ايراني درآورد. بارسوما براي تأمين استقلال كليساي نسطوري، نمازها و دعاهاي خاصي براي پيروان مسيحي خود فراهم كرد و براي آنكه از جدايي و افتراق كلي بين مسيحيت و آيين زرتشت بكاهد، ازدواج را در بين مردان كليسا تشويق كرد. با اينكه در آغاز امر مقرر شده بود كه عمل ازدواج قبل از احراز مناصب ديني صورت گيرد، بارسوما پس از چندي، براي آنكه كليساي ايران را از كليساي روم كاملا متمايز سازد و موجبات خشنودي پادشاه را فراهم كند، موافقت كرد كه اسقفها حتي پس از انتخاب هم ميتوانند همسري براي خود برگزيند.
به اين ترتيب از 482 تا آن زمان، كه اين قوانين لغو شد، كليساي ايراني نسطوري كاملا رنگ ايراني داشت و مسيحيان متعصب آن را شعبه منحطي از مسيحيت ميشمردند.» «190» «مرگ بارسوما از ايراني شدن كليساي نسطوري چيزي نكاست و شوراي ديني منعقد در سلوكيه به سال 499 رسما ازدواج جاثلقيها و اسقفها و كشيشها را مجاز شناخت.» «191»
سير دانش و تعليم و تربيت در عهد ساسانيان
از سير علوم و پايه فرهنگ مردم ايران در اين دوره اطلاعات كافي نداريم. بدون شك، اكثريت قاطع مردم، يعني طبقه عظيم كشاورزان، بيسواد بودند، ولي به احتمال قوي، دهقانان يا «دهگانان» كه طبقهاي ميانه حال و صاحب زمين بودند و مقام سرپرستي كشاورزان را به عهده داشتند، به اقتضاي شغل، مختصر سوادي داشتند و همين طبقه، كه آزادگان نيز خوانده ميشدند، مستقيما و بلاواسطه از روستاييان بهرهكشي ميكردند و به حكم بصيرتي كه به اوضاع محلي داشتند به دولت ساسانيان در وصول مالياتها و گردآوري سربازان، كمك شايان ميكردند.
ظاهرا علوم و دانشهاي زمان، بيشتر در انحصار مغان و پيشوايان مذهبي بوده. به عقيده «ا. ا. استاريكف» دانشمند شوروي، «... ميتوان گفت كه در دوره ساسانيان، خاصه در دو سده آخر آن دوره، ادبيات به نحو درخشاني راه ترقي و تكامل را پيموده است. از آن زمان، گذشته از يادگارهاي نوشتههاي پهلوي، يادگارهاي ادبي هم به ما رسيده و بسياري از آنها در ترجمههاي عربي و سرياني باقي مانده است ... درميان يادگارهاي پهلوي، نمونههاي ادبي و مضامين حماسي وجود داشته كه مقدار بسيار قليلي از آنها محفوظ مانده است.»
داستان زرير (از اوايل سده 6 ميلادي) داستان قهرمان مبارزات مذهبي با ارجاسب و در عينحال قهرمان يكي از داستانهايي است كه بيشازهمه جنبه رمانتيك دارد؛ و آن مربوط به زمان
______________________________
(190). انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، پيشين، ص 92 به بعد (به اختصار).
(191). همان. ص 100.
ص: 721
هخامنشيان است كه يونانيان نقل كردهاند ... و كارنامه اردشير بابك كه ميتوان گفت داستان تاريخي است ... و كتاب چترنگ (درباره بازي شطرنج) تمام اينها قسمتهاي بسيار قليلي است كه از ادبيات بسيار وسيعي باقي مانده است.» «192»
به عقيده ريچاردن فراي «... دانش در دوره ساساني گويا بيشتر گردآوري مطالب بود (ترجمه از يوناني به پهلوي) تا نوآوري و تجديد حيات ادبي. در دوران خسرو بيشتر در كار به كتابت سپردن داستانهاي گوناگون، افسانهها و غيره مشغول بودند.» «193»
جمالزاده مينويسد:
داوري ديگران
دانشمند معروف انگليسي «ژ. راولينسون» در كتاب معروف خود سلطنتهاي پنجگانه بزرگ عالم مشرقزمين، درباره ايرانيان قديم گفته است: «ايرانيان قديم ابدا كمكي به ترقي علم و دانش ننمودهاند. روح و قريحه اين قوم هيچوقت با تحقيقاتي كه مستلزم صبر و حوصله باشد، با تجسسات و تتبعات و كاوشهاي پرزحمتي كه پايه ترقيات علمي است، ميانه نداشته است.
ايرانيان كه طبعا مردمي سبك و جلف و بازيگوش و زياد تند و هوسران هستند، براي اينگونه كارها ساخته نشدهاند و به صداقت طبع، اينگونه كارهاي علمي را به بابليهاي پرحوصله و پركار و به يونانيان صاحبنظر و فاضل واگذار ميكردند چنانكه دار العلمهاي مشهوري مانند الرها و پورسيپا و ميلطوس با آنكه هرسه در قلمرو خاك ايران و مركز علم و مقصد دانشمندان جهان بود، خود ايران را جذب نميساخت و نه تنها اسباب تحريص به فضل و كمال نگرديد، بلكه مورد توجه آنها به هيچوجه قرار نگرفت. ايرانيان از آغاز تا پايان سلطنت باعظمتشان، ابدا التفاتي به تحصيلات علمي نداشتند و تصور مينمودند كه براي ثبوت اقتدار معنوي خود، همانا نشان دادن كاخ شوش و قصرهاي تختجمشيد و دستگاه عظيم سلطنت و جهانداري آنها كافي خواهد بود.» «194»
دانشمند فرانسوي گوستاولوبون در كتاب تمدنهاي قديمي خود درباره ايرانيان چنين آورده است: «اهميت ايرانيان در تاريخ سياست دنيا خيلي بزرگ بوده است، ولي برعكس، در تاريخ تمدن خيلي ناچيز. در مدت دو قرن، كه ايرانيان قديم بر قسمت مهمي از دنيا سلطنت داشتند ... در علوم و فنون و صنايع و ادبيات ابدا چيزي ايجاد نكردند و به گنجينه علوم و معرفتي كه از طرف اقوام ديگري كه ايرانيان جاي آنها را گرفته بودند، چيزي نيفزودند ... ايرانيان خالق نبودند بلكه تنها رواجدهنده تمدن بودند و ازاينقرار از لحاظ ايجاد تمدن، اهميت آنها بسيار كم بوده است و سهم آنها در آنچه سرمايه ترقيات بشر را تشكيل ميدهد خيلي ناقابل بوده است.» «195»
______________________________
(192). ا. ا. استاريكف، فردوسي و شاهنامه، ترجمه رضا آذرخشي، ص 17 (به اختصار).
(193). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 370.
(194). محمد علي جمالزاده، خلقيات ما ايرانيان، ص 81.
(195). همان، ص 93.
ص: 722
هرودت كه او را ابو المورخين خواندهاند، 24 قرن پيش در حق ايرانيان چنين گفته است: «ايراني مجاز نيست از چيزي كه عملش قبيح و غيرمجاز باشد سخن براند و در نظر آنها هيچچيز شرمانگيزتر از دروغگفتن نيست. از دروغ گذشته، قرض كردن هم در نزد آنها بغايت زشت و مكروه است و براي اين زشتي، علتي كه بيان ميكنند اين است كه ميگويند آدم مقروض گاهي مجبور ميشود دروغ بگويد.» همين مورخ در جاي ديگر ميگويد كه پارسيان به فرزندان خود قبل از هرچيز راستگويي، اسبسواري و تيرانداختن را ميآموزند.
«پلوت» شاعر رومي، در حدود دو قرن ق. م. در حق ايرانيان گفته است: «در عمل بنده و اسيرند و در قول و حرف آزاد.»
آمين مارسلين مورخ رومي در قرن چهارم ميلادي، در حق ايرانيان چنين داوري ميكند: «... خيلي پرگو و خودستا هستند ... مكار و متكبرند ... بهترين جنگجويان دنيا هستند، ولي در كار جنگ خدعه و مهارتشان بيشتر از شجاعتشان است ... نسبت به غلامان و زيردستان و مردم خردهپا به استبداد رفتار ميكنند و خود را مالك و صاحباختيار جانومال آنها ميدانند. نوكران و گماشتگان حق ندارند در حضور آنها لب به سخن بگشايند. در زمينه عيشونوش و رابطه با زنان، هيچ حد و اندازه نميشناسند، بزرگانشان عمر خود را به سواري و جنگ و شكار و عيشونوش و نشستوبرخاست با زنان ميگذرانند ...» «196»
آنچه مسلم است علوم و دانشهاي عهد ساسانيان، به حكم حدود و قيود طبقاتي در انحصار طبقات مرفه و ممتاز جامعه بوده و جنبه عمومي و همگاني نداشته است. كريستن سن مينويسد: «جماعت بسياري از تجار شهرها، لااقل قرائت و كتابت و حساب را ميدانستند، ولي عامه مردم از حيث ادب و سواد بضاعتي نداشتند.»
در ايران باستان طبقات ممتاز به آموزشوپرورش فرزندان خود دلبستگي داشتند.
در يسنا 62 فقره 5 ميخوانيم:
«اي اهورامزدا، به من فرزندي عطا فرما كه از عهده انجام وظيفه نسبت به خانه، شهر، مملكت من برآمده و پادشاه دادگر را ياري كند.»
همچنين در آتش نيايش 62- 5 چنين آمده است:
«اي اهورامزدا فرزندي به من عطا فرما كه با تربيت و دانا بود. كه در هيأت اجتماعي داخل شود و به وظيفه خود رفتار نمايد.
فرزند رشيد و محترمي كه احتياج ديگران را برآورد.
فرزندي كه بتواند در ترقي و سعادت خانواده و شهر و مملكت خود بكوشد.»
براي آنكه فرد بتواند در جامعه مفيد واقع شود به تربيت جسمي او نيز اهميت مي- دادند و به جوانان طبقات ممتاز اسبسواري و تيراندازي نيز ميآموختند. «197»
______________________________
(196). همان، ص 67.
(197). عليرضا حكمت، آموزشوپرورش در ايران باستان، ص 79.
ص: 723
«اما راجع به تعليم كودكان و جوانان طبقات، عاليه اطلاعات دقيقتري در دست داريم.
عدهاي از نجيبزادگان، مانند عهد هخامنشي، در دربار، با جوانان خاندان سلطنت به قسمي از تعاليم نايل ميشدند و در تحت رياست آموزگار اسواران تعليم مييافتند. خواندن و نوشتن و حساب و چوگانبازي و شطرنج و شكار در آنجا فراميگرفتند ... پانزدهسالگي سن ختم تربيت بدني و اخلاقي بود ... هر جواني بايستي در اين سن، اصول ديانت را از روي اوستا و زند بداند و سرنوشت و تكاليف آدمي را بشناسد. جوان در بيست سالگي مورد امتحان دانشمندان و هيربدان و دستوران قرارميگرفت. غلامي از خدمتگزاران دربار خسرو اول، تفصيل تعليماتي را كه آموخته بوده است، بدين طريق شرح ميدهد: «در سن مقرر او را به- مدرسه گذاشتهاند و قسمتهاي مهم اوستا و زند را مانند يك هيربد در آنجا ازبر كرده، سپس در تعليمات متوسطه، ادبيات و تاريخ و فنبيان و اسبسواري و تيراندازي و نيزهبازي و به كار بردن تبرزين را آموخته، موسيقي و سرود و ستارهشناسي را فراگرفته، در شطرنج و ساير بازيها به حد كمال رسيده است. آنگاه غلام، معلومات ديگري را كه در طباخي و لباسپوشي و غيره داشته، به پادشاه عرضه ميكند.» «198»
«از روش تعليم و تربيت دختران، اطلاعي نداريم. ظاهرا بيشتر به امور خانهداري اشتغال داشتهاند. بعضي مدارك نشان ميدهد كه گاهي زنان خانوادههاي ممتاز تعليمات عميق در علوم كسب ميكردند. يك منبع باستاني ميگويد يك قاضي موقعي كه به محكمه ميرفت پنج زن او را احاطه كردند؛ يكي از آنها از قاضي در باب گرو و ضمانت سؤالاتي نمود، همينكه به آخرين سؤال رسيد، قاضي جوابي نداشت. در اين موقع زني خطاب به قاضي ميگويد: اي استاد، مغزت را از اين بابت خسته مكن و بيتعارف بگو نميدانم. ما خود جواب آن را در شرحي كه مگوگان اندرزبذ نوشته است، خواهيم يافت.» «199»
فردوسي نيز اطلاعات مختصري از روش تعليم و تربيت كودكان آن دوره به دست ميدهد:
همان كودكش را به فرهنگيانسپردي، چو بودي از آهنگيان
به هربرزني بر دبستان بديهمان جاي آتشپرستان بدي در پندنامه آذرباد ماراسپند راجع به آموختن دانش چنين نوشته شده:
زن و فرزند خود را از تحصيل دانش و كسب هنر بازمدار تا غم و اندوه بر تو راه نيابد و در آينده پشيمان نگردي. اگر تو را فرزندي خردسال است (خواه پسر و خواه دختر) او را به دبستان فرست، زيرا فروغ دانش ديده دل روشن و بينا كند. دختر خود را شوهري ده كه هوشيار و دانا باشد، چه مردم هشيار و دانا چون زمين باروري است كه هرتخمي در آن كشته شود، نيكو و فراوان بار آورد.» «200»
استاد پورداود مينويسد:
______________________________
(198). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 438 تا 440 (به اختصار).
(199). همان، ص 440 (به اختصار).
(200). تمدن ساساني، پيشين، ص 129.
ص: 724
طب و پزشكي در ايران باستان
در اوستا آمده است كه اولين طبيب «تريتهپد گرشاسب پهلوان» بود، و او كسي است كه برحسب عقيده زرتشتيان مرض و مرگ و زخم نيزه و تب لرزان را از بدن آدميان برطرف نموده است. از آن گذشته طبيب بزرگ كه در طب زرتشت به نام «تراتااونا» ميباشد، كسي است كه در حقيقت مخترع علم طب و كشنده روح خبيث است كه انگيره مينو باشد. بعلاوه دهنده هوم و سازنده ترياق است. غير از «تراتااونا» يكتن طبيب ديگر در تاريخ پزشكي ايران (دوران آريا و اوستا) ديده ميشود به نام يما كه بيماران مبتلا به امراض پوستي و استخواني و دنداني را از افراد سالم مجزي داشته است.» «201»
... امر بهداشت از وظايف بزرگ مذهبي زرتشتيان بود؛ در فروردين يشت باب بيست و نهم، فقره 141 عليه بيماريهاي جرب و تب و امثال آنها از فريدون كمك خواسته شده است.
همچنين درباره بهداشت آب و حمام و تغسيل و شستشوي لباس و بدن و بهداشت زمين و مسكن و غذا و دفن مردگان و خوراك و آشاميدنها و گوشت حيوانات و انتقال بيماريها و ناپاكي و تجزيه بيماران و تشريح و وظايف اعضا (فيزيولوژي) و بيماريها و مبارزه با فحشا و پيشگيري بيماريها و ضدعفوني و حشرهكشي و داروها و درمان بيماريها و امثال آنها در كتب مقدس زرتشتيان مطالبي ارزنده آمده است ... در مورد آب زلال و آلوده نبودن به كثافات تأكيد شده است. در اوستا از بيماري تب و تب گرم و ديوتب (يعني تبهاي بسيار شديد) و سردرد و تبلرز، و پيسي و كچلي و جرب و آماس و ورم و گنديدگي و كثافت و بيماريهاي پليد، و سوختگي و بيماريهاي خارجي (مانند شكستگيها و در رفتگيها و زخمها) و مارگزيدگي و مرگ بيهنگام و هاري و كوژپشتي و كوژسينهاي و بيماريهاي چشم و سوختگيها و چند بيماري ديگر سخن رفته است. علاوهبراين، در كتب مذهبي زرتشتيان درباره زايمان، سقط جنين و بيماريهاي زنان و بهداشت آنها، و در باب مبارزه با فحشا و توجه به ازدياد نفوس مطالبي آمده است.
در ايران باستان (در دوران هخامنشي و ساساني) طبق روايات اوستايي، پزشك به سه دسته تقسيم گرديده بود: اول طبيب رواني؛ دوم گياهپزشك كه درمانها را با گياه مي- نمود؛ سوم جراح يا كاردپزشك. از آنها گذشته چشمپزشك، دامپزشك. كارپزشكي و طبابت بيشتر با روحانيان (موبدان) بود.
درباره حق العلاج و حق الزحمه در ونديداد آمده است كه اگر طبيب يك رئيس روحاني را درمان مينمود، پاداشش دعاي خير موبد بود و براي درمان پادشاه، يك گردونه چهارچرخ و براي درمان فرماندار يك استان بزرگ، چهار گاو نر و براي معالجه حاكم شهر يك حيوان اهلي درجه اول (مانند شتر) و بههمين نحو براي افراد ديگر به تناسب مقام و موقعيت اجتماعيشان حق العلاجي معين شده است.
گياههاي دارويي
بطوري كه از كتب مذهبي زرتشتيان و ديگر منابع برميآيد، در دوران قبل از اسلام از گياهان زير استفاده طبي ميشده است:
______________________________
(201). يادداشتهاي شادروان پورداود به نقل از: دكتر سهراب خدابخشي، پزشكي در ايران باستان.
ص: 725
آويشن، انقوزه، اوراسنا، اشترك، بنگ، روغن بادام شيرين، زعفران، زيتون سينه، سداب، سوسنبر، شاه اسپرغم، قطران، كاسني، كندر، كنجد (روغن)، مورد و تعداد زيادي ميوه كه از آب و خود آنها استفاده ميكردند.
در منابع زردشتي، مكرر از گياه طبي هوم كه گلهايي زرد دارد، گفتگو شده و دم كرده و عصاره آن را براي درمان به كار ميبردند.
اگر جراحي ميخواست اهميت و شايستگي معالجه مزداپرستان را كسب كند، ناگزير بود كه سه تن از كفار يا به ديگر سخن، سه نفر از دوپرستان را جراحي كند. اگر از عهده بر- ميآمد، ميتوانست مزداپرستان را دارو دهد و جراحي نمايد، ولي اگر هرسه كافر را ميكشت ديگر حق پزشكي نداشت.
براي بيهوشي از بنگ و شراب استفاده ميكردند.
پس از حمله اسكندر و استقرار حكومت پانصدساله اشكانيان ظاهرا طب ايراني با طب يوناني درهم آميخت و دو كشور از تجارب پزشكي يكديگر سودها بردهاند؛ ولي از منابع تاريخي ناچيزي كه در دست داريم، نميتوان به سرگذشت علم طب و ديگر دانشهاي آن دوران پيبرد.
در دوره ساسانيان، شاهنشاهان ساساني دانشگاه و بيمارستان جنديشاپور را بنيان نهادند. اين بنگاه علمي در حقيقت ميراث دانش كهن ايران و يونان و اسكندريه و هند و انطاكيه و مرو بود و عدهاي از دانشمندان ايراني و سرياني در اين مركز بزرگ به تدريس اشتغال داشتند. ازآنگذشته، چنانكه معروف است، برزويه طبيب به امر انوشيروان به هندوستان رفت و كتاب كليله و دمنه و شطرنج و بعضي گياهان طبي را با خود به دربار انوشيروان آورد. محتمل است چند طبيب هندي را نيز به ايران آورده باشد.
ازجمله اطباي آن دوران «سرجيس رأس العيني» كه ترجمه بسياري از كتابهاي طبي سقراط و جالينوس را نموده و «تريبونوس» كه طبيب انتخابي انوشيروان بود و برزويه و «بيارق» بودند كه هركدام به كاري اشتغال داشتند.
در دوره انوشيروان، كنگره يا مجلس مباحثه و مناظره طبي، با شركت عدهاي از اطباي بزرگ عصر، زير نظر «جبرئيل» شروع به كاركرد و حاصل مطالعات و مباحثات خود را به صورت كتابي درآورد. به گفته فردوسي، مشاوره در امور پزشكي در ايران باستان سابقه داشته است:
پزشكان فرزانه گرد آمدندهمه يكبهيك داستانها زدند
ز هر گونه نيرنگها، ساختندمرآن درد را باز نشناختند در جنديشاپور، خاندان «بختيشوع» از لحاظ خدمت به دانش طب، مقام ممتازي داشتند. داروشناسي و داروسازي در اين دوره پيشرفت شايان كرد. «جرجاني» در كتاب ذخيره خوارزمشاهي و «انصاري» در كتاب اختيارات بديعي، از نسخهها و داروهاي آن دوره مطالبي ذكر كردهاند.
چنانكه قبلا اشاره كرديم، در دينكرت از پنج وسيله درماني گفتگو شده است كه اول كلام مقدس، دوم آتش، سوم گياه و چهارم كارد (مقصود جراحي است) و پنجم داغ كردن
ص: 726
ست. از گياهها و ميوههاي طبي، غيرازآنچه گفتيم، از ميوهها و گياهان زيرين نيز براي علاج بيماران استفاده ميشده است: انار و آب آن، بادام، باقلاي معطر، بلسان، گل بنفشه، تره (گندنا) ترنج، ترنجبين، جو، خردل، خرما، خيري، دارچين، زاج، زنجبيل، زيره، سير، شراب، نيشكر، صبرزرد، صندل، عسل، عنبر اشهب، عود، فلفل، كاسني، كافور، كتيرا، كرچك و (روغن آن) كندر، گردو، گلسرخ، گلاب، شاهسپرم، گوگرد، لاجورد، لادن مركلي (براي التيام زخمها) مشك، مورد، موم، نارگيل، نرگس، نمك، نوشادر، نيلوفر.
در دانشگاه جنديشاپور با همكاري پزشكان ايراني و نسطوري و هندي، علم طب، در زمينههاي مختلف، پيشرفتهايي حاصل كرد. پس از حمله تازيان، اين دانشگاه يكباره تعطيل نشد و كمابيش موقعيت و ارزش علمي خود را حفظ كرد و اين وضع تا قريب دو قرن بعد از هجرت دوام يافت. پسازآنكه بغداد مركزيت علمي يافت، طب و طبابت نيز از جنديشاپور به بغداد منتقل گرديد و بسياري از دانشمندان راه بغداد پيش گرفتند كه از سرآمد آنان، فرزندان و بازماندگان بختيشوع و شاپور فرزند سهل قابل ذكرند «202»
علم طب
«با مطالعه اوستا نيز ميتوان تا حدي به اطلاعات علمي و طبي عهد باستان پيبرد. پيشوايان مذهبي به استناد اوستا ميگفتند:
«اهورمزد براي «خواباندن» هر مرض لااقل يك نبات خلق كرده است.» براي مزد پزشكان قواعدي مقرر بود، كه قبلا شرح داديم.
يك نوع شهادتنامه و اجازهاي به اطباء ميدادند، ليكن ممكن نبود كسي هميشه به يك طبيب مجاز و صاحب شهادتنامه دسترس پيدا كند. اگر كسي به جستجوي پزشك ايراني ميرفت و او را نمييافت، در بعضي موارد مجاز بود كه به يك طبيب خارجي رجوع كند. اما اگر كسي با اينكه به طبيب ايراني دسترس داشت، به يك نفر طبيب بيگانه رجوع مينمود، گناهي مرتكب شده بود. معذلك پادشاهان ساساني غالبا اطباي عيسوي، يوناني يا سرياني را بر اطباي محلي ترجيح ميدادهاند.
در اين منابع اوستايي از كحال و دامپزشك، طرز معالجه حيوانات اهلي و سگ هار سخن رفته است. در اين دوره مانند عهد بطالسه در مصر، كساني را كه مستحق كيفر اعدام بودند، براي مطالعات طبي زنده نگاه ميداشتند.
در كتاب دينكرد از سلامت جسم و روح و طبيب روحاني و جسماني گفتگو شده است. در كتاب ونديداد آثاري از نفوذ طب يوناني به چشم ميخورد و معالجه را از سه راه:
كارد، نبات، كلام مقدس ميسر ميداند. در بعضي منابع، از معالجه با آتش و داغ نيز گفتگو شده است. مقصود از داغ شايد دوددادن عضو بيمار با گياههاي معطر بوده است، معالجه با كلام يعني خواندن اوراد و ادعيه را مؤثرترين وسيله مداوا ميدانستند.
بهترين طبيب كسي را ميدانستند كه كتاب زياد خوانده و مريض را بدقت معاينه
______________________________
(202). دكتر محمود نجمآبادي، «سير و تحول علوم طبيعي در ايران باستان»، در: گوشهاي از سيماي تاريخ تحول علوم در ايران، (نشريه وزارت علوم)، ص 31 به بعد (به اختصار).
ص: 727
كند و اعضاي بدن و مفاصل و دواها را بشناسد، شيرينسخن و شكيبا و مهربان باشد و در معالجه يك نفر كافر، كامياب شده باشد تا بتواند به معالجه يك نفر مؤمن بپردازد.
بهترين طبيب كسي بود كه براي رضاي خدا، مردم را معالجه كند. بعد از او بهترين پزشك كسي بود كه دلبستگي او به پول كمتر باشد و پستترين پزشك كسي را ميشمردند كه جز به مال، به چيزي دلبستگي نداشته باشد.
در يكي از منابع قديم، عده امراض انسان را 4333 شمرده و امراض جسماني و روحاني را يكجا ذكر كرده است؛ مانند جهل، مكر، خشم، غرور، شهوتراني، سردي، خشكي، تعفن، جوع، عطش، پيري و غيره. مؤلفين قسمتهاي مختلف اوستا، ضمن بحث در پيرامون مباحث طبي، چهار طبع ابقراطي يعني برودت، حرارت، رطوبت، يبوست را با تحريفاتي در طب ايراني وارد كردهاند.» «203»
در مدرسه طب گندي شاپور كه پس از انقراض ساسانيان در دوره اسلامي نيز مدتها مهمترين مراكز اشاعه علم طب بود. طب ايراني با طب يوناني و هندي درهم آميخت و دانش طب در ايران از بركت همكاري دانشمندان، رو به توسعه و كمال رفت. از ميان اطباي بنام عصر خسرو اول، برزويه شهرت و مقام بزرگي دارد. وي كه رئيس اطباي شاهي بود و ظاهرا در فلسفه و ساير رشتههاي علمي عصر خود وارد بود، آثاري از خود به يادگار گذاشت كه از آنها فقط شرححاليكه خودش نوشته و ابن المقفع در مقدمه نسخه عربي كليله و دمنه نقل كرده است، اكنون باقي است و ما قسمتي از آن را عينا نقل ميكنيم:
پدر من از لشكريان بود و مادر من از خاندان علماي دين زرتشت بود، و اول نعمتي كه ايزد، تعالي و تقدس، بر من تازه گردانيد دوستي پدر و مادر بود و شفقت ايشان برحال من؛ چنانكه از فرزندان ديگر مستثني بودم و به مزيت تربيت و ترشح مخصوص شدم. و چون سال عمر به هفت رسيد، مرا برخواندن علم طب تحريض نمودند و چندانكه اندكمايه وقوف افتاد و فضيلت آن را بشناختم، به رغبتي صادق و حرصي غالب در تعلم آن ميكوشيدم تا بدان صنعت شهرتي يافتم و در معالجه بيماران آمدم. آنگاه نفس خويش را ميان چهار كار، كه تكاپوي اهل دنيا از آن نتواند گذشت، مخير گردانيدم: وفور مال و لذات حال و ذكر ساير و ثواب باقي. و پوشيده نماند كه علم طب به نزديك همه خردمندان و در تمامي دنيا ستوده است. و در كتب طب آوردهاند كه فاضلترين اطبا آن است كه بر علاج از جهت ذخيرت آخرت، مواظبت نمايد كه به ملازمت آن سيرت، نصيب دنيا هرچه كاملتر بيابد و رستگاري عقبي مدخر گردد؛ چنانكه غرض كشاورز در پراكندن تخم، دانه باشد كه قوت اوست، اما كاه، كه علف ستوران است، بتبع آن هم حاصل آيد. در جمله براين كار اقبال تمام كردم و هرجا بيماري نشان يافتم، كه در وي اميد صحت بود، معالجه او بر وجه حسبت بر دست گرفتم ... تا به ميامن آن،
______________________________
(203). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 242 به بعد (به اختصار).
ص: 728
درهاي روزي بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان به من متواتر شد، و پيش از سفر هندوستان و پسازآن، انواع دوستكامي و نعمت ديدم و بهجاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. «204»
درجاي ديگر ميگويد:
در كتب طب چنين يافته ميشود كه آبي كه اصل آفرينش فرزندان است چون به رحم پيوندد، با آب زن بياميزد، تيره و غليظ ايستد و بادي آيد و آن را در حركت آرد تا همچون آب پنير گردد. پس مانند ماست شود، آنگه اعضا قسمت پذيرد و روي پسر سوي پشت مادر و روي دختر سوي شكم باشد، و دستها بر پيشاني و زنخ بر زانو، و اطراف چنان فراهم و منقبض، كه گويي در صرهاي بستستي. نفس به حيلت ميزند. ازبرا و گرمي و گراني شكم مادر و زير، انواع تاريكي و تنگي، چنانكه به شرح حاجت نيست. و چون مدت درنگ وي سپري شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد، بادي بر رحم مسلط شود و قوت حركت در فرزند پيدا آيد تا سر سوي مخرج گرداند و از تنگي منفذ، آن رنج بيند كه در هيچ شكنجهاي صورت نتوان كرد. و چون به زمين آيد، اگر دست نرم و نعيم بدو رسد يا نسيمي خوش خنك بر او گذرد، درد آن برابر پوست بازكردن باشد، در حق بزرگان. «205»
اين بود اطلاعات پراكنده و مختصري كه معرف حدود علم طب در ايران قبل از اسلام است.
برزويه پس از مراجعت از هند بازي شطرنج و كتابهاي سانسكريت مانند افسانه بيدپاي و نوشتههاي پزشكي همراه خود آورد، كه بعدها به زبان پهلوي ترجمه شده است.
بطوري كه «القفطي» در اخبار العلماء باخبار الحكما نوشته است:
ايرانيان در علوم پيشرفتهاي سريع كردند و روشهاي جديد براي معالجه بيماريها و اصول تداوي به وجود آوردند تا جايي كه معالجات آنان بالاتر از معالجات يونانيان و هنديان شناخته شد. بعلاوه پزشكان جنديشاپور روشهاي علمي اقوام ديگر را ميپذيرفتند و آنها را با تجربيات و اكتشافات خود تلفيق ميكردند.
براي حق طبابت مقرراتي وضع كردند و كارها و مطالعات علمي خود را يادداشت و ثبت ميكردند ... «206»
مراكز علمي در عصر ساسانيان
«در عصر ساسانيان در سرزمين سوريه و نواحي غرب فرات آراميان، كه از اقوام سامي آن حدود بودند، زندگي ميكردند. مركز تجمع اين قوم دانشدوست در بلاد نصيبين، رها، آمد و قنسرين «207» بود. اين بلاد كه گذشته از مقام علمي، ارزش اقتصادي و سوق الجيشي نيز داشتند، غالبا بين ايرانيان و روميان دستبهدست ميگشتند. پس از حمله اسكندر و استقرار حكومت سلوكيان،
______________________________
(204). كليله و دمنه، ترجمه نصر الله بن عبد الحميد منشي، تصحيح و توضيح مجتبي مينوي، باب برزويه طبيب.
(205). همان.
(206). تمدن ساساني، پيشين، ص 114.
(207).Kennesrin
ص: 729
دانشمندان اين بلاد بزودي با فرهنگ و تمدن يوناني آشنا و مأنوس شدند و بعد از قبول آيين مسيح، به ترجمه كتب مذهبي همت گماشتند و ديري نگذشت كه دانشمندان سورئي يا سرياني توجه خود را به علوم و ادبيات و فلسفه يوناني و شرقي معطوف داشتند و با ترجمه گنجينههاي فرهنگي شرق و غرب به زبان آرامي، به نهضت علمي و فرهنگي شرق نزديك كمكي شايان كردند. در حدود قرن چهارم در شهر دانشپرور رها دبستان جديدي به نام دبستان ايرانيان شهرت يافت. در اين دبستان و در مدرسه نصيبين، ضمن تعاليم مذهبي، آثار و افكار ارسطو و علم خطابه و جغرافيا و طبيعيات نيز تدريس ميشد و هدف بنيانگذاران اين مدارس اين بود كه دانشجويان در علوم عقلي و استدلالي ورزيده و زبردست گردند.
پيشوايان مذهبي و مديران اين مدارس اكثر ايراني و هواخواه حكومت ساساني بودند.
مدرسه نصيبين يكبار بسته شد و براي دومينبار به دست بارسوما يكي از اسقفان ايرانينژاد، در اواسط قرن پنجم فعاليت نوين خود را ازسرگرفت. اين مدرسه كه از مدارس معتبر است، 800 تن دانشجو داشت. دانشمندان سريانيزبان، در عين اثبات اصول معتقدات ديني و مذهبي خود به علوم يوناني از قبيل منطق و رياضيات و طبيعيات و الهيات و نجوم و كيميا و طب سرگرم بودند و به ترجمه كتب معتبر يوناني، خاصه آثار ارسطو و افلاطون و افلاطونيان جديد، به سرياني توجه بسيار داشتند و از كتب پهلوي نيز ترجمه ميكردهاند (مانند كليله و دمنه، منقول از سانسكريت و اسكندرنامه، منقول از يوناني به پهلوي و سندبادنامه). مدارس سرياني تا مدتي در دوره اسلامي با رونق پيش از اسلام باقي مانده بود، و اين قوم واسطه نقل علوم يوناني به عربي شده و تقريبا همه كتب فلاسفه و اطبا و رياضيون و منجمين يوناني و اسكندراني و سرياني را به عربي ترجمه كرده يا عامل اين امر بودهاند.
مراكز علمي در ايران
«علوم يوناني و اسكندراني در پيشرفت خود در مشرق اندكاندك به كشورهاي شاهنشاهي ساساني راه جست و به ايران وارد شد و در مداين و گنديشاپور و «ريو اردشير» و ديگر مواضع مراكز علمي جديد و مهمي به وجود آورد.
اين نكته را فراموش نميكنيم كه ملت ايران تا اين هنگام يعني دوره ساساني از ترقيات در علوم برخوردار شده بود و در موسيقي و طب و رياضيات، بر اثر ارتباطي كه از مشرق و مغرب با ملل بزرگ، مانند هندوان و بابليان و ملل آسياي صغير يافته و با اطلاعاتي كه خود از قديم الايام گردآورده بود، پيشرفتهايي داشت و نيز اين مطلب را از نظر دور نميداريم كه در ايران دوره ساساني كتابخانههايي شامل كتب پهلوي در آتشكدهها و يا در خارج از آنها وجود داشت و اينها همه به انضمام كتب متعددي كه از پهلوي به عربي درآمد، دليل توجه ايرانيان به علوم مختلف ميباشد ... بنا به روايات عرب و ايراني، پادشاهان ساساني از اردشير بابكان و شاپور به بعد، وسايل آشنايي ايرانيان را با علوم مختلف مهيا ميكردند. ابن النديم ميگويد كه اردشير براي گردآوردن كتب از هند و روم و جستوجوي بقاياي آثاري كه در عراق مانده بود كسان بدان ناحيتها فرستاده و از آنها هرچه را متفرق بود گردآورد و آنچه را متباين بود تأليف داد، و پسرش شاپور نيز اين كار را دنبال كرد؛ چنانكه همه اين كتب به
ص: 730
پهلوي ترجمه شد و حتي مسعودي آشنايي با مذهب سقراط و افلاطون را به تنسر، روحاني معروف عهد اردشير بابكان، نسبت ميدهد. نسبت به شاپور، پسر اردشير، هم برخي مانند «ابن العبري» گفتهاند كه او پزشكان يوناني را براي تعليم طب به ايران خواست و در دينكرت نسبت ترجمه بعضي كتب هندي و يوناني به شاپور داده شده. در تاريخ ابي الفداء هم اين نسبت تكرار گرديده و آمده است كه شاپور فرمان داد تا كتب يوناني به پهلوي درآيد و در جنديشاپور نگاه داشته شود ... در همان اوان كه دبستان ايرانيان در رها تشكيل مييافت، گروهي از ايرانيان كه قبول عيسويت كرده بودند، در كليساهاي الجزيره و سواحل فرات اهميت يافتند و تأليفات مشهور به وجود آوردند؛ ازجمله يكي «فرهاد» رئيس دير «مارمتي» در موصل است كه در قرن چهارم ميلادي ميزيست و تأليفات او به سرياني شهرت دارد و ديگر «مارأباي» اول كه در آغاز امر زردشتي بود و بعد از قبول دين مسيح كسب شهرت كرد و در سال 536 به مقام جاثليقي ارتقا يافت. يكي ديگر از مشاهير عيسويان ايراني اين عهد «بولص» ايراني رئيس حوزه روحاني نصيبين است كه كتابي مشتمل بر بحث درباره منطق ارسطو به سرياني، براي خسرو انوشيروان نوشت و در آن، نسبت به اثبات وجود واجب و توحيد و ساير نظرهاي فلسفه به برتري روش حكما بر روش اهل اديان اشاره كرد.
از ايرانيان معروف دبستان رها ... آگاسياس آرامي، بارسوما، معني بيت اردشيري، يوحنا بيت گرمايي، ميكا، بولص پسر كاكي كرخهاي، ابراهيم مادي، نرسي مجذوم، و عدهاي ديگر را ميتوان نام برد. پس از بسته شدن مدرسه ايرانيان رها، گردانندگان اين دبستان به كشور خود ايران بازگشتند و در بلاد مختلف چندين دبستان گشودند و با همان اصول و روش دبستان رها، به تعليم و تربيت و اشاعه افكار فلسفي مشغول شدند و بسياري از كتب علمي و فلسفي و منطقي را هم به پهلوي ترجمه نمودند.
ديرها و مدارس و محافل علمي ايران در عهد ساسانيان بسيار است، ولي از آن ميان، گنديشاپور بيش از همه كسب اهميت كرده است. در اين شهر به فرمان شاپور، طب يوناني تدريس ميشد و بهترين اطباي زمان، به كار تدريس و ترجمه منابع يوناني سرگرم بودند و علاوهبراين عدهاي از علماي هندي و زردشتي به كارهاي علمي و بخصوص به مطالعات پزشكي مشغول بودند. در اين شهر دانشها و تجارب اطباي ايراني، هندي، يوناني و اسكندراني و سرياني درهمآميخت و سرانجام مكتب طبي ايرانيان در گنديشاپور، به قول قفطي، از طب يوناني كاملتر گرديد. شهرت اين مدرسه و بيمارستان تا مدتها پس از ظهور اسلام همچنان باقي بود تا جايي كه منصور دوانيقي براي معالجه خود به اساتيد اين بيمارستان توسل جست و سرانجام جورجيس راه بغداد پيشگرفت و خليفه را از بيماري معده رهايي بخشيد.» «208»
در دوره انوشيروان، مخصوصا پس از پناهنده شدن هفت تن از دانشمندان يوناني به ايران، بيشازپيش گنديشاپور و ديگر مراكز علمي ايران در راه رشدوكمال پيشرفت.
اوليري، ضمن بحث در پيرامون انتقال علوم يوناني به عالم اسلام، مينويسد:
______________________________
(208). علوم عقلي در تمدن اسلامي، پيشين، ص 12 به بعد (به اختصار).
ص: 731
دانشگاه جنديشاپور در دوره انوشيروان جانشين دار العلم اسكندريه گرديد و كتابهاي جالينوس در اينجا نيز مورد مطالعه پژوهندگان قرارگرفت و مدرسان و دستياران ايشان بر همان اسلوب اسكندريه در جنديشاپور نيز عمل ميكردند.
انوشيروان پزشكي مسيحي را به نام «بذ» براي گردآوري گياهان طبي به هند فرستاد و وي كتابي درباره مطالعات خود نوشت. و نيز ميگويد انوشيروان پزشكي هندي را به ايران آورد تا علم طب را به روش هنديان تدريس كند. «209»
اوليري در جاي ديگر مينويسد:
رئيس آكادمي آتن، داماسكيوس «210»، چنانكه از نامش برميآيد، از مردم دمشق بود ولي در اسكندريه و آتن تربيت يافته بود. وي بدون بيم و هراس، بسياري از نظريات ارسطو را رد كرد و مطالبي گفت كه با معتقدات مسيحيان سازگاري نداشت. امپراتور روم از روش او و همفكرانش سخت ناراضي بود. اين عدم رضايت حكومت از طرز تفكر فيلسوفان سبب شد كه در سال 528 م. بسياري از فلاسفه رنج و شكنجه ببينند و مدرسه آتن بسته شود و موقوفات آن را مصادره كنند. هفت تن از استادان اين مدرسه ازجمله داماسكيوس از شغل خود بركنار شدند و به ايران مهاجرت كردند، و خسرو ساساني (انوشيروان) كه نسبت به علم و فلسفه يوناني توجه فراوان داشت، مقدم آنان را گرامي شمرد. اين حكماي هفتگانه چنان ميپنداشتند كه در ايران دولتي مطابق كمال مطلوب و به فرماندهي پادشاهي فيلسوف خواهند يافت ولي بزودي به اشتباه خود پيبردند و دانستند كه استبداد شرقي از شدت و قساوت يوستينيانوس سختتر است و مصرانه درخواست كردند كه به آنان اجازه بازگشت داده شود. خسرو كوشيد كه آنان را از مراجعت بازدارد ولي دراينباره پافشاري و خشونت نكرد. اين بازگشت به سال 533 م. صورتگرفت.
با اينكه مدرسه آتن بسته شده بود، فيلسوفاني كه در آن تربيت يافته بودند به تدريس خود ادامه ميدادند و ايشان و شاگردانشان آثار و كتبي از خود برجاي گذاشتند. «211»
اوليري مينويسد: «در زمان سلاطين ساساني در ايران رسم چنان بود كه ستارگان را رصد ميكردند و اين رصدها را در جداولي ثبت ميكردند و شك نيست كه غرض از اين كار اعلام احكام نجومي بود. اين جداول منظما به عنوان ... زيج شهرياري منتشر ميشد. فتح اعراب مانع تهيه اين زيجها نشد، و نيز در شكل آنها تغييري پديد نيامد و در آنها تا مدت چند قرن همان زبان فارسي به كار ميرفت و زبان عربي جاي آن را نگرفت و حتي پس از تغيير زبان هم تاريخها را با گاهشماري قديم ايراني معين ميكردند، نه به سال عربي اسلامي. رصدخانهاي در جنديشاپور وجود داشت و شك نيست كه در آن رصدخانه و رصدخانههاي ديگر ايران
______________________________
(209). انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، پيشين، ص 108.
(210).Damascius
(211). انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، ص 167 به بعد.
ص: 732
رصدهايي ميشده و تمام اين كارها منحصرا در دست خود ايرانيان بوده است. بعدها اعراب ظاهرا درصدد برآمدند كه بدانند اين رصدها چگونه انجام و ثبت ميشود و براي اين منظور كتاب سند هند تأليف شد و درميان مسلمانان رواج يافت. اين نخستين كتاب نجوم بود كه به جهان عرب داخل شد و در آن علاوه بر اطلاعات نجومي، مطالب رياضي لازم براي استفاده از آن وجود داشت و بيشتر، بحث رياضي آن در مثلثات كروي بود ... رياضيات و نجومي كه مسلمين از آموزگاران هندي خود و به ميانجيگري ايرانيان تعليم گرفتند، اصل يوناني داشته و از اسكندريه به شمال غربي هند رسيده بوده است ... چون نجوم مسلمين دنباله كارهاي پيشرفته رصدخانههاي ايراني بود و اين كارها تنها با استفاده از رياضيات هندي امكان داشت، بحق ميتوان گفت كه مسلمين از علم يوناني، كه از طريق هند به ايشان رسيده، استفاده كردهاند.
كارهاي دانشمندان هند به علماي نجوم و رياضي ايران رسيده بود، ولي آن كتابهاي فارسي كه وسيله انتقال به مسلمين شد، اكنون در دسترس نيست ...» «212»
علاوه بر آنچه گفتيم، بلاد مرو و بلخ و سغد و فرغانه از ديرگاه يعني از آغاز تسلط يونانيان به بعد، موقعيت علمي پيدا كرده بود و در دوره ساسانيان نيز عده زيادي از علماي رياضي و نجوم در اين شهرها به تحقيقات علمي مشغول بودند.
به اين ترتيب ميبينيم كه در دوره ساسانيان، در نقاط مختلف ايران، عدهاي در رياضيات و نجوم و علم طب و فلسفه مهارت و استادي داشتند و بدون شك اگر اين خميرمايه علمي و فرهنگي وجود نداشت، پس از ظهور نهضت اسلامي، پيشرفتهاي خارق العاده ايرانيان در زمينههاي علمي و فلسفي امكانپذير نبود.
در زمينه طب و نجوم و رياضيات نيز دانشمندان با استفاده از تجارب و مطالعات چينيان، هنديان، كلدانيان و يونانيان پيشرفت شاياني حاصل كردند تا جايي كه «صاعد اندلسي» در طبقات امم، ايرانيان را در رشته نجوم و رياضيات، سرآمد ملل ميشمارد و زيج «ابو معشر بلخي» را يكي از دقيقترين زيجها براي تنظيم ادوار عالم دانسته است.
نظري كلي به سير فلسفه و تفكر در عهد باستان
در ايران باستان به علت ابتدايي بودن طرز توليد، جامعه ايراني در زمينههاي فكري، رشد و تكامل شاياني حاصل نكرد. علاوه بر اين، استبداد مطلق سلاطين و همكاري دين و دولت در تحديد عقايد و افكار به جمود فكري مردم كمك ميكرد. حقوق و آزاديهاي دموكراتيك، و امكان بحثوگفتگو در زمينههاي مختلف فلسفي، مذهبي و اجتماعي، بدانسان كه در يونان و هندوستان و چين وجود داشت، در هيچيك از ادوار تاريخ باستاني، در ايران سابقه ندارد. بههمين علت، نهال ظريف و گرانمايه انديشههاي فلسفي، در ايران كمتر مجال رشد و بلوغ يافته است؛ درحاليكه در سرزمين هندوستان، چين و يونان، به علت مساعد بودن محيط اقتصادي و اجتماعي، فلاسفه و پژوهندگان، براي رخنه و نفوذ در اسرار وجود و تركتازي در ميدان مجهولات با هيچ سد و مانعي روبرو نميشدند. بههمين علت، در
______________________________
(212). همان، ص 47 (به اختصار).
ص: 733
اين كشورها، چنانكه ضمن مطالعه در احوال اجتماعي آنان ديديم، خداپرستان و منكران وجود خدا، ايدهآليستها و ماترياليستها و پيروان ديگر مكاتب فلسفي، با آزادي، انديشهها و افكار خود را به مردم اعلام و با اظهار نظريات و عقايد گوناگون، به رشد علوم و افكار كمك ميكردند. براي آنكه خوانندگان از راه مقايسه، بهتر به اوضاع اجتماعي و سير تفكر در ايران باستان آشنا شوند، با نهايت اختصار، نظري كلي به انديشههاي فلسفي و اجتماعي ملل بزرگ باستاني ميافكنيم. تقريبا در همان ايامي كه زرتشت (در حدود قرن هفتم قبل از ميلاد) در ايران با تبليغ مذهبي مثبت، مردم را به كاروكوشش و فعاليتهاي اقتصادي دعوت ميكرد و انديشه نيك، گفتار نيك و كردار نيك را شرط موفقيت و رستگاري ميشمرد و با قرباني كردن، روزه گرفتن و انزوا و رهبانيت، بسختي مبارزه ميكرد «213»،
در هندوستان پيروان مكاتب مختلف فلسفي يعني شكاكان، ايدهآليستها، زنديقها، سوفسطاييان و ملحدين با آزادي تمام در خيابانها و ميدانهاي عمومي، عقايد خود را براي مردم تشريح ميكردند و هيچكس سد و مانعي در برابر آزادي فكر و انديشه مردم ايجاد نميكرد؛ ازجمله چارواكاس يكي از متفكران هندي ميگفت، آنچه بوسيله حواس ديده نميشود وجود ندارد؛ نيروهاي مافوق الطبيعه در كارهاي جهان كمترين مداخلهاي ندارند؛ تمام نمودها طبيعي است؛ فقط سادهلوحان به اجنه و ارواح و خدايان عقيده دارند؛ و عقل چيزي جز ماده متفكر نيست. همچنين بودا (متولد در 563 قبل از ميلاد) نيز مرد متفكر و خيرانديشي بود كه هرگز دعوي پيغمبري و ادعاي وحي و الهام نميكرد. او نيز مانند زرتشت و كنفوسيوس با اوهام و خرافات و الهيات و رسم قرباني كردن حيوانات و رياضتها و عبادتها بشدت مخالفت ميكرد و مردم را به روشنبيني و نيكوكاري دعوت ميكرد. يكبار خطاب به برهمني كه ميخواست با غسل در «گايا» از گناهان پاك شود، گفت: اي برهمن، غسلت را در همينجا بكن، آري در همينجا نسبت به جميع موجودات مهربان باش. اگر تو دروغ نگويي، كسي را از حيات محروف نكني، و چيزي را كه به تو تعلق ندارد نستاني، هرآبي براي تو گايا خواهد بود. «214»
در سرزمين چين، نيز متفكران با آزادي تمام عقايد خود را اظهار ميكردند؛ از جمله كنفوسيوس (متولد 551 ق. م.) بدون اينكه ادعايي داشته باشد، ميكوشيد تا پرده اوهام و خرافات را از برابر چشمان مردم بردارد. او مردم را از خودخواهي و تصديق بلاتصور برحذر ميداشت و در حدود 5 قرن قبل از ميلاد مسيح با زرتشت همصدا شده و ميگفت: آنچه را به خود نميپسندي به ديگران مپسند.
و برخلاف مسيح ميگفت كه نبايد بدي را با نيكي پاسخ گفت بلكه ميگفت كه
______________________________
(213). رجوع كنيد به: «زرتشت و اصلاحات مذهبي»، در صفحات گذشته.
(214). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين، ص 626.
ص: 734
مهرباني را بايد با مهرباني و آزار را با عدالت جواب داد. او با فرومايگي، بهتان، و هرنوع سازش دور از شرف مخالف بود و از جمهوريت جهاني سخن ميگفت و خواهان روزي بود كه مردم زمام كارهاي خود را به دست اشخاص شايسته و بافضيلت بسپارند و صلح و آرامش عمومي چنان تعميم يابد كه مردم تنها در فكر كودكان و والدين خود نباشند بلكه به تمام افراد بشر به ديده مهر و عطوفت بنگرند؛ همه به فعاليتهاي توليدي بپردازند و از كاهلي و اسراف بپرهيزند.
او معتقد بود كه فرزندان بايد از گفتههاي ناصواب پدران سرپيچي كنند و ملتها نيز بايد در مقابل فرامين ظالمانه سلاطين بسختي مقاومت ورزند. «215»
در حدود قرن ششم و پنجم قبل از ميلاد، يعني در آغاز حكومت هخامنشيان، در ناحيه ايوني (واقع در آسياي صغير) از بركت بهبود و شكفتگي اوضاع اقتصادي، تفكر علمي و فلسفي آغاز شده بود. عدهاي از پژوهندگان اين منطقه، در اثر مسافرت به كشورهاي متمدن همجوار و آشنا شدن با سنن و عقايد گوناگون، به اين نتيجه رسيدند كه اخلاق و دين و مذهب امور نسبي و تبعي هستند و عادت و تعبد و تقليد از روش گذشتگان، بدون تعقل و تحقيق موجب رواج و ادامه انديشههاي خرافي ميشود. اگر يك نفر زرتشتي بهجاي ايران در هندوستان متولد شده بود و نيز اگر يك نفر بودايي بهجاي هندوستان در سرزمين يونان ديده بهجهان ميگشود، بهجاي پيروي از دين زرتشت يا بودا به افكار و عقايد ديگري آشنا و مأنوس ميشد. بنابراين، براي كشف حقيقت بايد از تعصب و جمود دست كشيد. هر فرد ايراني، يوناني يا هندي بهجاي پيروي بيچونوچرا از عقايد اجداد و نياكان خود بايد دنبال كشف حقيقت برود و آنچه را كه با علم و عقل سازگاري دارد، بپذيرد.
«آناكساگوراس» از فلاسفه ايوني كه براي تعليم به آتن آمده بود، در دوره زمامداري پريكلس كه مردي مترقي بود، به ارباب انواعي كه مورد پرستش مردم بود حمله كرد و خطاب به مردم گفت: «خدايان شما تصوري و خيالي هستند و حقيقتي ندارند و خورشيد (كه آتنيهاي آن عصر همهروزه صبح و شام بدان نماز ميگذاشتند) چيزي جز يك جسم مادي مشتعل و سوزان نيست.» بعد از او پروتاگوراس، يكي از سوفسطاييان در وجود خدايان ترديد كرد.
در همان ايام، پيروان اصالت عقل در نمايشنامهها و اشعار خود به عقايد خرافي عامه مردم حمله ميكردند و بالاخره سقراط كه با عقايد جزمي و خرافي مخالف بود، در محاكمه تاريخي خود براي نخستينبار از آزادي عقيده و وجدان بشري دفاع كرد و خطاب به دادرسان گفت:
«اگر شما مرا به اين شرط ميخواهيد تبرئه كنيد كه من دست از جستجوي حقيقت بردارم، پاسخ من به شما اي مردم آتن، آن است كه من از حقيقتجويي و تعليم فلسفه دست برنخواهم داشت و پس از رهايي از زندان بار ديگر مردم را به تفكر و تعقل دعوت خواهم كرد.
به اين ترتيب، ميبينيم كه در آتن در نتيجه آزادي سياسي، نخست سقراط و سپس افلاطون و ارسطو و رواقيان و اپيكوريان و شكاكان افكار و نظرياتي اظهار كردند كه حتي امروز پس از
______________________________
(215). تاريخ تمدن، پيشين، ص 926. (كتاب اول- بخش سوم)
ص: 735
گذشت 25 قرن هنوز آموزنده و قابل مطالعه و دقت است.
برتراندراسل مينويسد: «رياضيات و علم و فلسفه را يونانيان پديد آوردند.
تاريخنويسي متمايز از وقايعنگاري محض را آنها آغاز كردند؛ آنها بودند كه بيآنكه پايبند زنجير تعصبات موروثي باشند، آزادانه درباره جهان و مقاصد حيات به تحقيق پرداختند.» «216» درحاليكه در ايران در تمام دوره حكومت دويستساله هخامنشيان، به علت فقدان رشد اقتصادي و اجتماعي و نبودن آزاديهاي سياسي، اثري از انديشههاي فلسفي نميتوان يافت. با اينكه پس از حمله اسكندر تا حدي اوضاع دگرگون شد و افكار تازه توسط مهاجرين يوناني در طبقات بالاي اجتماع نفوذ كرد، معهذا چه در دوره سلوكيان و چه در دوران حكومت پانصد ساله اشكانيان، به علت آشفتگي اوضاع اقتصادي و ادامه حكومت فئودالي و فقدان امنيت و آرامش كافي، نام و نشاني از متفكران و فلاسفه نميبينيم و اگر به فرض، در اين دوره طولاني، شخصيتهاي علمي و فرهنگي در ايران ظهور كرده باشند، اكنون از آثار و افكار آنان چيزي در دست نيست؛ درحاليكه در يونان، در قرن سوم قبل از ميلاد، يعني در آغاز كار اشكانيان، مرداني چون اپيكور پرچم اصالت عقل و ماده را در دست داشتند.
اين متفكر مادي جهان را بوسيله فرضيه اتمي توجيه ميكرد و ترس را موجد اصلي معتقدات مذهبي ميشمرد. وي منكر حكومت خدا بر جهان بود و ميگفت وجود اينهمه مظالم و بيدادگريها و مفاسد دليل بارزي بر عدم وجود خداست. در قرن اول قبل از ميلاد (اواسط عهد اشكانيان) لوكرسيوس شاعر رومي:
اپيكور را نجاتدهنده نسل بشر ميشمرد و از اينرو تصميم گرفت كه پيامهاي مسرتبخش فلسفه او را در منظومهاي تحت عنوان در وصف طبيعت عالم به جهانيان عرضه كند. وي با شدت دست رد بر سينه مبلغين مذهب ميزند ... و با كلماتي سوزان، جناياتي را كه انسان به تحريك مذهب مرتكب آنها شده است، نشان ميدهد. همچون سردسته و فرماندهي، در جلو همراهان خدانشناس خود به باورهاي عالم علوي حمله ميبرد و مسائل علمي را چنان تشريح و استدلال ميكرد كه گويي الهامات درخشان عصري جديد است ... گرچه كار اصلي را متفكرين يوناني انجام نداده بودند. «217»
فلسفه رواقيون، چنانكه ضمن مطالعه تاريخ اجتماعي يونان ديديم، نقش مؤثري در راه تأمين حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي مردم ايفا كرد. «218» افكار فلسفي چنانكه اشاره شد از يونان به روم راه يافت و در ايتاليا مخصوصا در بين طبقات بالاي جامعه مؤثر افتاد. عناصر روشنفكر روم نيز به بيپايگي معتقدات مذهبي مردم پيبردند؛ منتها سياستمداران و بعضي از متفكرين ايتاليا مانند سيسرون معتقد بودند كه يك مذهب كاذب براي اداره دستگاه اجتماع لازم است. ولي رويهمرفته سياستمداران رومي به كليه اديان و مذاهب كمابيش اجازه رشد
______________________________
(216). تاريخ فلسفه غرب، پيشين، ص 28.
(217). تاريخ آزادي فكر، پيشين، ص 22.
(218). رجوع كنيد به: «فلسفه اپيكور» در صفحات گذشته.
ص: 736
ميدادند. تيبريوس، امپراتور روم، گفته بود. كه «اگر خدايان مورد دشنام قرار گيرند تنبيه دشنامدهنده بر عهده خودشان است.» در روم تنها مسيحيان مورد شكنجه و آزار قرار ميگرفتند و زمامداران روم با اشاعه اين مذهب شرقي موافقت نميكردند، ولي اين وضع با صدور فرامين اغماض مذهبي كه در سالهاي 311 و 313 ميلادي صادر شد، پايان يافت.
افكار فلسفي در ايران
آنچه گفتيم، مختصري از سير تفكر و انديشههاي فلسفي و جهانبيني متمدنترين كشورهاي باستاني بود؛ اكنون نگاهي به ايران بيفكنيم:
در ايران غير از علل و عوامل اقتصادي و سياسي، يعني ابتدايي بودن وسايل توليد و استبداد مطلق سلاطين، روش خصمانه اسكندر و جانشينان او، و دوام فئوداليسم در دوران حكومت اشكانيان و سياست ارتجاعي اردشير در مورد بعضي آثار كهن و سالشماري عهد اشكاني و بيش از همه حمله اعراب و اصرار آنها در محو آثار تمدن و فرهنگ ديگر ملل مجموعا سبب گرديده است كه از عهد باستان اثر جالبي كه معرف حيات فكري و فلسفي ايران باشد به يادگار نماند؛ با اين حال با مطالعه متون مذهبي و ادبيات مزديسنا و آثار پراكندهاي كه از عهد باستان به يادگار مانده ميتوان كمابيش به زمينه فكري ايرانيان پيبرد.
يادگار جاماسب يا جاماسبنامه كه نسخ متعددي از آن به فارسي و پازند و پهلوي وجود دارد كتابي است كه در آن، گشتاسب شاه پرسشهايي راجع به مسائل گوناگون ديني و تاريخي و جغرافيايي و غيره از جاماسب ميكند و او پاسخ ميدهد ...
«1. گشتاسب شاه پرسيد كه: اين دين اويژه چند سال روا (رايج، برقرار) باشد، پس از آنچه هنگام و زمانه رسد؟
2. جاماسب بيتخش گفتش كه: اين دين هزار سال روا باشد، پس آن مردماني كه اندر آن هنگام باشند همه به مهر دروجي (پيمانشكني) ايستند؛ با يكديگر كين و رشك و دروغ كنند و به آن چيم (سبب) ايرانشهر (مملكت ايران) را به تازيان بسپارند و تازيان هر روز نيرومندتر شوند و شهر شهر فراز گيرند.
3. مردم به اواروني (نابكاري- فساد) و دروغ گروند و هرآنچه گويند و كنند به سود خودشان باشد. از ايشان روش فرارون (كردار نيكو) آزرده شود. فرمانروايان از راه بيدادگري بس گنج و خواسته انبار كنند و اين گنجها سرانجام به دست دشمنان افتد. مرگهاي ناگهاني بسيار باشد. ايرانيان با بيگانگان درهم آميزند. زندگي تمام طبقات از درويشان و بزرگان و آزادگان جملگي به تباهي كشد. مردان پست به زمامداري رسند و بازار زورگويي و گواهي نادرست و دروغ رواجي تمام گيرد. زمينلرزه و بارانهاي نابهنگام به مردم زيان رساند. دلقكي و مسخرگي زينت و پيرايه مردمان باشد. مالها و خواستهها به دست سرداران فرومايه افتد ...» سپس جاماسب حكيم مفاسد و انحرافات اخلاقي طبقات مختلف مخصوصا زمامداران را يكييكي برميشمارد.» «219»
______________________________
(219). نوشتههاي پراكنده هدايت، پيشين، ص 392 به بعد (به اختصار).
ص: 737
قطعات پهلوي
اشاره
«بدرد است آنكو خرد ندارد، رنجور است آنكو زن ندارد، ابي نام (گمنام) است آنكو فرزند ندارد، دشارز (بيبها) است آنكو خواسته ندارد، سست است آنكو كس ندارد، از اينهمه آن سريتر (بدتر) كي روان ندارد فرجفت.» «220»
اندرزهاي آذرپاد مارسفندان از پهلوي به پارسي
به نظر استاد ملك الشعراي بهار: «اندرزهاي اين مرد بزرگ كه بايستي وي را از روي حقيقت بزرگترين مجدد دين مزديسنا شمرد و درشمار سقراط يونان و لقمان عرب و كنفوسيوس چين دانست مكرر به پارسي ترجمه شده، ليكن غالبا اين ترجمهها درست و مطابق با متن نيست.»
اينك قسمتي از ترجمه استاد بهار:
پسر من! گرفك (گرفه مقابل گناه) انديش بوي نه گناهانديش؛ چه مردم تا جاودان زمان زندهني. چه چيز آن مينوي، پايستنيتر (يعني پايندهتر).
گذشته فراموش كن و ناآمده را غم و تيمار مبر.
هرچه بر خود نميپسندي بر ديگران مپسند.
اندر خدايان و دوستان يگانه باش.
خويشتن به بندگي به كس مسپار.
هركه او با تو به خشم و كين رود هرآينه از وي دور باش.
همواره اميد بر يزدان دار و دوست آن گير كه تو را سودمندتر بود.
راز بر زنان مگو.
زن و فرزند خويش را جدا از فرهنگ مهل، تا تو را غم و تيمار نرسد و پشيمان نشوي.
به بيگانه مخند و پيش و پس پاسخ به پيمان (اندازه) گير.
به هيچكس افسوس (استهزاء) مكن.
با مردم نادان همراز مباش.
با مردم خشمگين همره مباش.
با مردم پست هممشورت مشو.
با مردم متمول همخورش مباش.
با مستمرد همخورش مشو.
از مرد بدگوهر وام مستان و به او وام مده كه ربح بسيار بايد دادي و همه گاه به در خانه خود بايستد و هميشه پيامبر به درگاه تو فرستد و تو را زيان گران از وي رسد مرد بدچشم به ياري مگير.
بر مرد حسود خواسته منماي.
نزد پادشاهان سخن به دروغ مگوي.
از مرد خبرچين و دروغگوي سخن مشنو.
______________________________
(220). ملك الشعراء بهار، ترجمه چند متن پهلوي، ص 111.
ص: 738
در كيفر گناهان شتاب مكن.
با مرد نجيب و كارآگاه و زيرك دوستي و آميزش كن.
هنگام نبرد بينديش كه بار گران با تو نباشد.
با مرد ياوهگوي راز خود آشكار مكن.
مرد دانا را گرامي دار و از وي سخن بپرس و سخنش بشنو.
به هيچكس دروغ مگوي.
از بيشرمان وام و خواسته مگير.
نه به راست و نه به دروغ سوگند مخور.
به دلخواه خود زني اختيار كن.
اگر خواسته داري آب و زمين بخر، چه اگر بر ندهد خود باقي باشد.
مردم را به زبان ميازار.
با خواسته و دارايي خود، هرچه تواني رادي و جوانمردي كن.
مردم را مفريب.
جز از خويشاوندان و دوستان وام مگير.
شرمگين زن اگر با تو دوست بود وي را، به زني، بر زيرك مرد دانا ده، چه زيرك و دانا مرد همانا چنان چون زمين نيكوست كه تخم بر وي پراكني و گونهگونه خواربار از وي برآيد.
آشكاره گوي و صريح باش و جز به انديشه سخن مگوي.
مرد خوب و درستكار را، اگرچه درويش باشد، به دامادي بگير.
مرد آبرومند را زنداني مكن و جوان بدكار را زندانباني مفرماي.
پسر خود را در برنايي به دبيرستان فرست.
هنگام سخن تأمل كن. بسي سخنها كه نبايد گفت و بسي گفتنيها كه نبايد نهفت.
مرد راستگوي به پيامبري فرست.
فروتن باش كه بسيار دوست شوي، بسيار دوست باش كه نيكنام شوي، نيكنام باش كه خوشزيست شوي.
زن كسان مفريب.
با خشم و كين، روان خود تباه مساز.
به خواسته و مال دنيا گستاخ مباش.
فرمانبردار پدر و مادر خويش باش، تا پدر و مادر زندهاند، مرد چون شيري در بيشه است و او را كه پدر و مادر نيست چون زن بيوه است.
دخت خود را به زيرك و دانامرد ده، چه زيرك و دانامرد چون زمين نيكوست.
اگر خواهي از كسي دشنام نشنوي به كس دشنام مده.
شبخيز باش كه كامروا باشي.
زن بكر و جوان به زني بگير.
ص: 739
چون نيكويي به تو رسد بسيار شادي مكن و چون سختي و بدبختي رسد بسيار به غم مباش.
كارنامه اردشير پاپكان
«كارنامه ارتخشير پاپكان (كارنامه اردشير) نام رساله معروفي است به پهلوي و آن سرگذشت اردشير بابكان است.» «221»
شادروان صادق هدايت در مقدمه ترجمه كارنامه اردشير مينويسد:
«كارنامه اردشير بابكان بازمانده يكي از كهنهترين متنهاي پهلوي است كه پس از تاراج كتابهاي پيش از اسلام ايران، هنوز در دست مانده است. البته هركس با شاهنامه فردوسي سروكار داشته كموبيش از موضوع اين كتاب آگاه است. داستان مزبور يك تكه ادبي شيرين و دلچسبي است كه حكايت از گزارش دوره پادشاهي پرگيرودار اردشير مينمايد و با زبان ادبي ساده و گيرندهاي به رشته نگارش درآمده و تاكنون نظير آن در ادبيات فارسي ديده نشده است.
برخلاف كليه افسانهها و حكاياتي كه راجع به اشخاص سرشناس تاريخي نوشته شده كه دور سر آنها هاله تقدس گذاشته و جامه زهد و تقوي به آنها پوشانيدهاند، بطوري كه از جزئيات زندگي آنها پند و اندرز و سرمشق زندگي براي مردمان معمولي استخراج كردهاند (مانند اسكندرنامه و غيره)، نويسنده آن داستان با نظر حقيقتبين و موشكافي استادانهاي، پهلوانان خود را با احساسات و ضعفهاي انساني، بدون شاخ و برگ، براي ما شرح ميدهد و پيشامدها بقدري طبيعي است كه خواننده به دشواري ميتواند شك و ترديد به خود راه بدهد؛ همانطوري كه امروز نيز نويسندگان زبردست اروپا همين رويداد را در شرح زندگي اشخاص معروف دنبال ميكنند (مثل شكستها و سرگردانيهاي اردشير، عاشقيها ... بياعتنايي اردشير به پند و نصايح بابك و غيره) كه به هيچوجه در كتب قدما سابقه ندارد ... در اينكه نگارنده در بههم انداختن وقايع دخل و تصرف كرده و به صورت رمان درآورده نيز ترديدي نيست ...
كارنامه فعلي بيشك از ادبيات اصيل دوره ساسانيان بهشمار ميرود و قطعا بعد از سقوط يزدگرد و يا در دوره اسلامي تنظيم نشده است.» «222»
اكنون جملهاي چند از اين كتاب را نقل ميكنيم: «پس بابك به پاسخ به سوي اردشير نوشت كه تو نادانيها كردي، چونكه به چيزي كه از آن زيان نشايست بودن با بزرگان ستيزه بردي، و سخن درشت و ناگفتنيها بدو گفتي؛ اكنون پوزش گوي و به پشيماني گراي؛ چه دانايان گفتهاند كه دشمن به دشمني آن نتواند كردن كه از نادان مرد به سبب كرده خويش بدو رسد.» «223»
بطوري كه جستهجسته از آثار مورخان بعد از اسلام برميآيد بزرگمهر (بزرجمهر) وزير با تدبير انوشيروان با بسياري از اقدامات انوشيروان روي موافق نشان نميداد و شايد همين
______________________________
(221). مقدمه. كارنامه اردشير بابكان، (به اختصار).
(222). برهان قاطع، مصحح دكتر محمد معين (حاشيه لغت كارنامه).
(223). به نقل از: ملك الشعراء بهار، سبكشناسي، ج 1.
ص: 740
ستقامت و مخالفت او با بعضي از كارهاي خسرو سبب عزل و حبس او شده باشد. اينك نمونهاي چند از آراء و عقايد اين حكيم: بطوري كه از شاهنامه برميآيد پس از آنكه بزرگمهر به زندان افتاد انوشيروان كسي را نزد او فرستاد كه:
بگويش كه چون بيني اكنون تنتكه از ميخ تيز است پيراهنت بزرگمهر بهجاي آنكه سر عجز و انكسار فرود آورد، شجاعانه:
چنين داد پاسخ به مرد جوانكه روزم به از روز نوشيروان بزرگمهر از اينكه «مردم نادان در نعمت و دانايان در ذلت» بسر برند، رنج ميبرد و شايد با بعضي از آراء و نظريات مزدكيان و مانويان موافق بود و به همين جهت از طرف خسرو به حبس و مرگ محكوم گرديد. وي با ظلم و ستمگري نظاميان بر توده مردم موافق نبود و از اينكه سپاهيان «بر ولايت ملك مهربان نباشند و بر مردم ولايت رحمت و شفقت ندارند، و همه در آن كوشند كه كيسه خويش پر كنند و غم ولايت نخورند و رعيت را نيكو ندارند» «224» رنج ميبرد و براي قوام و دوام مملكت، از روي كمال خيرخواهي، به انوشيروان ميگفت «رضا نبايد داد كه لشكر را اين قدرت و تمكين باشد.» «225» وقتي كه از بزرگمهر ميپرسند چهچيز است كه كار مردم پارسا تباه كند، ميگويد: ستودن ستمكاران.
بزرگمهر به گفته بيهقي مردي مقاوم و ثابتقدم بود، زيرا وقتي كه او را نزد انوشيروان بردند تا از گفتهها و كردارهاي خود اظهار ندامت كند، گفت: «زندگي ملك دراز باد، مرا مردمان، حكيم و دانا و خردمند روزگار ميگويند پس چون من از تاريكي به روشنايي آمدم به تاريكي باز نروم كه نادان بيخرد باشم» «226» وقتي كه او را به زندان ميبردند، مردم درباره وي چنين گفتند «... ما را از علم خويش بهره دادي و هيچچيز دريغ نداشتي تا دانا شديم، ستاره روشن ما بودي كه ما را راه راست نمودي و آب خوش ما بودي كه سيراب از تو شديم و مرغزار ميوه ما بودي كه گونهگونه از تو يافتيم ... و تو نيز از آن حكيمان نيستي كه از راه راست بازگردي.» «227»
شادروان اقبال آشتياني ضمن بحث در پيرامون «معارف ايران در عهد انوشيروان» مينويسد: «از زمان اردشير به بعد، چنانكه پيش هم اشاره كرديم، پادشاهان ساساني به حكمت يونانيان توجه كرده بودند، مخصوصا اردشير و شاپور اول و دوم بعضي از كتب يونانيها را به پهلوي ترجمه نموده بودند. انوشيروان به مدد سريانيهاي شام، و عيسويان ايران، كه پهلوي و يوناني را هردو ميدانستهاند، دامنه اين كار را توسعه داد. اگر- چه بعضي از مورخين نوشتهاند كه ايرانيهاي عهد ساساني تمام تأليفات ارسطو و افلاطون را به پهلوي ترجمه كرده بودند، ليكن اين امر قدري مستبعد به نظر ميآيد. چيزي كه مسلم است اينكه، كتب منطقي ارسطو و عدهاي از تأليفات افلاطون به پهلوي ترجمه شده بود و در نهضت اسلامي اولين كتب حكمتي و منطقي كه لباس عربي پوشيده همين كتب ارسطوست كه ابن- مقفع آنها را از پهلوي به عربي نقل كرده است.
______________________________
(224 و 225). سياستنامه پيشين، ص 202.
(226 و 227). همان، ص 335 و 334.
ص: 741
انوشيروان غالبا كتب قوانين و تواريخ ايران و دستور و اندرزها و تأليفات اردشير بابكان و نوشتههاي حكمتي يونانيان را قرائت ميكرد. مخصوصا در تواريخ مورخين قديم مذكور است كه پادشاه مزبور از تأليفات افلاطون، كتب فدون «228»، و گرجيوس «229» و ثيماخوس ...
را در لغت پهلوي مطالعه كرد. انوشيروان با حكماي سبعه مزبور مباحثاتي داشته ... از جمله در خصوص مبدأ و اصل عالم، باقي ماندن يا فاني شدن آن، واحد بودن علت پيدايش اشياء يا متعدد بودن آنها ...» به نظر استاد فقيد، انوشيروان در دوران حيات سه اقدام اساسي كرد: اول، مجالس مناظره و مباحثه انوشيروان با فلاسفه و حكما و خطبا در دربار سلطنتي ايران؛ دوم، پذيرايي او از برزويه طبيب و احتفال رسمي براي آمدن كليله و دمنه از هند؛ سوم، معاهده سال 549 م. با ژوستي نين امپراتور روم شرقي.
انوشيروان، نظر به اينكه خود ذوق علمي يا حكمتي يا سوداي تحقيق و تجسس داشت، به شهادت فردوسي و مورخين ديگر، همه وقت پس از صرف غذا با بزرگان اهل علم و فضل و موبدان و حكما و فلاسفه مجالس انسي ترتيب ميداد كه فردوسي از آنها به «بزم» تعبير ميكند. در اين قبيل مجالس، انوشيروان مسائل مهم فلسفي و سياسي و علمي طرح ميكرد و با دانشمندان حضرت خود، به مناظره و مباحثه ميپرداخت و فضلاي مخاطب انوشيروان بقدري در مباحثات آزادي نطق و بيان داشتند كه در صورت بروز اختلاف با پادشاه، صريحا رأي انوشيروان را رد ميكردند و عقيده خود را به كرسي اثبات مينشاندند.
مباحثه انوشيروان با فلاسفه سبعه يوناني در خصوص مبدأ عالم و علل وجود اشياء و فنا و بقاي دنيا و بحث او با «حارث بن كلده» در خصوص مسائل طبي و مناظره او با «نعمان بن منذر» و خطباي مشهور قبايل عرب از اين قبيل است ... يكي از مفاخر عهد انوشيروان وجود حكيم بيمانند بزرگمهر يا بزرجمهر، پسر بختكان، است كه، نظر به كمال دانش و حكمت، انوشيروان سمت وزارت خود را به او داده بود ... فردوسي و مسعودي هريك شرح مجالسات انوشيروان را با بزرگمهر و هفت نفر از ديگر حكماي ايران، يعني موبدان، با مسائلي كه انوشيروان رأي ايشان را در خصوص آنها استفسار كرده، در كتاب خود ضبط نموده اند ... فردوسي گويد:
دل شاه كسري پر از داد بودبه دانش دل و مغزش آباد بود
به درگاه بر، موبدان داشتيزهر دانشي بخردان داشتي
هميشه سخنگوي هفتاد مردبه درگاه بودي به خواب و به خورد
هرآنگه كه پردخت گشتي ز كارز داد و دهش، و ز پي كارزار
ز هرموبدي نو سخن خواستيدل خود به دانش بياراستي
بدانگه كه نو بود بوزرجمهرسراينده و زيرك و خوبچهر
به تدبير و آرايش و راي نيكازو بود گفتار هرجاي نيك
چنان بد كه يك روز بنهاد خوانبفرمود كان موبدان را بخوان
______________________________
(228).Phedon
(229).Gorgius
ص: 742 كه باشند دانا و دانشپذيرسراينده و باهش و يادگير
چونان خورده شد جام ميخواستندبه ميراي روشن بياراستند
نهچندان كه آيد به كاهش خردمي آن مايه بايد كه جان پرورد
به دانندگان شاه بيدار گفتكه دانش گشاده كنيد از نهفت
هر آنكس كه دارد به دل دانشيبگويد مرا زان بود رامشي
... بگفتند هركس ز هردر سخنجوان جهانديده، پير كهن ... بعد بزرگمهر و حكماي ديگر به سخنراني ميپردازند و داد حكمت ميدهند.
... برزويه پس از آنكه در سفر هند مشقات بسيار تحمل كرد و بالاخره به انواع تدابير كتاب بر كليله دست يافت و با گنج مقصود به ايران برگشت ... انوشيروان به افتخار آوردن كليله و دمنه جشن گرفت ... بعد از اجراي مراسم جشن، برزويه از آن مقام خواست كه در طلب خواهشي از انوشيروان مجاز شود. انوشيروان گفت هرچه خواهي از ما طلب كن ... كه در انجام آن قصور روا ندارم؛ اگرچه بخواهي با من در سلطنت شركت كني ... برزويه به انوشيروان گفت در مقابل تمام اين خدمات و زحمات، منتهاي آرزوي من اين است كه پادشاه ايران به وزير بلندمرتبه خود دستور دهد تا شرح سفر مرا به هند با تفصيل آوردن كليله و دمنه از آن مملكت در بابي عليحده به قلم آبدار خود بنويسد ... تا به اين ترتيب، نام من بر صفحه روزگار بماند و مرا اجر حقيقي حاصل شود. تمام بزرگان علو نظري برزويه را تقديس كردند و پادشاه به انجام مطلب او امر داد.» «230»
كريستن سن، ايرانشناس دانماركي، معتقد است نفوذ فكرهاي يوناني و مسيحي و هندي در ايران ساساني نوعي حالت عرفاني به انديشه اين دوران بخشيده است. وي در كتاب خود، عبارتهايي از بعضي رسالههاي اين دوره نقل كرده است ... از آنجمله است: «غم و شادي جهان شايسته اعتنا نيست. جهان را چون كاروانسرايي بايد دانست كه مردمان را بدان راهگذر افتد. هرچند توانگري مطلوب است، فقر شرافتمندانه بر ثروتمندي غير عادلانه ترجيح دارد.»
كريستن سن مينويسد: «تحت تأثير افكار جديد، آن خوشبيني نخستين كه بنيان دين زردشتي و محرك مردمان به كار و كوشش بود، پژمرده و گسيخته شد. ميل زهد و ترك، كه در فرقههاي ايراني مخالف آيين زردشت رواجي بسزا داشت، رفتهرفته وارد آيين زردشتيان نيز شد و بنيان دين و ديانت را برانداخت.»
وي راجع به تعاليم زروانيان چنين مينويسد: «در اين وقت عقيده زروانيان كه در عهد ساساني شيوعي يافته بود، موجب شد كه مردمان اعتقاد به جبر پيدا كردند و اين اعتقاد به منزله زهري جانگزاي بود كه روح مزديسني قديم را از پاي درآورد.»
آنگاه از رساله مينوگ خرد اين عبارت را نقل ميكند:
«خرد آسماني يا روح حكمت چنين فرمايد: مرد هرچند صاحب عقلي قوي و دوستي نيرومند باشد با قضا برنتواند آمد، زيرا چون قضاي محتوم مردي را سعيد يا شقي كند، دانا
______________________________
(230). اقبال آشتياني، مجموعه مقالات، به اهتمام دكتر دبير سياقي، ص 135 (به اختصار).
ص: 743
از كار فروماند و نادان بدانديشه در كار چست و چالاك گردد. كمدلان دلير و دليران كمدل شوند و مردم كوشا كاهلي گيرند و كاهلان به كوشش درآيند.» «231»
اكنون ببينيم كه معتقدات زروانيان چه بوده است؟
«ميدانيم كه آيين زردشتي مبتني بر گوهر دوگانه است: آهورامزدا و اهريمن يا روشنايي و تاريكي و نيكي و بدي كه پيوسته باهم در نبردند. بنابراين، مرد زردشتي بايد بكوشد تا نيكي بر بدي پيروز گردد ... به عقيده «زنر» استاد دانشگاه اكسفورد، كه تحقيق مفصلي درباره زروانيان كرده، آيين زرواني شعبهاي از دين زردشتي بوده است و براي آن پديد آمده تا به نبرد پايانناپذير ميان اهورامزدا و اهريمن خاتمه دهد. اين آيين راه ميانه و سازش است.
زروانيان چنين ادعا ميكردند كه نيكي و بدي (اهورامزدا و اهريمن) دو گوهر توأمانند و زروان (زمان نامتناهي) پدر آنهاست؛ بدينگونه بهجاي گوهر دوگانه كه خاص آيين زردشتي بود، گوهر سهگانه عنوان شد، كه به معني خوبي، بدي و داور (زروان) بود.
... در نظر مزداييان، مسؤوليت رستگاري يا گمراهي انسان با خود اوست. بشر در برابر خوبي و بدي و ثواب و گناه مختار است و نبايد اراده آفريدگار را مسؤول نيك و بد خويش بشمارد. در آيين زروان، برعكس، بشر بازيچه دست روزگار است و از خود ارادهاي ندارد.» آنچه مسلم است در ايران زمان ساسانيان، جامعه طبقاتي با تمام تبعيضات و اختلافات مادي و معنوي حكومت ميكرده است. در اين جامعه اقليت صاحبامتياز از مزاياي بيشماري بهرهمند ميشدند درحاليكه اكثريت زحمتكش و فعال از نعم گوناگون مادي و معنوي نصيبي نداشتند.
در چنين جامعهاي، محال است كه تمام مردم يك نوع فكر كنند و جهانبيني واحدي داشته باشند. به قول يكي از دانشمندان، كلبهنشينان و كاخنشينان داراي دو طرز فكر مختلف و متمايز هستند. به احتمال قوي طبقات متوسط و محروم بيشتر به انديشههاي زرواني تمايل داشتند و طبقه حاكم و فرمانروا بيشتر طرفدار افكار مزدايي بودند.
به نظر ريچاردفراي:
در زمان ساسانيان، زروانيت و آيين مزدايي، در عمل از هم جدا نبودند، دو طريقه بودند كه تشكيل يك دين ميدادند. درميان زردشتيان، خاصه در دستگاه حاكمه و دربار، بودهاند كساني كه تمايل به طريقه زرواني داشتهاند. به عقيده فراي، پس از آمدن اسلام به ايران، دهقانان و بعضي از موبدان زردشتي چون براي حفظ منافع خود به دين تازه گرويدند، معتقدات زرواني را درباره حاكميت سپهر و چيرگي زمان به اسلام داخل كردند و اين در انديشهها و عقايد اسلامي دوران عباسي تأثير بسيار نهاد.
در شاهنامه به چند پهلوان نيمه عرفاني برميخوريم؛ مانند ايرج و سياوش و كيخسرو.
ايرج از همان آغاز جواني به ترك دنيا و صلح متمايز است. هنگامي كه پدرش فريدون او را به جنگ با برادران نابكار راهنمايي ميكند، پاسخ ميدهد اين دنيا چه اعتباري دارد؟
______________________________
(231). دكتر اسلامي، زندگي و مرگ پهلوانان، ص 87 به بعد (به اختصار).
ص: 744
سرانجام بايد رفت. تاجداران ديگري نيز چون ما بودند و رفتند، پس بهتر است كه من با برادران مدارا كنم.
نه تاج كيي خواهم اكنون نه گاهنه نام بزرگي نه ايران سپاه
من ايران نخواهم، نه خاور نه چيننه شاهي، نه گسترده روي زمين
بزرگي كه فرجام او تيرگي استبدين برتري بر ببايد گريست سپس ميگويد:
بسنده كنم زين جهان گوشهايبه كوشش فراز آورم توشهاي همين روحيه بيش و كم در سياوش نيز ديده ميشود ... وي عقيده دارد:
كه
«ز گيتي همه زهر بايد چشيد»
يا
درختي است اين بركشيده بلندكه بارش همه زهر و برگش گزند و از اغتنام وقت ياد ميكند:
بيا تا به شادي دهيم و خوريمچو گاه گذشتن بود بگذريم
چهبندي دل اندر سراي سپنجچه نازي به گنج و چه نالي ز رنج «232» استاد «آربري» دانشمند انگليسي، ضمن بحث در پيرامون ادبيات ايران مينويسد:
«در طي سلطنت هخامنشيان تا آخرين روزهاي پادشاهان ساساني، ايران يك دولت و قدرت شاهنشاهي و يك نمونه كامل استبداد در مشرق زمين بود كه ثروت بيكران در دست گروهي قليل متمركز شده بود و يك فرهنگ و مدنيت مادي قابل توجهي بر روي شانههاي بيجان تودههاي مردم بومي به وجود آورده بود. اين فرهنگ و مدنيت اصولا درباري بود، و اين حقيقت در هيچ رشته هنري بيش از فن نگارش جلوه نميكند. گذشته از متون اوستايي كه خود مذهبي هميشه به سود اشراف بود و فهم و تعبير و تفسير آن فقط در دست موبدان بود و به رسم الخطي ضبط ميشد كه درخور فهم مردم بيسواد نبود، بقيه ادبيات ايران قديم حولوحوش دربار سلطنتي دور ميزد و كمر بسته براي حفظ منافع دربار بود. بطوري كه از نوشتههاي «آگاسياس» برميآيد دربار ايران حتي در زمان هخامنشيان روزنامه رسمي داشت و سلسلههاي بعدي نيز اين كار را ادامه دادند. عموما چنين تصور ميشود كه براساس اين روزنامه رسمي بود كه در اواخر سلطنت ساسانيان، مؤلف ناشناسي كتاب خداينامك را به وجود آورد كه پس از ترجمه از پهلوي به عربي بوسيله ابن المقفع ايراني (وفات 140 هجري/ 757 م.) و ديگران بالاخره در اثر نبوغ فردوسي (وفات 411 هجري) شكل جديدي به خود گرفت و به صورت شاهنامه درآمد كه يكي از بزرگترين منظومههاي حماسي جهان است. گرچه نسخه اصلي خداينامك از ميان رفته و از ترجمه عربي هم فقط قطعات محدودي برجاي مانده است، باز آنچه در دست داريم سبك حماسي و بلاغت داستان را بخوبي ميرساند، و جاي تعجب نيست كه اين اثر در اعراب، كه خودشان تاريخ مدوني نداشتند و يا از تاريخنويساني مانند «توسيديد» بيخبر بودند، نفوذ فراوان گذاشته و به عنوان نمونهاي بر تاريخنويسي بهجاي مانده است.
______________________________
(232). همان، ص 91 به بعد (به اختصار).
ص: 745
دومين اثر بزرگ دربار ساساني يعني آيين نامك- كه مسعودي مورخ عرب ميگويد هزارها صفحه بوده است و آن هم توسط ابن المقفع به عربي ترجمه شده بود و مانند گاهنامك دستخوش نابودي گرديد و فقط گاهي از آن مطلبي نقل شده است- مكمل روزنامه رسمي دربار بوده و در آن جزئيات نظامنامهها و مقررات شاهنشاهي را درج كرده بودند، و در ضمن اين مقررات، ضمايمي هم در باب لشكركشي، تيراندازي، پيشگويي و فنون نجيبانه ديگر داشته است. در اين بخش خاص، موسوم به گاهنامك، سلسله مراتب 600 نفر از اشراف ذكر شده است. هرچند از دست رفتن اين تأليف عظيم كه نفوذ آن در يك سلسله كتابهاي فارسي و عربي كاملا مشهود ميباشد، اسباب تأسف است، خوشبختانه در تنسرنامه نشانههايي از سبك و اختصاصات اين كتاب موجود است ... مسعودي مورخ چنين ميگويد كه به سال 915 در تيسفون در خانه يكي از اعيان ايراني، كتابي عظيم ديدم كه حاوي بسياري از علوم ايران، تاريخ پادشاهان آن سامان، ساختمانها و شرح تأسيسات سياسي بود. در اين كتاب صورت 27 نفر از شاهنشاهان ساساني كه 25 مرد و دو زن بودند نقاشي شده بود ... در همين كتاب طرز رفتار هريك از شاهان، هم در برابر صاحبمنصبان خويش و هم در برابر رعايا و نيز وقايع و پيشآمدهاي مهم دوره سلطنت او شرح داده شده بود. تاريخ كتاب سال 731 م. از روي منابعي كه در خزينه شاهي بود، تنظيم گرديده و براي خليفه «هشام» از فارسي (پهلوي) به عربي ترجمه شده است. براي نخستينبار گوتشميد حدس زد كه اين كتاب بسيار جالب بايد همان تاگنامك باشد كه فقط به اسم معروف بوده است. مستشرقين ديگر مانند اينوسترانتسف «233»، شدر «234» و كريستنسن نيز نظر گوتشميد را تأييد كردند. بيشك نام اين كتاب را مؤلف كتاب عربي موسوم به كتاب التاج كه شايد جاحظ باشد اقتباس كرده است، گذشته از اين آثار، كه ميتوان آنها را كموبيش راهنماي دربار شاهنشاهي دانست، در ايران قديم عدهاي از افسانههاي تاريخي نيز موجود بود كه ازجمله كتاب كارنامك اردشير بابكان است كه بعد از ساسانيان تأليف شده و پروفسور براون قسمتي از آنها را با قسمتهاي مشابه آن در شاهنامه فردوسي مقايسه كرده است. و ديگر شرح تأسيس و ايجاد شهرها و انواع تأليفات كوچك در باب رسوم و اخلاقيات زمان است، كه معروف به ادبيات «اندرز» و پارهاي از آنها بهجاي مانده است. اين ادبيات «اندرز» كه معروفترين نمونه آن پندنامك وزرگمهر (پندنامه بوزرجمهر وزير دانشمند انوشيروان) است يكي از محصولات خاص نبوغ ايراني است كه در ادبيات اسلامي دورههاي بعد تأثير بسزايي كرد، و گذشته از اشعار و ادبيات بيشماري كه از قرن دهم ميلادي تا امروز براساس پندنامه سروده شده بسياري از كتب اخلاقي از قابوسنامه گرفته، تا گلستان سعدي تا حد زيادي از اين پندنامه سرمشق گرفتهاند.» «235»
در ديباچه كتاب عهد اردشير ضمن انتقاد و بررسي كارهاي نيك و بد اردشير چنين ميخوانيم:
«... از كارهاي بد اردشير، كه نميتوان از آن گذشت، حذف بيشتر رويدادهاي شهرياري چهارصد و هفتاد و پنج ساله خاندان اشكاني از سالنامههاي رسمي كشور است و مختصر كردن
______________________________
(233).Lnostrantzev
(234).Schaeder
(235). ميراث ايران، پيشين، ص 323 به بعد (به اختصار).
ص: 746
تاريخ اين روزگار دراز كه سراسر آن پر از پهلوانيهاي افتخارآميز مردم ايران است در چند سطر.
همين كار كينهتوزانه سبب شده است كه نويسندگان شرقي از روزگار دراز شهرياري اشكانيان و دلاوريهاي افتخارآميز ايشان در جنگ با سلوكيان و روميان ناآگاه مانند و چنين پندارند كه ايران در زمان اشكانيان به دست ملوك الطوايف افتاده بوده و شهرياري متمركزي نداشته است.
ديگر از كارهاي زشت اردشير دستبردي است كه به فرمان او، به خاطر كماثر كردن يك باور عاميانه در دل مردم، به سالشماري ايران زدهاند. اين دستبرد سبب شده است كه ميان نسخههاي خداينامه، به گفته حمزهپور حسن اصفهاني، چندان اختلاف پديد آيد كه هيچكدام با ديگري برابر نشود، و همه آنها با حساب برجهاي فلكي و جدولهاي ستارهشناسي نيز ناجور گردد.
با آگاهيي كه از اين كار اردشير داريم، چگونه بدگمان نشويم هنگامي كه به فرمان او خواستهاند متن اوستاي اشكاني را مرتب سازند و شرح كنند برخي از بخشها و يا عبارتهايي از آن را كه شامل انديشههاي ديني و فلسفي ناهماهنگي با روش حكومت جديد بوده است، نينداخته يا ديگرگون نساختهاند؟
چيزي كه اين بدگماني را هرچه بيشتر نيرومند ميسازد آن است كه از روزگار اشكانيان آثار نوشتهاي از دانش و فرهنگ و حكمت ايران بازنمانده است و در اين بخش از تاريخ ما، يك بريدگي آشكار ديده ميشود. ابن نديم تنها از چند داستان روزگار اشكاني (ملوك الطوايف) نام ميبرد كه در آغاز روزگار اسلامي از پهلوي به عربي ترجمه شده است؛ تا آنجا كه گويي هرچه از آثار مدني و فرهنگي داريم همه از آن روزگار ساساني است و در آن دوره پديد آمده است. درحاليكه در لابلاي همين اندرزنامه سخناني ميبينيم كه از بودن كتابهايي در زمينه اخلاقي و حقوق و كشورداري پيش از روزگار ساسانيان، ما را آگاه ميسازد و نيز در لابلاي كتابهايي كه از نويسندگان روم درباره تاريخ روزگار اگاه بازمانده است نشانههايي از وجود انديشههاي بلند علمي و فرهنگي در ايران زمان اشكاني ديده ميشود.
آنچه اين حدس را نيرو ميبخشد، برخاستن دانشمندان و فرزانگاني است مانند «ديصان» و «مرقيون» و جرجيوس و ماني. برخاستن اينان در اين زمان نشان ميدهد كه در روزگار اشكاني بويژه در دوره اخير آن، بازار فلسفه و دانش گرم بوده و قطعا براي بحث و گفتگوهاي علمي آموزشهايي در شهرهاي بزرگ وجود داشته است؛ بويژه كه در اين روزگار آزادي عقيده، حتي در كار دين رواج داشت و در هرجا آزادي روان باشد، زمينه براي پيشرفت كارهاي علمي و فرهنگي آمادهتر است.
ايرانيان در روزگار اشكاني با مردم آسياي باختري و روميان، در زماني كه تمدن و فرهنگ روم داراي درخشندگي بود، خواه در زمان صلح و خواه در زمان جنگ، رابطه داشتند.
چگونه ميتوان پذيرفت كه «آيين مهري» و انديشههاي اخلاقي و فلسفي آن از ايران به روم رفته و تا جزيره انگليس گسترده شده، ليكن از انديشهها و دانش و فرهنگ
ص: 747
رومي پرتوي به ايران نتابيده است؟
قطعا در ايران عهد اشكاني، كتابهاي بسياري در زمينه اخلاق و سياست مدن و اقسام ديگر حكمت بوده، و اندرزنامه اردشير فشردهاي از كتابهاي پيشين در زمينه كشورداري و اخلاق است كه اردشير حاصل آزمونهاي خود را بر آنها افزوده است. بهترين دليل بر اثبات اين نظر، سخن خود اردشير است كه در چند جاي اندرزنامه از زبان شاهان پيشين و پيشينيان ما براي استوار كردن رأي خود، سخنان ارجداري را بازگو كرده است. «236»
دليل ديگري كه از عناد و دشمني اردشير با يادگارهاي عهد اشكاني خبر ميدهد گفته مسعودي است؛ وي مينويسد: «اردشير همه رفتارها و گفتارها و رويدادها و جنگهاي زمان خود را مينگاشت و آنچه را مربوط به پيش از او بود به دور ريخت تا فراموش گردد و تنها يادگارها و رويدادهاي زمان او در كتابها بازماند.» «237» يكي از انديشمندان عصر ساساني ماني است.
ماني
اشاره
اقبال لاهوري ضمن بحث در پيرامون آراء و افكار ماني مينويسد: ماني ميگويد كه «همه چيزها از آميزش دو اصل جاويدان، نور و ظلمت فراهم ميآيند. نور و ظلمت از يكديگر جدا و مستقلند ... ظلمت كه به منزله اصل مادينه هستي است، پناهگاه عناصر شر است. اين عناصر به مرور زمان، تمركز مييابند و موجد شيطان زشتپيكر ميشوند ... چون يورش ظلمت عناصر نور را با عناصر ظلماني آميخته و آلوده كرده است خطه نور نيازمند رهايش يا فلاح است. در اينجاست كه جهانشناسي ماني به مفهوم فلاح مسيحي ميگرايد؛ چنانكه جهانشناسي هگل از مفهوم تثليث مسيحي مايه ميگيرد. اما فلاح مانوي مستلزم قطع نسل است. توليد نسل دوره اسارت نور را استمرار ميبخشد و اين به زيان نور است.
... ماني نخستين حكيمي است كه جهان را معلول فعاليت شيطان و اساسا بد ميدانست. به نظر من، نظامي كه ترك دنيا را هدف زندگي شمارد جز اين نميتواند بود.
عصر ما نيز از اين انديشه بيگانه نيست؛ «شوپن هوئر» نيز چنين ميانديشد. سپس اقبال از مزدك مردمگراي (كمونيست) سخن ميگويد و مينويسد: وي مانند ماني بر آن شد كه گوناگوني اشياء نتيجه آميزش دو اصل مستقل جاويدان ... روشنايي و تاريكي است. مزدك برخلاف پيشينيان، باور داشت كه آميزش يا جدايي نهايي اين دو به عمد و اختيار مقربان نيست، بلكه محصول تصادف است. خدا در نظام فكري مزدك از احساس برخوردار است و در حضور سرمدي خود، چهار نيروي اصلي دارد: تميز، حافظه، فهم و سرور ... ممتازترين جنبه تعاليم مزدك، مردمگرايي اوست و بيگمان گرايش مانويان به «جهان ميهني» در اين مردمگرايي مؤثر بوده است. مزدك ميگفت كه همه افراد انسان برابرند ولي ديوان بدخواه كه ميخواهند جهان خدايي را صحنه رنج بيپايان گردانند با جعل مفهوم مالكيت انفرادي، مردم را به نامردمي ميكشانند ... چنين مينمايد كه تفكر ايران باستان اساسا ناظر به جهان عيني بود و ديدگاهي مادي و دوگراي داشت، ولي در پرتو آيين اخلاقي زرتشت به رنگي معنوي درآمد ..» «238»
______________________________
(236). احسان عباس، عهد اردشير، ترجمه محمد علي امام شوشتري، ص 10 به بعد.
(237). همان، ص 18.
(238). سير فلسفه در ايران، پيشين، ص 26 به بعد (به اختصار).
ص: 748
علاوهبراين در ادبيات مزديسنا به مطالبي برميخوريم كه رنگ و بوي فلسفي دارد، مثلا در گاتها كه تاريخ تدوين آن دقيقا معلوم نيست، چنين ميخوانيم:
از تو ميپرسم اي اهورا، براستي مرا از آن آگاه فرما، كيست آن كسي كه در روز نخست از آفرينش خويش پدر راستي گرديد؟ كيست آن كسي كه به خورشيد و ستاره راه سير بنمود؟ كيست آن كسي كه ماه از او گهي پر است و گهي تهي؟ اي مزدا، اين و بسا چيزهاي ديگر را ميخواهم بدانم؟
از تو ميپرسم اي اهورا براستي مرا از آن آگاه فرما. تاريخ اجتماعي ايران ج1 748 ماني ..... ص : 747
ست آفريننده روشنايي سودبخش و تاريكي، كيست آفريننده خواب خوشيبخش و بيداري، كيست آفريننده بامداد و نيمروز ... «239»
بطوري كه از مندرجات اندرز يوتكيشان، يعني نخستين دينداران، برميآيد در ايران باستان فرزندان را تا قبل از 15 سالگي به تفكر و مطالعه در پيرامون جهان و وظايف و تكاليف آدمي برميانگيختند. اينك جملهاي چند از اين متن را نقل ميكنيم:
هر مردم كه به داد (يعني به سن) پانزدهساله رسيد پس او را اين چندين چيز ببايد دانستن كه: كيم؟ و خويش كيم و از كجا آمدم و باز به كجا شوم؟ ... از مينو آمدم يا به گيتي بودم؟ خويش هرمزدم يا اهريمن؟ خويش يزدانم يا ديوان؟
خويش بهانم يا بدان؟ مردمم يا ديو؟ راه چند و دينم كدام؟ و چيم سود و چيم زيان؟ و كيم دوست و كيم دشمن ...
سپس چنين پاسخ ميدهد:
... به بيگماني سزد دانستن كه از مينو آمدم نه به گيتي بودم، آفريده هستم نه بود. خويش هرمزدم نه اهريمن ... پدر و مادر فرزند خويش را بايد اين چند كار و كرفه پيش از 15 سال بياموختن، و چون اين چند بياموزند، هركار و كرفه كه فرزند كند، پدر و مادر را بود و چونش نياموزند هرگناه كه فرزند به نابخردي كند، همه پدر و مادر را بود.
«آز به خرسندي و خشم به سروش و رشك به نيكچشمي و نياز به كمخواهي و جنگ به آشتي و دروغ به راستي بزنيد. تا ميتوانيد بدان را به فرمانروايي مستاييد، چه از ستايش نابجا، بدي به تن (اندر) شود و بهي راه خويش گيرد.» «240»
قطع نظر از متون مذهبي در ايران، از عهد ساسانيان به همت دانشمندان سرياني، كتب علمي و فلسفي شرق و غرب به زبان آرامي و پهلوي ترجمه و در شهر رها و نصيبين و غيره مراكز علمي و تحقيقي تأسيس شد، و اندكاندك گلچيني از علوم و انديشههاي گوناگون به ايران راه يافت. از دوره اردشير بابكان و شاپور تلاشهايي در راه ترجمه و انتقال علوم و
______________________________
(239). گاتها پيشين، ص 71.
(240). دكتر ماهيار نوابي، (مقاله) در مجله دانشكده ادبيات تبريز، شماره 4، سال 12، ص 139 به نقل از:
تمدن ساساني، پيشين.
ص: 749
معارف شرق و غرب به ايران آغاز شده بود. در همين ايام بود كه ماني مذهب تلفيقي خود را كه تركيبي از تعاليم زرتشت، عيسي و بودا بود، به ايرانيان عرضه كرد و مذهب جديد او، بشرحي كه ديديم، مورد توجه شاپور اول قرار گرفت. اين مذهب برخلاف آيين زرتشت قوم و ملت معيني را دربر نميگرفت، بلكه مانند مسيحيت، عموم ملل و نژادها را به امساك و احتراز از دروغ و آزمندي دعوت ميكرد. تلاشي كه از عهد اردشير و شاپور اول در راه آشنايي با علوم زمان آغاز شده بود در عهد انوشيروان رشد و گسترش يافت و ظاهرا اين پادشاه به مسائل فلسفي علاقه و دلبستگي داشت.
در دوراني كه هفت تن حكيم يوناني در ايران اقامت داشتند، انوشيروان از يكي از آنان به نام پريسين «241» سؤالاتي ميكند بدين قرار:
1. ماهيت روح چيست؟ آيا روح در تمام موجودات يكسان است؟ آيا اختلاف ارواح است كه سبب اختلاف ابدان ميشود يا بالعكس اختلاف ابدان باعث اختلاف ارواح است؟
2. خواب چيست؟ آيا فراهم آورده همان روحي است كه در بيداري عمل ميكند، يا اينكه فراهم آورده روح ديگري است؟ آيا با اصل گرمي و سردي مزاج مناسبت دارد؟
3. قوه مخيله چيست و از كجا ميآيد؟ اگر يكي از مدارك روح است آيا خدايان آن را توليد ميكنند يا ارواح ضاره؟
4. چرا در تمام اقاليم، سال تابع چهار تكامل بهار و تابستان و پاييز و زمستان است؟
5. چرا طبيباني كه در نوع مرض موافقت دارند در داروي همان مرض موافقت ندارند؛ تا حدي كه همان دارويي را كه بعضي زيانآور ميشمارند بعضي ديگر سودمند ميدانند و از آن بهبودي ميآيد؟
6. چرا بحر احمر هرروز مد و هرشب جزر دارد؟
7. چگونه ميشود كه اجسام ثقيل در هوا خود را نگاه ميدارند، ولي مكمن آتش، همچنانكه در آثار جوي مشهود است، جز در رطوبت نيست؟
8. چرا انواع مختلف حيوانات و نباتات را چون از ناحيهاي به ناحيه ديگر برند، پس از زماني معين و بعد از چندبار كه نسل پذيرد و روييده شود، اشكالي به خود ميگيرد كه مختص آن ناحيه است كه آن را بدان بردهاند، و اگر خاصيت هوا و زمين است كه در آن تغيير ميآورد چگونه است كه تمام اشخاص از يك نوع كه دايما در تضاد همين آثار بودهاند يك سيما و يك قيافه ندارند ... «242»
از اين هشت سؤالي كه انوشيروان از اين حكيم يوناني كرده است ميتوان تا حدي به پايه
______________________________
(241).Priscian
(242). سعيد نفيسي (مقاله) در مجله مهر، شماره 1، خرداد 1312، ص 38، به نقل از: تمدن ساساني، ج 1، پيشين، ص 104.
ص: 750
تفكرات علمي و فلسفي قشرهاي مترقي و پيشرفته مردم آن دوران پيبرد.
خسرو اول به اقتضاي زمان، به اديان و مذاهب و مكاتب فلسفي تا حدي آزادي داد. عيسويان در اقامه مراسم مذهبي آزادي يافتند و عدهاي از كارشناسان و علماي عيسوي در مؤسسات عام المنفعه به كار گماشته شدند. جمعي از پژوهندگان به ترجمه و انتشار آثار علمي و فلسفي يونان و هند مشغول شدند. يك نفر عيسوي ايراني موسوم به پولوس پرسار «243» (پولص)
... مختصري از منطق ارسطو را براي شاه به زبان سرياني ترجمه كرد. وي عقايد مختلفي را كه راجع به خدا و عالم هست، به طريق ذيل بيان نموده است: بعضي به يك خدا قائلند و برخي به خدايان بسيار عقيده دارند. جماعتي گويند خدا صفات متضاد دارد و برخي منكر آن صفات در خدا هستند. جمعي معتقدند كه خدا بر همه چيز قادر است و گروهي انكار ميكنند كه بر همه چيز قادر باشد.
جماعتي گويند دنيا و مافيها را او آفريده و بعضي انكار ميكنند كه او خالق تمام چيزها باشد. برخي معتقد به حدوث و گروهي معتقد به قدم عالمند ... «244»
اورانيوس «245» طبيب و حكيم سرياني معلم فلسفه انوشيروان بود ... او گويد انوشيروان موبدان را جمع ميكرد تا در تكوين جهان و نظاير آن معني بحث كنند؛ مثلا: آيا عالم نامتناهي و ابدي است، آيا جهان را علتي يگانه است و مانند اينها. پس از آنكه مدرسه فلسفه آتن به سال 529 ميلادي به حكم قيصر روم بسته شد، چنانكه گفتيم هفت تن از فيلسوفان به تيسفون آمدند و مورد محبت شاه ايران قرار گرفتند. اين متفكرين كه ايران را محيطي آزاد و آباد تصور ميكردند پس از آنكه به سرزمين ايران آمدند از كرده خود نادم شدند «... ولي خسرو نسبت به اين حكما كمال علاقه و محبت خود را نشان داد و به حمايت آنان برخاست و در عهدنامهاي كه با قيصر روم بست، شرط كرد كه اين فضلا را از بازگشت به وطن خويش منع نكنند.» «246»
به اين ترتيب در دوره ساسانيان بوسيله مانويان و مزدكيان افكار و نظريات مذهبي و اجتماعي جديدي در بين مردم پراكنده شد و در عصر اردشير و شاپور و خسرو اول با ترجمه آثار فكري يونانيان و ديگر ملل، مردم تا حدي به فرهنگ و جهانبيني يوناني و رومي آشنا شدند و محصول تمدن هندي نيز با ترجمه كتب دانشمندان آن سرزمين در بين مردم منتشر گرديد.
بازي شطرنج از هند به ايران آمد و كتاب گرانبها و پرارج كليله و دمنه به همت برزويه طبيب از اصل سانسكريت به پهلوي ترجمه شد و در دسترس ايرانيان قرار گرفت و بعدها ابن المقفع اين شاهكار بشري را به زبان عربي درآورد (و ترجمه حال برزويه را به قلم
______________________________
(243).Paulus Persa
(244 و 246). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 449 و 450.
.Uranios
ص: 751
خود، به صورت ديباچه بر آن افزود) و در دوره سامانيان رودكي آن را به نظم كشيد. در كتاب كليله و دمنه، «بيدپاي» حكيم عاليمقام هندي چون نميتوانست آشكارا اعمال سلاطين و زمامداران را مورد انتقاد قرار دهد براي انتباه و بيداري آنان و روشن شدن افكار عمومي از زبان حيوانات سخن گفته و بدين وسيله در راه هدايت افكار عمومي سعي و تلاش كرده است.
اگر جملات زير را منسوب به برزويه بدانيم بايد قبول كنيم كه از اواخر حكومت ساسانيان كمابيش افكار گوناگون فلسفي يوناني و هندي در بين خواص ايران منتشر شده و پايه معتقدات مردم روشنبين را نسبت به مندرجات اوستا و قوانين خشك آن زمان سست گردانيده است.
عقايد و افكار
برزويه طبيب در مقدمه كليله و دمنه مينويسد:
خلاف ميان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر؛ بعضي به طريق ارث دست در شاخي ضعيف زده، طايفهاي از جهت متابعت پادشاهان و بيم جان پاي بر ركني لرزان نهاده و جماعتي از بهر حطام دنيا و رفعت منزلت ميان مردمان، دل در پشتيوان پودهاي بسته و تكيه بر استخوانهاي پوسيده كرده و اختلاف ميان ايشان در معرفت خالق و ابتداي خلق و انتهاي كار بينهايت، و رأي هريك براين مقرر كه من مصيبم و خصم مخطي؛ با اين فكرت در بيابان تردد و حيرت يكچندي بگشتم و در فرازونشيب آن لختي پوييد. البته نه سوي مقصد پي بيرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دليلي نشان يافتم. بضرورت، عزيمت مصمم گشت بر آنكه علماي هرصنف را ببينم و از اصول و فروع معتقد ايشان استكشافي بكنم و بكوشم تا به يقين صادق، پاي جاي دلپذير به دست آرم. اين اجتهاد هم بهجاي آوردم و شرايط بحث اندر آن تقديم نمود. و هرطايفهاي را ديدم در ترجيح دين و تفضيل مذهب خويش سخني ميگفتند و گرد تقبيح ملت و نفي مخالفان ميگشتند.
به هيچ تأويل، درد خويش را درمان نيافتم و روشن شد كه پاي سخن ايشان بر هوا بود و هيچچيز نگشاد كه ضمير اهل خرد آن را قبول كردي. «247»
برزويه پس از اينگونه تفكرات گويد: رأي من بر عبادت قرار گرفت لكن با خود گفتم كه اگر بر دين اسلاف، بيايقان و تيقن، ثبات كنم، همچون آن جادو باشم كه بر آن نابكاري مواظبت همي نمايد و به تبع سلف، رستگاري طمع ميدارد و اگر ديگربار در طلب ايستم، عمر بدان وفا نكند كه اجل نزديك است و اگر در حيرت روزگار گزارم فرصت فايت گردد و ناساخته رحلت بايد كرد. و صواب من آن است كه بر ملازمت اعمال خير، كه زبده همه اديان است، اقتصار نمايم. «248»
برزويه پس از مطالعه در اديان و مذاهب مختلفه به اين نتيجه ميرسد كه پيروان اديان و مذاهب، جملگي در آتش جهل و تعصب ميسوزند و پيشوايان هريك از اديان مذهب خود را حق و پيروان ديگر مذاهب را گمراه ميخوانند. از اينرو جنگ هفتاد و دو ملت را محصول جهل و بيخبري ميداند و بهترين راه رستگاري را كار خير تشخيص ميدهد. اين نتيجهگيري
______________________________
(247). كليله و دمنه، پيشين، باب برزويه طبيب، ص 48.
(248). همان، ص 50.
ص: 752
عالي و ممتاز، بيشك، تنها محصول فكر و مطالعه شخص برزويه نبوده است. به احتمال قوي در عصر او عدهاي از مردم روشنبين كه با آثار و افكار خارجي آشنايي داشتند با جهانبيني برزويه موافقت داشتند و الا او در آن ايام جرأت ابراز چنين نظرياتي را نداشت. با مطالعه كتاب داذستان مينوگ خرد، ارداي ويرافنامه و كتب مذهبي ديگر، ميتوان بيشتر به طرز فكر و عقايد مردم آن روزگار پيبرد. اينك جملاتي چند از كتب مذكور را از كتاب ايران در زمان ساسانيان ذيلا نقل ميكنيم:
تعليمات اجتماعي و اخلاقي
«فضيلت در معرفت است، زيرا كه خرد و دانش منشأ صفات حسنه بشرند. درميان فضايل، احسان حائز نخستين مرتبه است.
با دشمنان كه با ما در حال مبارزه هستند بايد به عدالت رفتار كرد.
بايد مالي را كه از راه نيكو و كار شريف به چنگ آمده است، به مستحقان انفاق كرد. نيكي به حيوانات سودمند يكي از اصول باستاني مزديسنان است. ارداي ويراف در سفري كه به جهنم كرد، مردي را ديد كه همه تن دچار شكنجه است مگر پاي راست؛ پرسيد، گفتند: اين مرد در مدت عمر هيچ كار نيكي نكرده مگر روزي كه با اين پاي راست دسته گياه به نزد گاو ورزا افكند.
فعاليت و مراقبت دو فضيلت است كه مخصوصا مورد سفارش قرار ميدادهاند. مردي كه در كارها كوشا و دقيق است غريق افتخارات ميشود. هر روز بامداد بسيار زود بايد برخاست و به كار روزانه پرداخت. چابكي و هوشياري وسيله توانگري است و بايد مالي را كه از اين طريق به دست ميآيد براي سود ابناي نوع به كار برد. خانهها و تنورها و كاروانسراها ساخت. اما هرچند توانگري مطلوب است فقر شرافتمندانه بر ثروتي غير عادلانه ترجيح دارد. كسي كه آرزوهاي نفس را به قوه عزت نفس ميكشد و خشم را با صبر، و حسد را با بيم و زشتنامي و شهوت را با خرسندي و خوي ستيزهجوي را با انصاف و عدالت فرومينشاند سزاوار تمجيد است. بايد پيوسته به مهرباني سخن گفت و در برابر مخاطب چهره را دژم نكرد. تهمت بدتر از جادوگري است. هركه دامي نهد نخست خود در دام افتد.
بايد در غذا حد اعتدال را نگاه داشت تا تن سلامت ماند و از گفتار، در حين خوردن و آشاميدن، خودداري كرد. شراب اگر به اندازه خورند تن را بسي سود دهد، آنكس كه بدخصلت است چون شراب نوشد، تندخو و شرير و ستيزهكار شود. افراط در شراب موجب سستي تن و جان است.
هرگز نبايد راز خود را به زنان گفت و با احمقان بحث كرد و نبايد چيزهاي شنيده را چنان بازگوييم كه پنداري ديدهايم. و در موقع نامناسب نبايد خنديد. پيش از گفتار بايد انديشيد. نبايد دشمن قديم را چون دوست جديد پنداشت.
غم و شادي جهان شايسته اعتنا نيست.»
سپس كريستن سن مينويسد: «... شيوع اين رسالات بمنزله آغاز آزادي افكار است و چندان براي روحانيان قشري مفيد واقع نشده است. روحانيان زردشتي هرروز قدمي واپس رفتند و ديگر قدرت سابق را نداشتند كه بتوانند در برابر جريانهاي جديد، سدي بكشند. تعديات ديانتي تا حدي تخفيف يافت. در محافل دانشمندان حكمت عملي بر احكام ديني پيشي گرفت.
ص: 753
با توسعه افق و انبساط افكار جديد، رفتهرفته دامنه شك وسعت يافت. سادگي افسانههاي باستاني كه در اجزا و كيش مزديسنا وارد بوده، تدريجا حتي علماي دين را هم ناراحت و مشوش نمود. ناچار تأويلات استدلالي براي حكايات مزبور پيش آوردند و از راههاي عقلي در اثبات آنها كوشيدند.
در مباحثهاي كه يكي از مغان با گيورگيس «249» عيسوي كرده چنين گفته است: «ما به هيچ وجه آتش را خدا نميدانيم، بلكه بوسيله آتش، خدا را ميستاييم؛ چنانكه شما بوسيله خاج او را عبادت ميكنيد.» گيورگيس، كه خود از مرتدان ايراني بود در پاسخ، چند عبارت از اوستا برخواند كه در آنها آتش را چون خدايي نيايش كردهاند. آن مغ پريشان شد و براي اينكه مغلوب بهشمار نيايد، گفت: «ما آتش را ميپرستيم از اين رو كه با (اوهرمزد) از يك طبيعت است.» گيورگيس پرسيد «آيا هرچه در اوهرمزد هست در آتش هم موجود است؟» مغ جواب داد «بلي». گيورگيس گفت: «آتش نجاسات و مدفوع اسب و هرچه را بيابد ميسوزاند. پس اوهرمزدهم، كه از همان طبيعت است، اين چيزها را ميسوزاند.» چون سخن به اينجا رسيد، مغ بيچاره از جواب عاجز ماند.
در تحت تأثير افكار جديد آن خوشبيني نخستين، كه بنيان دين زردشتي و محرك مردمان به كار و كوشش بود، پژمرده و گسيخته ميشد. ميل به زهد و ترك، كه در فرقههاي ايراني مخالف آيين زردشت رواجي بسزا داشت، رفتهرفته وارد آيين زردشتيان نيز شد و بنيان اين ديانت را برانداخت ... به اين ترتيب، عقيده جبري رواج گرفت، و جبر موجب سستي اعتقاد شد و اين نكته را در رساله موسوم به شكندگمانيكويژار (توضيحي كه شك و گمان را براندازد) كه بعد از ساسانيان نوشته شده، به طريق ذيل بيان كردهاند:
طايفه موسوم به دهري، كه منكر وجود خداي تعالي هستند، برآنند كه هيچ تكليف ديني بر آنان وارد نيست و مكلف به عمل خير نيستند ... گويند اين عالم با حوادث گوناگوني كه در آن رخ ميدهد و تركيب اجسام و ترتيب اعمال و تضاد اشياء و اختلاط عناصر با يكديگر، همه ناشي از تحولات زمان نامتناهي است، و مدعيند كه نه براي عمل نيك پاداشي هست، و نه براي گناه كيفري و نه بهشتي هست نه دوزخي، نه چيزي كه انسان را به عمل نيك يا كار زشت بكشاند، و نيز گويند كه جز ماديات چيزي در عالم نيست و روح وجود ندارد.
براون درباره كتاب شكندگمانيك ويژار مينويسد:
كتابي است جدلي كه در اواخر قرن نهم، در دفاع از ثنويت زردشتي در برابر فرضيههاي يهود و نصاري و مانوي و اسلام، درباره اصل و ماهيت شر، تنظيم شده است. «وست» در وصف اين كتاب گويد: «نزديكترين گامي است كه در ادبيات پهلوي به سوي يك رساله فلسفي برداشته شده و برجا مانده است. «250»
بطوري كه گفتيم دين زرتشت با گذشت زمان و رسوخ افكار و عقايد جديد در ايران، مقام
______________________________
(249).Giwargis
(250). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 160.
ص: 754
و موقعيت قديم خود را از دست داد. سست شدن عقايد عمومي درباره صحت و اصالت مندرجات اوستا به نفوذ دين اسلام در بين ايرانيان كمك كرد.
روحانيان زردشتي پس از سقوط حكومت ساسانيان براي حفظ دين خود از زوال قطعي، در مقام اصلاح آن برآمدند. عقيده به زروان و اساطير كودكانه مربوط به آن را حذف- كردند. نظرياتي كه راجع به تكوين جهان و پرستش خورشيد و مقام مهر داشتند، تغيير دادند و اين شريعت اصلاح شده را چنان وانمود كردند كه از ديرباز بين ايرانيان برقرار بوده است. به اين ترتيب و با اصلاحاتي كه به عمل آمد، دين زردشت با سلاحهاي استدلال جديد مجهز گرديد و بيشازپيش در مقابل ساير اديان، آماده دفاع شد.
از پندنامه منسوب به بزرگمهر، وزير انوشيروان، كه يكي از پندنامههاي پهلوي است ميتوان تا حدي به سير افكار و انديشهها و معتقدات و خلقيات مردم آن دوران پيبرد ... و اينك چند اندرز برگزيده از اين پندنامه:
براي مردمان از هنرها چه بهتر؟ دانايي و خرد.
گوهر كدام به؟ فروتني و چربآوازي (زباني).
خوي چه به؟ سازش و آشتيخواهي.
مردماني كه اندر گيتياند از چه بيشتر بايد انديشند؟ از زمانه بد و كنش بد و دولت فريبكار و فرمانرواي بيدين ناآموزگار.
دوست كدام به؟ آنكه فريادرستر و اندر سخن يارتر.
دوست كه بيش؟ آنكه فروتنتر و بردبارتر و چربزبانتر.
دشمن كه بيش؟ برمنشان (متكبران) ... خردهبينان و درشتآوازان.
فضيلت در معرفت است زيرا كه خرد و دانش منشأ صفات حسنه بشرند.
بايد مالي را كه از راه نيكو و كار شريف به چنگ آمده است به مستحقان انفاق كرد.
حياتي كه با اعمال نيكو زينت يافته باشد با بهجت و آسايش به فرجام خواهد رسيد.
مردي كه در كارها كوشا و دقيق است غريق افتخارات ميشود.
كسي كه آرزوهاي نفس را به قوه عزت نفس ميكشد و خشم را با صبر، و حسد را با بيم، و زشتنامي و شهوت را با خرسندي، و خوي جنگجويي را با انصاف و عدالت فرومينشاند، سزاوار تمجيد است. «251»
«از پندنامه آذرپاد ماراسپند:
محسن عادل است و ميداند كه اجراي تنبيه و سياست جايز نيست، مگر آنگاه كه حقيقت جرم ثابت شده باشد.
هر روز بامداد زود بايد برخاست و به كار روزانه پرداخت.
______________________________
(251). دكتر ماهيار نوابي، (مقاله) پيشين.
ص: 755
كف نفس تنها وسيلهاي است كه شخص را به كسب فضايلي ميرساند كه زيور حيات بشري محسوب ميشود.
بايد پيوسته به مهرباني سخن گفت و در برابر مخاطب چهره را دژم نكرد.
هرگز نبايد به فكر انتقام بود و به كسي بدي روا داشت.
هركه دامي نهد نخست خود در آن افتد.
هرگز نبايد راز خود را به زنان گفت و با احمقان بحث كرد، و نبايد چيزهاي شنيده را چنان بازگوييم كه پنداري ديدهايم.
در موقع نامناسب نبايد خنديد.
خواسته خويش را در برابر مردمان حسود نبايد عرض كرد.
پيش از گفتار بايد انديشيد، زيرا كه سخن نينديشيده گفتن چون آتش است كه ويران كند.
در اندرز آذربد ماراسپندان كه منسوب به موبد بزرگ زمان شاپور دوم است نيز اندرزهاي گرانبهاي اجتماعي به چشم ميخورد:
آنچه گذشت فراموش كن و براي آنچه نيامده است تيمار و رنج مبر.
هرچه به تو نه نيكوست تو نيز به ديگر كس مكن.
خويشتن به بندگي كس مسپار.
دوست آن گير كه به تو سودمندتر است.
پسوپيش پاسخ را بسنج.
با خشمگينمرد همراه مشو.
با مرد هرزه نيز همسگال مشو.
از بدگهر مرد و بدنژاد مرد وام مگير و مده، چه سود گران بايد دادن و همهگاه به در تو ايستد، و هميشه پيغامبر به در تو دارد و به تو زيان گران رسد.
شرمگينزن دوست باش و به زني، به زيرك و دانامرد ده، چه زيرك و دانامرد همانا چنان زمين نيك است كه اگر تخم اندر افكنده شود، خواربار گوناگون ازش آيد.
در مينوخرد نيز به تعاليم اجتماعي برميخوريم:
درميان فضايل، احسان حائز نخستين مرتبه است ... تهمت بدتر از جادوگري است.
بايد در غذا حد اعتدال را نگاه داشت تا تن سالم بماند.» «252»
جملات زير را كه منسوب به استاد و معلم بوزرجمهر است، مترقيترين افكار و انديشههاي عهد باستاني را نشان ميدهد:
ابوذر جمهر گفت از استاد خود استفادت مينمودم و او جواب ميگفت.
گفتم: «اي استاد، از خداي عز و جل چه خواهم كه همه نيكوييها خواسته باشم.» گفت: «سه چيز: تندرستي، و ايمني و توانگري.» گفتم كه: «كارها به كه سپارم؟» گفت: «به آنكس كه به كار خويشتن شايسته باشد.» گفتم: «از كه ايمن باشم؟»
______________________________
(252). تمدن ساساني، پيشين، ص 151 و 154 (به اختصار).
ص: 756
گفت: «از دوستي كه فاسد نباشد.» گفتم: «چه چيز است كه به همت سزاوار باشد؟» گفت: «علم آموختن، و به جواني به كار حق مشغول بودن.» گفتم: «كدام عيب است كه نزديك مردم معتبر نمايد؟» گفت: «هنر خود گفتن.» گفتم: «چون دوست ناشايست پديد آيد چگونه از وي ببايد بريد؟» گفت: «به سه چيز: به زيارتش كم رفتن، از حالش ناپرسيدن، و از وي حاجت ناخواستن.» گفتم: «كارها به كوشش بود يا به قضا؟» گفت: «كوشش قضا را سبب است.» گفتم: «از جوانان چه بهتر و از پيران چه نيكوتر؟» گفت: «از جوانان شرم و دليري و از پيران دانش و آهستگي.» گفتم: «حذر از كه بايد كرد تا رستگار باشم؟» گفت: «از مرد چاپلوس و خسيس كه توانگر شده باشد.» گفتم: «سخي كيست؟» گفت: «آنكس كه سخاوت كند و دلشاد شود.» گفتم: «چه چيز است كه مردم جويند و كسي تمام درنيافت؟» گفت: «سه چيز: تندرستي و شادي و دوست مخلص.» گفتم: «نيكويي بهتر يا از بدي دور بودن؟» گفت: «از بدي دور بودن سر همه نيكوييهاست.» گفتم:
«هيچ هنر باشد كه عيب شود؟» گفت: «سخاوتي كه با منت بود.» گفتم: «چهچيز است كه دانش را بيفزايد؟» گفت: «راستي.» گفتم: «چه چيز است كه بر دليري نشان است؟» گفت: «عفو كردن چون قادر شود.» گفتم: «از كارها كه عقلا كنند چه نيكوتر؟» گفت: «آنكه بد را ز بدي نگاه دارند.» گفتم: «از عيبهاي مردم كدام زيانكارتر است؟» گفت: «آن عيب كه از مردم پوشيده نباشد.» گفتم: «از زندگي كدام ساعت ضايعتر است؟» گفت: «آن ساعت كه نيكويي در حق كسي تواند كرد و نكند.» گفتم: «از فرمانها كدام فرمان را خوار نبايد داشت؟» گفت: «سه: اول فرمان خداي عز و جل، دوم فرمان عاقلان، سوم فرمان پدر و مادر.» گفتم: «بهترين زندگاني چيست؟» گفت: «فراغت و ايمني.» گفتم: «بدترين مرگ چيست؟» گفت: «مفلسي.» گفتم: «چه چيز است كه مودت را خراب كند؟» گفت: «چهار چيز:
بزرگان را بخيلي، و دانشمندان را عجب و زنان را بيشرمي و مردان را دروغ گفتن.» گفتم: «چه چيز است كه كار مردم را خراب كند؟» گفت: «ستودن ستمكاران.» گفتم: «دنيا به چه در توان يافت؟» گفت: «به فرهنگ سپاسداري.» گفتم:
«چه كنم كه به طبيب حاجت نباشد؟» گفت: «كمخوردن و كم به خواب رفتن و كم- گفتن.» گفتم: «از مردمان كه عاقلتر است؟» گفت: «آنكه كم گويد و بيش شنود و بسيار داند؟» گفتم: «خواري از چيست؟» گفت: «از كاهلي و فساد.» گفتم: «رنج از چيست؟» گفت: «از تنهايي.» گفتم: «چيست كه حميت را برد؟» گفت: «طمع.» گفتم: «در جهان چه نيكتر است؟» گفت: «تواضع بيمنت و سخاوت نه از بهر مكافات.» گفتم: «در جهان چه زشتتر؟» گفت: «دو چيز: تندي از پادشاهان و بخيلي از توانگران.» گفتم: «اصل تواضع چيست؟» گفت: «روي تازه داشتن و به آخر از خود خوش بودن.» گفتم: «تدبير از كه پرسم؟» گفت: «آنكس كه سه خصلت، در وي باشد: دين پاك و محبت نيكان و دانش تمام.» گفتم: «نيكويي به چند چيز
ص: 757
تمام شود؟» گفت: «به تواضع بيتوقع و سخاوت بيمنت و خدمت بيطلب مكافات.» گفتم: «چيست كه ديگري از آن مستغني نيست؟» گفت: «سه چيز: خردمندان را مشاورت با دانايان؛ و مرد حرب را، اگرچه نيرومند بود از حيلت و بازي؛ و زاهد را، اگرچه پرهيزكار بود، از عبادت.» گفتم: «چيست كه مردمان او را بدان دوست دارند؟» گفت: «سه چيز: در معامله، ستم ناكردن و دروغ ناگفتن و به زبان، كسي را نرنجانيدن.» گفتم: «اگر علم آموزم، چه يابم؟» گفت: «اگر خرد باشي بزرگ و نامدار گردي، اگر مفلس باشي توانگر گردي و اگر معروف باشي معروفتر گردي.» گفتم: «مال از بهرچه باشد؟» گفت: «تا حقهاي مردم از گردن خويش بگزاري و ذخيره از براي پدر و مادر بفرستي و توشه عقبي از بهر خود برداري و دشمن را دوست گرداني و با دوست و دشمن مواسا كني.» گفتم: «هيچ باشد كه نخورند و تن را سود دارد؟» گفت: «صحبت نيكان و ديدار يار و جامه نرم و حمام معتدل و بوي خوش.» «253»
هنر ساساني
اشاره
هنر ساساني ريشهاي كهن دارد و در دوران رونق و شكفتگي خود، در هنرهاي اقوام مجاور نفوذ كرده و آثاري از خود به يادگار گذاشته است. حتي معماران و طراحان بيزانسي نيز از هنر ساساني الهام گرفتهاند.
ايران مانند پلي تمدنهاي قديمي آسياي غربي را به ممالك متمدن آسياي مركزي منتقل نمود. در اين دوره غير از مبادلات اقتصادي، فرهنگي و هنري گرانبهايي كه بين ايران و هند صورت گرفته است، ظاهرا هنديان با كمك و وساطت ايرانيان به منابع فرهنگي يونانيان در رشته پزشكي، نجوم، هندسه و منطق آشنا شدهاند.
بيشابور تالار بزرگ كاخ ساساني
در آثار هنري متنوعي كه از آن دوره به دست آمده، ظرفهاي نقره بيش از هرچيز جلب توجه ميكند. اين ظرفها كه اكثر، نقره و نقوش و تصاوير آن از طلاست، بيشتر نمونههاي آن در جنوب روسيه به دست آمده و در موزه ارميتاژ لنينگراد نمونههاي بسياري از آن موجود است. دولت شوروي در سال 1313 هنگام جشن هزاره فردوسي 15 قطعه از آنها را به دولت ايران ارمغان داد و اكنون در موزه ايران باستان موجود است. روي قابهاي نقرهاي اين دوره كه قسمتي از آنها مطلاست، صورت سلاطين و نقش قوچ، گورخر، آهو، و گوزن و شير و غيره در حال شكار شدن ديده ميشود. علاوهبراين، گلدانهاي متعدد دستهدار، كاسهها، پيهسوزها، جامها و قابهاي نقرهاي گوناگون متعلق به اين عهد در موزههاي مهم جهان موجود است.
______________________________
(253). ترجمه از پهلوي، نقل از كريستومائي شفر.
ص: 758
غير از اين ظروف نقرهاي، مقدار زيادي، ظرفهاي برنجي متعلق به اين دوره كه داراي همان نقوش و ريزهكاريهاست در موزههاي مهم جهان وجود دارد.
بطري سيمين مطلا (موزه تهران)
غير از سكهها و مهرههايي كه از اين دوره به يادگار مانده و بر روي آنها تصاوير سلاطين، حيوانات و اشكال هندسي ديده ميشود، گچبري و سفالسازي اين دوره نيز جالب است. بطوري كه ميدانيم سفالسازي ايران بسيار قديمي است و به عقيده دكتر گيرشمن اين صنعت از ايران به ساير كشورهاي خاورميانه منتقل گرديده است.
در دوره ساسانيان، به علت توجه بسيار به صنايع فلزسازي، به سفالكاري توجه چنداني نشده است. اين صنعت ظاهرا در دوره اشكانيان ترقي كرد و انواع ظروف سفالي لعابدار و اقسام كاشي در ايران معمول شد.
گچبري در دوره ساسانيان در شهرها ترقي فراوان كرد. غير از نقش انواع برگها و گلهاي مختلف، هنرمندان انواع پرندگان، جانوران، سرهاي درندگان و حيوانات شكاري را استادانه بر روي گچ منقوش ميكردند و گاه داستان شكار بهرام- گور و نظاير آن را بر روي گچ مجسم ميكردند.
هنرمندان براي دوام آثار هنري خود بر روي گچبري، ماده لعابداري، مانند كتيرا و نشاسته و حتي شير، ميماليدند.
دوري سيمين مطلا پادشاه ساساني در حال شكار
«هنر ساساني هنر ايراني نو است كه سنتهاي هخامنشي و پارتي را در خود جاي ميدهد. طاق، گنبد و ايوان از مختصات معماري آن است (كاخ و معبد). تزيينات معماري در آن به صورت روكش بنا به كار ميكرد. گچبري و نقاشي ديواري در تزيين داخلي بناها به كار ميبردند (تيسفون، ايوان كرخه). موزائيك «روم و سوريايي» با ذوق و سليقه ايراني اقتباس ميگردد (بيشاپور).
نقوش برجسته بزرگ صخرهاي، تجليلي از پادشاهي است و در فارس و نزديك كرمانشاه، نمونههاي آن ديده ميشود.
در تصويرشناسي اين دوره، صحنههاي بزم، شاه بر تخت نشسته يا رزمجو، و شكار پياده يا سوار بر حيوانات وحشي موضوعاتي هستند كه در هنرهاي تزييني ساختمان و اثاث خانه
ص: 759
دائما به كار ميبردند.
جام زرين و مينايي موسوم به تاس سليمان، شاهكار هنر زرگري ساساني است. كار اين جام يك كار استثنايي است، زيرا فلز مورد استفاده زرگران، بيشتر نقره بوده كه با زر برجستهكاري ميشده است.
هنر برنزسازي، كه نمونههاي اندكي از آن باقي است، و هنر بافندگي، صنعت شيشهسازي، هنر حكاكي روي سنگ و نگينهاي نقشدار، و سكهشناسي چهرههاي گوناگون هنر عهد ساسانيان را همدان؟ طلاي كار شده
نشان ميدهد. فن كندهكاري در جريان چهار قرن، دگرگونيهاي عميقي ميپذيرد. اين فن در ابتداي كار زيباست، نمونه بدن انساني بدقت ساخته ميشود و در ساختن تصوير اشخاص يك نوع رئاليسم وجود دارد، ولي با گذشت چند قرن، اين هنر رو به انحطاط ميرود ...» «254»
«عصر ساساني (226 تا 637 م.) يكي از درخشانترين ادوار صنايع ايران است. در اين دوره تحت حمايت شاهان ساساني، هنر و صنايع به اوج كمال رسيد. كاملترين تجلي اسلوب ساساني «سنگتراشي و نقوش بر صخره است كه بمظور تجليل پادشاهان ساساني و نماياندن پيروزي آنان بر سلاطين روم به كار رفته است ...» برگ نخل يكي از تعبيرات عمده آرايش و تزيين ساساني است ... ظروف نقره دوره ساساني از عاليترين نمونههاي فلزكاري خاورميانه است.
تزيين مخصوص ظروف نقره ساساني، مناظر شكار حيوانات و پرندگان است. يك ظرف نقره مطلاي عالي در موزه متروپوليتن وجود دارد كه فيروز اول پادشاه ساساني را نشان ميدهد كه با تير و كمان به شكار بز كوهي مشغول است. پادشاه لباسي فاخر در بر و تاج كنگرهدار بر سر دارد ...
ايرانيان در دوره ساساني، انحصار تجارت ابريشم بين چين و مغربزمين را در دست داشتند و خود دستگاههاي بافندگي پارچه ابريشمي ايجاد كردند كه بزودي در تمام خاور ميانه شهرت و رواج يافت. مراكز عمده ابريشمبافي و پارچه حرير در استان خوزستان (شوش سابق) قرار داشت. در شوشتر و شوش و جنديشاپور، انواع مختلف حرير و پارچههاي ابريشمي بافته ميشد، كه هم به مصرف داخلي ميرسيد و هم به كشورهاي ديگر صادر ميشد.» «255»
كارشناسان بعضي از پارچههاي ابريشمي كليساهاي اروپا و پارچههاي ابريشمي مكشوف در «شيخ عباده» و «اخميم» مصر را يادگار عهد ساساني ميدانند.
معماري
از بناها و قصور عهد ساساني، اثر مهم و جالبي برجاي نمانده است، تا بتوان به خصوصيات ساختمانهاي آن عهد پيبرد. آنچه مسلم است، مهمترين مصالح ساختماني در آن دوره، سنگ، آجر، آهك، و گچ بود. ديوارها را كه عرض آنها گاه به هفت متر ميرسيد، از سنگهاي بزرگ ميساختند و با آهك و گچ بندكشي
______________________________
(254). هنر ايران در دوران پارتي و ساساني، پيشين، ص 252 تا 254 (به اختصار).
(255). م. س. ديماند، راهنماي صنايع اسلامي، ترجمه دكتر عبد الله فريار، ص 33 به بعد (به اختصار).
ص: 760
ميكردند. در آتشكده فيروزآباد و در كاخ فيروزآباد و بناي قصرشيرين و نظاير آنها به ديوارهاي كلفت سنگي برميخوريم كه بر روي آنها طاق ضربي ميزدند. در كاخ اردشير كه در بيرون شهر فيروزآباد ساخته شده، عرض سراسر بنا 56 متر و طول آن در حدود 102 متر است.
ايواني كه در جهت شرقي ساختمان ساخته بودند طاقي ضربي به پهناي 13 متر و سي سانتيمتر داشته است.
در كاوشهايي كه اخيرا به همت دكتر گيرشمن صورت گرفته، مرمرهاي رنگين پيدا شده. اين آثار نشان ميدهد كه هزارههاي بنا را با مرمرهاي رنگين ميپوشانيدند. علاوهبراين، در گچبريها، علاوه بر شاخ و برگ و گل، اشكال جانوران و نقش سلاطين ديده ميشود.
مهمترين خاصيت معماري ايران در زمان ساساني، همان گنبدهاي بسيار باشكوه و بلند است و آن طاقهاي سر به فلك افراشته كه نمونهاي از آن در خرابههاي تيسفون (پس از آنكه بيش از 1400 سال از ساختمان آن ميگذرد) هنوز نمايش عجيبي دارد. تفاوت فاحشي كه معماري ايران در آن زمان با معماري رومي و بيزانسي آن عصر دارد، اين است كه ايرانيان با مهارتي خاص ميتوانستند گنبدي رفيع را روي چهار جرز بسازند، ولي روميان تنها ميتوانستند گنبد را روي ساختمان گرد يا هشت گوش بزنند.
از دوره ساساني، در رشته سنگتراشي نيز آثاري به يادگار مانده كه بسيار گيرنده و جالب است ولي از جهت طراوت و صيقل دادن و نمودن خطوط و نقوش به پايه عهد هخامنشي نميرسد.
سلاطين ساساني غالبا در دامنههاي كوه، هرجا مناسب بوده، صحنهاي از فعاليتهاي نظامي خود را نشان دادهاند؛ چنانكه در نقش رستم غلبه شاهپور بر والرين امپراتور روم نشان داده شده. سنگتراشيهاي طاق بستان نزديك كرمانشاه، دقيقترين و جالبترين آثار سنگتراشي دوره ساساني است.
مختصات صنعتي و هنري عصر ساساني، قرنها پس از نهضت اسلامي در ايران و ممالك خاورميانه باقي مانده و سبك ساختمان آتشكدهها، در مسجدهاي ايران به كار رفت؛ بطوري كه بايد گفت: معماري اسلام دنباله معماري عصر ساساني است.
از نظر تاريخ هنر، ميراث ايران براي دنياي بيزانس داراي اهميت فوق العاده است و حتي ميتوان از خود پرسيد كه اگر تأثير نفوذ ايران در روزگار قديم نبود آيا سبك معماري روم شرقي كه آنطور پيشرفت و ترقي كرد، هرگز صورت خارجي به خود ميگرفت؟
پارچههاي بيزانس و در دورههاي بعد، سفال و كاشيسازي آن، در طي دورههاي مقطع ولي طولاني، تقريبا بكلي رنگ و بوي ايراني دارد. حجاري بيزانس تحت اين تأثير درآمد، و منبتكاري روي عاج و نيز فلزكاريهاي روم شرقي گاهوبيگاه آثار نفوذ ايران را ميرساند. تاريخ فرهنگ نيز نظير همين ارتباط را نشان ميدهد و هرچه بيشتر از شرايط اجتماعي زندگي در دنياي روم شرقي و ايران باخبر شويم، بيشازپيش، متوجه نفوذ ايران در اين زمينه خواهيم
ص: 761
شد و هرچه بيشتر تاريخ تجارت خاورميانه با نظر دقيقتري مطالعه شود، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه رابطه ايران و بيزانس در اين زمينه نه تنها عظيم بلكه كموبيش دايمي بوده است. به اين ترتيب، سبك قديم تاريخنويسي كه فقط به جنگها اهميت ميداد و وقايع جالب را ضبط ميكرد، تصوير ناقصي از روابط امپراتوري به جهان عرضه ميكند. زيرا جنگ اثري موقتي و محدود در روابط فرهنگي دارد. مبادلات در زمينههاي بازرگاني، هنري و افكار، عليرغم جنگها ادامه داشته و با مطالعه عميقتر اين جنبههاي دايميتر زندگي در دنياي گذشته است كه ميتوانيم صحنه كلي و دقيقي از آن مجسم سازيم ...» «256»
در دوره ساسانيان، مسأله شهرسازي مورد توجه بود. شاهپور اول دستور داد شهر بيشاپور را به سبك شهرهاي غربي بنا كنند. تمام سلاطين ساساني به مسأله شهرسازي توجه داشتند، ولي ما از طرح و نقشه كار آنها اطلاع دقيقي نداريم.
موسيقي در عهد باستان
با اينكه سكنه باستاني ايران، خواهوناخواه، با هنر موسيقي آشنايي داشتهاند، مدارك تاريخي گويايي در اين زمينه در دست نداريم ...
هرودت در تاريخ خود، درباره مراسم مذهبي ايرانيان مينويسد: «ايرانيان براي تقديم نذر و قرباني به خداوند و مقدسات خود آتش مقدس برميافروزند و بر قبور شراب ميپاشند و يكي از موبدان حاضر ميشود، سرودي مذهبي ميسرايد.» همچنين گزنفون در كتاب خصال كوروش شرح ميدهد:
كوروش هنگام حمله به سپاه آشور، به عادت خود، سرودي آغاز نمود كه جمله سپاهيان آن را ميسرودند. نيمهشب كه صداي كوس رحيل برخاست، كورش سردار سپاه را بخواند و بدينسان فرمان داد: چون سپاه دشمن نزديك شود، سرود جنگ خواهيم خواند و سپاه ما بيدرنگ مرا با سرود خود پاسخ گويند ... «257»
از اين قراين پيداست كه آهنگهاي موسيقي در زندگي مذهبي و رزمي عهد هخامنشي كمابيش نفوذ داشته.
علاوه بر اين گاتهاي زرتشت نيز مجموعهاي است از سرودهاي مذهبي به نثر مسجع، كه با آهنگهاي خاص خوانده ميشد.
«برخلاف دوره هخامنشي و اشكاني، مدارك بسياري در دست است كه از رشد و نفوذ موسيقي ايراني در عهد ساسانيان حكايت ميكند. در آيين مزدك موسيقي به عنوان يكي از نيروهاي معنوي شناخته شده است، و اين ميرساند كه موسيقي در زندگي اكثريت مردم نيز كمابيش نفوذ داشته است.
علاوه بر اين، موسيقي در دربار و نزد طبقات ممتاز مقام ارجمندي داشته. از استادان
______________________________
(256). تالبوت رايس، (مقاله) ترجمه عزيز الله حاتمي، در ميراث ايران، پيشين.
(257). ايرانشهر، ج 1، پيشين (موسيقي).
ص: 762
بنام اين عهد، رامتين، بامشاد، نكيسا، آزاد در چنگي، سركش و باربد قابل ذكرند. در آثار ادبي بعد از اسلام، نظير ديوان منوچهري و خسرو و شيرين نظامي، نام بسياري از آوازها و قطعات موسيقي موجود است كه تشخيص خصوصيات هنري آن ممكن نيست؛ نظير قطعه يزدان- آفريد، كين سياوش، كين ايرج، تخت اردشير، باغ شيرين، باغ شهريار، تخت طاقديس، هفت- گنج، گنج باد آورد و نظاير اينها، كه هريك براي تجسم موضوعي خاص سروده شده است. ظاهرا باربد بزرگترين آهنگساز عصر خود بود و بعضي دستگاههاي موسيقي قديم ايران را به او نسبت ميدهند، ولي در حقيقت، اين دستگاهها قبل از باربد نيز وجود داشته ولي وي در تكميل آنها كوشيده است ..» «258»
كريستن سن راجع به موسيقي عهد ساساني، مينويسد كه در اين عهد همچنانكه ذائقه را با خوراكهاي لذيذ و شرابهاي گوارا و شامه را با بوهاي خوش ميپرورانيدهاند، سامعه را نيز با الحان دلكش موسيقي، كه با مهارت و استادي تركيب يافته بود، پرورش ميدادند.
مكرر اشاره به مقام عالي رامشگران و خنياگران در بارگاه شاهان ساساني كردهايم. در بزمهاي خاصي رئيس تشريفات (خرمباش) به استادان موسيقي دستور ميداد كه فلان لحن و فلان مقام را بنوازند. مسعودي نام آلات موسيقي ايرانيان را چنين آورده است: عود، ناي، طنبور، مزمار، چنگ؛ و گويد: «مردم خراسان بيشتر آلتي را در موسيقي به كار ميبردند كه هفت تار داشت و آن را زنگ (زنج) ميخواندند. اما مردم ري، طبرستان و ديلم طنبور را دوستتر داشتند و اين آلت نزد همه فرس مقدم بر ساير آلات بوده است. مهمترين آلات موسيقي غير از آنچه ياد كرديم عبارت بود از عود هندي و عود متداول و بربط و چنگ و تنبور و سنتور و ناي و قرهني و طبل كوچكي موسوم به دمبلگ. معروفترين موسيقيدانان دربار خسرو- پرويز سركش و باربذ بودهاند. ميگويند سركش ابتدا مقام اول را داشت ولي باربذ، كه استعدادي بينظير داشت، آواز خود را به گوش خسرو رسانيد و مقام شايسته خود را به دست- آورد. وي سي لحن براي مجالس بزم خسروپرويز ساخته و بنا به روايت ديگر، وي 360 دستان براي هرروز از سال ساخته بود.» «259»
اخيرا در ويرانههاي كاخ شاپور اول، نقوشي در روي موزائيك سنگي كشف شده كه معرف قسمتي از امور اجتماعي و هنري عهد ساساني است. در اين تصاوير وضع زني نشان داده- شده كه بر بالشي تكيه كرده و بادزني در دست دارد؛ و نيز بانويي كه در حال نواختن چنگ است، و نيز تصاوير ديگري از بانوان رامشگر عهد ساساني ديده شده است كه برخي از آنها در موزه ايران باستان و بعضي ديگر در موزههاي اروپا و امريكا محفوظ است. در اين تصاوير سه آلت موسيقي يعني بربط، سرنا؛ و قاشقك نشان داده شده است.
در اين دوره غير از شطرنج، چند بازي مجلسي ديگر، نظير «اشتپذ» (هشتپا) و نيواردشير يا نرد، كه نوعي از تخته نرد فعلي بوده و آن را با 15 مهره سفيد و 15 مهره سياه بازي ميكردند، وجود داشته است.
______________________________
(258). همان، (به اختصار).
(259). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 505 تا 506 (به اختصار).
ص: 763
پس از استقرار خلافت عباسي و نفوذ ايرانيان در دستگاه حكومت، بتدريج، خلفا در شؤون مختلف از سلاطين ساساني تقليد كرده و روش ساده قديم را فراموش كردند. خلفاي عباسي، به تقليد ساسانيان، بين خود و ندما پردهاي كشيدند كه 20 ذرع از آنها فاصله داشت.
خليفه به هرنغمهاي كه علاقه داشت به حاجب يعني پردهدار ميگفت، و او به خنياگران دستور ميداد. جاحظ ميگويد:
از اسحاق بن ابراهيم پرسيدم كه «آيا خلفاي بني اميه با نديمان و مغنيان خود بدون پرده مينشستند؟» در پاسخ من گفت: «معاويه و مروان و عبد الملك و وليد و سليمان و هشام در پس پرده مينشستند و به غناء موسيقي گوش ميدادند و هروقت به نشاط ميآمدند كسي از حركات آنها باخبر نميشد.» گفتم: «خلفاي بني عباس چطور؟» گفت: «ابو العباس سفاح در سال اول خلافت بدون پرده با نديمان مينشست، ليكن پس از يك سال به اشاره يكي از نزديكان پس پرده نشستن را معمول كرد. از خصوصيت او اينكه صله و جايزه مغني را به نقد ادا- ميكرد و ميگفت اين اشخاص ما را به نقد مسرور ميسازند روا نيست كه پاداش آنها را به نسيه بدهيم.»
ديگر از بزرگان فن موسيقي در عصر ساسانيان، فهلبد و ريذك خوشآرزو است. اين شخص در چنگ زدن و بربط و تنبور و كنار و هرگونه سرود و چكامه دست داشته و نيز در پا بازي، يعني رقص، استاد بوده است.
اعياد باستاني ايران
اشاره
قدمت اعياد و جشنهاي باستاني ايران بطور صريح معلوم نيست.
ظاهرا از عهد ساسانيان جشنهاي سالانهاي در ميهن ما معمول بود كه بيشتر مربوط به امور دهقاني بوده و هريك از آنها يادگار يكي از وقايع تاريخي يا پهلواني عهد قديم بهشمار ميرفته است.
در اين اعياد، مخصوصا در عيد نوروز و مهرگان، ضمن اجراي تشريفات مذهبي، مردم به خوشي و شادماني مشغول ميشدند و با نواختن آهنگهاي نوروز بزرگ و نوروز كيقباد و نوروز خردك و ساز نوروز و باد نوروز و غيره و خواندن آوازها، جشني بزرگ برپا ميكردند.
عيد نوروز
از دوره ساسانيان كلمه نوروز متداول شده است و تنها عيدي است كه از ديرباز تاكنون مورد علاقه و استقبال مردم بوده است.
عيد نوروز كه آن را «نوكروز» ميگفتند، مدت شش روز متوالي دوام داشت. در اين مدت، زحمتكشان دست از كار ميكشيدند و به شادي و طرب ميپرداختند. در روز اول، مالياتهاي وصول شده را نزد شاه ميآوردند. شاه به عزل و نصب حكام ميپرداخت و سكه ميزد، و آتشكدهها را پاك و طاهر ميكردند و هركس خانه و كاشانه خود را آراسته مينمود. مردم صبح زود، برميخاستند و به كنار نهرها و قناتها ميرفتند و پس از شستشو، به يكديگر آب ميپاشيدند و شيريني تعارف ميكردند و صبحگاهان، قبل از آنكه كلامي ادا كنند، شكر مي- خوردند و براي حفظ سلامتي به بدن روغن ميماليدند. اغلب شعرا و مورخين راجع به اين عيد و مراسم آن مطالبي ذكر كردهاند و اغلب تصور ميكنند كه از قديم اين عيد به روز اول
ص: 764
بهار اطلاق ميشده درحاليكه بعضي معتقدند كه عيد نوروز از عهد ساساني متداول شده و از آغاز امر به روز اول بهار اطلاق نميشده و محل ثابتي در سال شمسي نداشته است؛ بلكه مانند محرم سال عربي با گذشت زمان در فصول اربعه سير ميكرده است. ليكن بعدها براي اينكه مبداء ثابتي به دست آيد، روز اول فروردين را نوروز خواندند، و اين كار ظاهرا به امر ملكشاه سلجوقي در سال 467 هجري قمري پس از مشاوره با منجمين زمان صورت گرفته است؛ و از اين پس مقامات رسمي دولتي اول بهار را نوروز خواندهاند. نكته ديگري كه توجه به آن ضروري است، اينكه طبق نظر محقق معاصر آقاي تقيزاده:
در ايران قبل از اسلام، سال جلوس هرپادشاهي مبدأ و آغاز تاريخ بود و پس از مرگ او سال جلوس شاه جديد مبدأ تاريخ ميشد و چون پس از يزدگرد كسي به پادشاهي ساساني نرسيد، جلوس او مبدأ تاريخ زردشتيان گرديد و به همين علت، تاكنون زردشتيان تاريخ خود را با همان تاريخ يزدگردي حساب ميكنند كه سال اول آن با 16 ژوئن 632 مسيحي مطابقت دارد.» «260»
جشن مهرگان
جشن مهرگان يا عيد مهر، كه در 16 مهرماه مراسم آن برگزار- ميشد، عيدي بزرگ بود و در روزگار قديم اين عيد روز اول سال بود. عيد مهرگان، مانند عيد نوروز، به يادگار حوادثي كه در تاريخ داستاني ايران رخ داده، به وجود آمده است.
طبق بعضي منابع تاريخي، جشن مهرگان مولود پيروزي و غلبه ملت ايران بر ستمگري ضحاك است. مردم ايران در روز مهر از ماه مهر به بيدادگري او پايان بخشيدهاند. طبري مينويسد:
گويند روزي كه در آن فريدون بر ضحاك غالب آمد، روز مهر از ماه مهر بود. مردم اين روز را عيد گرفتند و مهرگانش ناميدند؛ چون رفع بلاي ضحاك واقعه بزرگي بود.
در ايام مهرگان و نوروز، معمولا پارسيان مشك و عنبر و عود هندي به يكديگر هديه ميدادند و به شادي و سرور مشغول ميشدند. از الحان و آهنگهاي آن دوره اكنون جز اسامي «الحان مهرگاني»، «مهرگان بزرگ» و «مهرگان خردك» چيزي باقي نمانده است.
چون ايرانيان باستان معتقد بودند كه در روز مهرگان، خورشيد در جهان آشكار شد، شاه نيز در اين روز تاجي كه صورت آفتاب بر خود داشت، بر سر مينهاد و در مراسم جشن شركت ميجست.
ابو ريحان بيروني محقق عاليقدر ايراني مينويسد:
روز بيست و يكم كه رام روز نام دارد، مهرگان بزرگ است. علت برپا داشتن اين عيد، پيروزي فريدون بر ضحاك است كه مردم از شر او خلاص شدند و عيد گرفتند و فريدون آنان را گفت كستيج (كمربندي مخصوص است) بر ميان بندند و زمزمه كنند و به هنگام غذا از سخن گفتن بازايستند؛ شكرانه آنكه پس از هزار سال
______________________________
(260). مأخوذ از: تتبعات آقاي تقيزاده.
ص: 765
ترس و هراس اكنون ميتوانستند به آسودگي بزيند، و اين سنت عادي شد و باقي ماند.
همين دانشمند در جاي ديگر ميگويد: «مردم ايرانشهر از اول مهرگان تا 30 روز تمام جشنها برپا ميكردند و طبقات مختلف مردم، همچنانكه در ذكر نوروز گذشت، عيد مي- گرفتند و در اين مدت هرطبقهاي پنج روز عيد داشت.»
پس از حمله عرب، باز كموبيش مراسم جشن مهرگان صورت ميگرفت، ليكن پس از حمله مغول، يكباره اين جشن ملي از خاطرهها رفت تا در سالهاي اخير بار ديگر ملت ايران به اقامه اين جشن قيام كردند و اين سنت ديرين ملي را به ياد آوردند.
جشن سده
جشن سده يا عيد سذك كه در روز دهم بهمنماه صورت ميگرفته، جشن خاص آتش بود. ايرانيان در شب اين عيد، دود ميكردند تا رفع مضرات كند. از مراسم اين جشن برافروختن آتش و راندن حيوانات وحشي و پرانيدن مرغان درميان شعله آتش و نوشيدن شراب و تفريح و بازي در گرد آتش بود.
غير از اعياد مهمي كه نام برديم، ايرانيان در بعضي از روزهاي سال به مناسبتي جشن ميگرفتند كه از آن جمله جشن تيرگان بود كه در آن روز آبتني ميكردند و گندم و ميوه ميفروختند؛ و عيد آذرخش كه در طي آن ضمن برافروختن آتشي بزرگ، خدا را ستايش و تفريح و شادي ميكردند.
در عيد وهارجشن، مردم به مناسبت سپري شدن فصل زمستان و نزديك شدن گرما جشن گرفته شادماني ميكردند.
در جشن خرمروز كه ظاهرا در روز اول ماه دي انجام ميگرفته، شاه از تخت به زير ميآمد و با لباسي سفيد در چمني بر فرشهاي سفيد مينشست. در اين جشن عمومي، شاه با كشاورزان و مخصوصا با دهقانان كه مباشرين املاك بودند، ميخورد و ميآشاميد و خود را چون يكي از آنها ميشمرد و ميگفت: «من با شما برادرم زيرا قوام جهان به آبادي است كه در دست شماست و قوام آبادي به پادشاه است. هيچيك از اين دو از ديگري بينياز نيست.»
در جشن سيرسور كه در روز 14 ديماه برگزار ميشد، مردم با خوردن سير و نوشيدن شراب، آفات شيطاني و امراض را از خود دور ميكردند.
در روز 30 وهمن، جشن آبريزكان يا آبريزان را برپا ميكردند و مردم با آبپاشي، نزول باران را طلب ميكردند.
روز اسپندارمذ كه پنجمين روز از ماه اسپندارمذ بود، عيد زنان را برقرار ميكردند و آن را مزدگيران ميگفتند. در اين روز ضمن تقديم تحفههايي به زنان، مراسمي براي دفع نيش عقرب به عمل ميآوردند.
روز نوزدهم اسپندارمذ را عيد نهرها و آبهاي جاري ميخواندند و در نهرها عطر و گلاب ميريختند.
علاوه بر آنچه گفتيم، در ايران عيدي بود به نام جشن «هلاك موجودات ضاره» كه در آن روز مردم با كشتن حشرات و خزندگان موذي از سپاه اهريمن ميكاستند.
ص: 766
منابع تاريخي اين دوره
راجع به سلسله ساساني، كه از قرن سوم تا اواسط قرن هفتم ميلادي در ايران حكومت كردند، منابع و مآخذ متعددي وجود دارد كه از آن جمله كتيبههاي پهلوي كه به دو زبان يوناني و پهلوي نوشته شده است، به روشن كردن قسمتهايي از تاريخ زندگي اردشير اول و شاپور اول و دوم كمك ميكند.
علاوهبراين، از سكههايي كه از آن دوره به يادگار مانده است ميتوان به نام شاه و سال ضرب سكه پي برد.
همچنين از سالنامههايي كه از آن دوره به يادگار مانده ميتوان به بسياري از وقايع و جريانات سياسي آن دوره پيبرد، و به عقيده استاريكف، نه تنها در دوره ساسانيان بلكه از عهد مادها و هخامنشيان و پارتها در دربار ايران، عدهاي به نام وقايعنگار مهمترين وقايع و رويدادها را در الواح يا پوستها ثبت و ضبط ميكردند. درباره وقايعنگاري در عهد ساسانيان، مدارك و شواهد بيشتري در دست داريم؛ ازجمله «گواهي آگاسياس مورخ و شاعر درباري سده شش بيزانس (روم شرقي) قابل توجه است. او نه تنها از ثبت رسمي وقايع درباري در زمان خسرو اول سخن گفته بلكه درباره مجموعه مدون ثبت وقايع اسلاف ساسانيان، يعني كتاب خوتاي- نامك يا كتاب سلاطين و فرمانروايان نيز مطالبي نوشته است.» «261» و همين كتاب است كه براي اولينبار، به همت يك نفر ايراني پاكنهاد و ايراندوست به نام ابن المقفع به زبان عربي ترجمه شده است.
علاوهبراين، در آثار نويسندگان لاتيني و يوناني اطلاعات فراواني درباره امپراتوري ساساني محفوظ مانده است؛ ازجمله آمين مارسلون، كه در لشكركشي ژولين در سال 363 شركت داشت، مطالب جالبي درباره اوضاع آن دوره نوشته است. از آثار «تئودوريت»، سقراط و «اوكراي» و پروكوپ قيصري، كه تاريخ جنگهاي روميان و ايرانيان را نوشتهاند، مطالب جالبي از تاريخ اين دوره به دست ميآيد. آثاري كه از منابع ارمني به دست ما رسيده است نيز در روشن كردن تاريخ عهد ساسانيان بسيار مؤثر است؛ چه تاريخ ايران عهد ساساني با ملت ارمنستان پيوند و نزديكي فراوان دارد. از ميان آثار فراواني كه از مورخان و نويسندگان ارمني باقي مانده است، تاريخ «موسي خورني» (قرن پنجم ميلادي) اهميت و ارزش بيشتري دارد.
علاوهبراين، آثار مورخان سوريه، كه در دو كشور ايران و روم هردو سكونت داشتند، حاوي مطالب مهمي است و به روشن كردن تاريخ ايران كمك ميكند. از آنچه گذشت نتيجه ميگيريم كه:
جامعه ايراني در طول تاريخ چند هزار ساله خود، از اشكال و سازمانهاي اجتماعي مختلفي نظير زندگي ابتدايي و اشتراكي اوليه و نظام دودماني و سازمان فئودالي گذشته و اكنون در آستانه نظام سرمايهداري قرار دارد. اين سير تكاملي از زندگي ابتدايي اوليه تا نظام سرمايه- داري در ايران و اروپا و بطور كلي در شرق و غرب كاملا يكسان و هماهنگ نيست. اگر نظام بردگي و فئوداليسم را در ايران با كشورهاي اروپايي مقايسه كنيم، به احتمال قوي، وجوه
______________________________
(261). فردوسي و شاهنامه، پيشين، ص 20 به بعد (به اختصار).
ص: 767
اشتراك فراواني خواهيم ديد، ولي وجوه افتراق نيز بين نظام بردگي و فئوداليسم ايران با كشورهاي اروپايي كم نيست. بدون شك، شرايط زندگي اجتماعي و اقتصادي بردگان در ايران به مراتب بهتر از يونان و روم بوده و فئوداليسم ايران از جهت وجود راههاي امن و ترانزيتي و شهرهاي آباد و پرجمعيت با فئوداليسم اروپا در قرون وسطي قابل قياس نيست.
اكنون دوران قبل از اسلام را مورد مطالعه قرار ميدهيم. اين دوره، كه از قرن هفتم قبل از ميلاد تا سال 652 بعد از ميلاد ادامه داشته است، قريب 1500 سال را در برميگيرد ... در اين دوران، دين مزدايي كهن زوال مييابد و دين اصلاح شده زرتشت به نام «مزدهيسنه» كه در آغاز هزاره پيش از ميلاد در شرق ايران پديد شده بود، در سراسر ايران رخنه ميكند، و كيش جهانگير مهرپرستي، كه ريشههاي كهن داشته، رنگ و جلائي ميگيرد، و در اوايل حكومت ساسانيان دين زرتشت به دين رسمي دولتي ساسانيان مبدل مي- گردد.
در اين دوران است كه مانيگري و مزدكيگري ظهور ميكند، و كيش كهن زرواني بار ديگر رواج مييابد. در اين دوران است كه ايران با هند و چين و قلمرو كوشانيان در خاور، و يونان و روم و بيزانس و سوريه و مصر در باختر، روابط وسيعي دارد و مانند موجودي دو چهره، رويي به سوي باختر و رويي به سوي خاور كرده از هردو فيض گرفته، به هردو فيض مي- رساند ... در اين دوران است كه دين زرتشتي با دين يهودي، بودايي و عيسوي دست و پنجه نرم ميكند. الهيات و فقهيات خود را منظم ميسازد، احتجاجات خود را عرضه ميدارد ... و فرزانگان فراواني در اين مرزوبوم ظهور ميكنند و داستانهاي حماسي و غنايي متعددي نوشته ميشود، و زندگي معنوي و فرهنگي ويژه و جالبي بسط مييابد.
ايران قبل از اسلام در طي 1500 سال بلاتغيير نمانده، در افزارها و شيوه توليد و مناسبات توليدي، نظام طبقاتي و رژيم دولتي و سطح تكامل فرهنگي آن و غيره تحولاتي در جهت تكامل رخ ميدهد؛ يعني به تدريج نظام دودماني يا نظام «ويس»، كه مبتني بر رسوم پدرسالاري بود، رو به زوال ميرود و بجاي آن، نظام طبقاتي و دولتي متمركز تحت قيادت شاه پديد ميآيد. شهرها، بازارها، پيشهوران، بازرگاني و روابط پولي، بردگي ظاهر ميشود و با گذشت زمان در همين جامعه. آثار يك جامعه اشرافي فئودال و راه و رسم تيولداري ظهور ميكند و همه اين پديدههاي اجتماعي در كنار هم، تا ديري پس از استقرار اسلام، دوام مييابد.
... تمدن هخامنشي مقارن با يكي از ادوار جهاني اوج مدنيت است. در اثر رام كردن ستور و از آنجمله گاو و اسب، بسط فلاحت و باغداري، استخراج معدنيات، مانند آهن و طلا و نقره، استفاده از چرخ و عرّابه، ارتباط اقوام كوچنده و آرمنده و گسترش بازرگاني و مبادله و رواج سكه پول بغرنجتر شده است. تقسيم كار در صنعت و كشاورزي و دستبهدست شدن تجارت مدنيتها و دولتهاي مختلف در اين دوره تحقق يافته است.
در اين دوران، جامعهاي متمركز، كه در رأس آن شاهي مستبد قرار دارد، با اختيارات نامحدود به كمك طبقه اشراف و هيأت حاكمه و سيستم اداري منظم براي گرفتن خراجها و عوارض مختلف از كشاورزان، پيشهوران و غيره، به وضع خود ثبات و دوام بخشيده است ...
ص: 768
امپراتوري وسيع هخامنشي، در عينحال كه اسارتگاه اقوام مختلف تحت سيطره پارسيها بود، بر يك انبيق عظيم اختلاط مدنيتها مبدل گرديد. بازرگاني داخلي و خارجي در اين دوران بر يك انبيق عظيم اختلاط مدنيتها مبدل گرديد. بازرگاني داخلي و خارجي در اين دوران بسط يافت، در زمينه كشاورزي و صنايع دستي و معدنيات اطلاعات جديدي از طريق تجارت و تماس اقتصادي از قومي به قوم ديگر و از ساماني به سامان ديگر منتقل ميگرديد.
در اثر حفر قنوات و بستن سدها، باغداري و فلاحت بسطي شايان يافت. دهقانان آزاد در پارس و دهقانان وابسته به زمين در اراضي اقوام دستنشانده، كثير العدهترين مولدان اين جامعه را تشكيل ميدادند.
... خراجهاي سنگين؛ غارت متصرفات غني، مانند مصر، سوريه، ليدي، يونان، هند، و غيره؛ اخذ مالياتهاي گوناگون از معابد ثروتمند بابل و اورشليم؛ عوارض كمرشكن از مردم؛ استفاده از كار غلامان؛ غنايم سرشار غارتهاي جنگي- همه و همه بخش فوقاني جامعه هخامنشي، خاندان سلطنتي، اشراف، شهربانها، عمال دولتي، مغان و خدمه آتشكدهها را در ثروت و تجمل و تنپروري و فساد ناشي از طفيليگري فرو برد ... به همين جهت، هنگامي كه اسكندر مقدوني با سپاهياني با رنج خو گرفته به اين امپراتوري فراخ تاختن آورد، همان فاجعهاي روي داد كه هزار سال بعد براي امپراتوري ساساني رخ داد.
هيأت حاكمهاي پرزرقوبرق، ولي از درون پوسيده، بر رأس انبوهي از اقوامي كه پيوند اقتصادي و فرهنگي ميان آنها بسيار سست و نزديك به هيچ بود، با سپاهياني غالبا مزدور، با دهقانان و پيشهوراني سخت ناراضي، عليرغم صلابت بروني خود، ناگهان فرو- پاشيد و مقهور يك سردار جوان حادثهجو شد.
تمدن هلني در دوران سلوكي، جهات مثبت رشد اقتصادي اجتماعي دوران هخامنشي را تشديد كرد. در نتيجه اختلاط تمدنها و تبادل فرهنگي، در پيشهوري، شهرسازي، بازرگاني، كشاورزي، راهسازي، استخراج معدن و غيره دگرگونيها و پيشرفتهايي پديد آمد. تمدن يوناني و شرقي، در نتيجه آميزش و اختلاط، غنا و وسعت بيشتري پيدا كرد. بخشهاي خاوري و سرانجام سراسر ايران بتدريج از زير نفوذ سياسي سلوكيها و يوناني مآبي بيرون آمد. جامعه پارتي از لحاظ رشد اجتماعي به دموكراسي قبيلهاي نزديكتر بود؛ لذا اختيارات شاه در حكومت پارتها محدودتر است. مجلس مهستان در تعيين شاه و عزل و نصبش تأثير دارند. جهت نظامي و رزمي حكومت قويتر و جهت تسامح مذهبي بيشتر است ... اگر روايت دينكرت را باور كنيم و آن را ساخته موبدان دوران ساساني ندانيم، از زمان بلاش اول يا سوم، گردآوري اوستا و احياء كيش مزدهيسنه به شكل سنتي آن انجام ميپذيرد، و اوستا در اين دوران سينه به سينه منتقل ميگردد. بيهوده نيست كه مينوگ خرت نسيان را براي موبدان زرتشتي بدترين گناه ميشمرد، زيرا حفظ متون اوستايي و ادعيه فراوان، وظيفه آنان بود. احتمال ميدهند كه اوستا با خط پهلوي اشكاني در اين دوران به شكل مكتوب نيز وجود داشته است.
در جامعه ساساني، روش حكومت و دولتداري، قدرت نامحدود شاهنشاه، نقش دين، بغرنجي دستگاه دولتي، وابستگي به سنتها، آن را به جامعه هخامنشي بيش از جامعه اشكاني شبيه ميكند و تقريبا بمثابه دنباله آن دوران است ... در حقيقت، جامعه ساساني وارث فرهنگ مادي و معنوي
ص: 769
بغرنجتر دوران هلنيسي و اشكاني است كه به نوبه خود، اين فرهنگ مادي و معنوي را در همه زمينهها بازهم پيش ميبرد. تكامل توليد كشاورزي، پيشهوري، بسط شهرها، پيدايش شهرهاي نوين، همراه با گسترش جادههاي ارتباطي و تشديد جريان تقسيم كار در صنعت و كشاورزي و دامنه وسيع مبادله بازرگاني داخلي و خارجي و رواج مسكوكات زر و سيم و مس در آن و ظريف شدن شيوههاي ارتباطات و معاملات بازرگاني كه در دوران اشكاني آغاز شده بود، در دوران ساساني به اوج ميرسد. آن رونق اقتصادي، كه دو قرن پس از سيطره عرب در خراسان و ماوراء النهر پايه مادي پيدايش يك تمدن درخشان شد، نظيرش در ادواري كه جامعه ساساني دچار بحرانها و اختلالات دروني است، مشاهده ميگردد.
جامعه در اثر وجود يك سيستم كاست مانند و تناقض موحش فقر و ثروت، در اثر وجود استبداد شاه، در اثر رقابت دايمي دروني اشرافيت، در اثر سنگيني خراج و اشتهاي پايانناپذير خزانه شاهي و ديگر خزانهها، در اثر سيطره خشن آتشكده و رقابت آتشكده و تخت در اثر هجومها و جنگهاي پايانناپذير با همسايگان شرقي و غربي، هرچند يكبار دچار بحرانهاي لرزاننده، قيام مردم، و به ويژه در دوران جنبش ماني و مزدك، مواجه با قحطيها و هرج و مرجهاي شديد ميگردد، و معمولا سلاطين با توسل به خشونت خونين بر آن غلبه ميكنند. در اين جامعه، دهگانان و شبانان عملا بندگان و رعاياي محكوم بزرگان، آزادان، ديهگانان و موبدان و هيربدناند. مخارج سنگين دربار، جنگ، آتشكده، مخارج زندگي سراپا تجمل و عيش يك اشرافيت فوق العاده مغرور و فاسد و خودخواه بر دوش روستاييان و شبانان و پيشهوران تيرهروز است كه از يكسو بايد سفرههاي اشراف را با محصول كار خود رنگين كنند و از سوي ديگر ميبايد خود در ميدان جنگ، طعمه شمشير دشمن قرار بگيرند. در درون اين تناقض موحش طبقاتي، فرهنگ مادي و معنوي از معماري، رقص، جامه و غذا گرفته تا مدارسي كه در آن پزشكي، منطق، نجوم، فلسفه و دين تدريس ميشده است، بيشازپيش بسط مييابد. اين سير مباين، ويژه جامعه ساساني نيست. در آن شكفتن و پوسيدن، هردو، مشاهده ميشود و سرانجام پوسيدگي سازمان اجتماعي، آن را در قبال ضربت تازيان به مغاك زوال ميافكند، ولي عوامل شكوفنده آن، حتي پس از اين ضربت به تكامل و تجلي خويش ادامه ميدهد و نه فقط در ايران بلكه در تمدن اسلامي، اثرات ژرف درجه اول باقي ميگذارد.
اينك پس از مطالعه اجمالي در جوامع هخامنشي، سلوكي و اشكاني و ساساني، ساختمان طبقاتي، شكل مالكيت، تأثير تكامل عوامل اجتماعي و طبيعي، تضادهاي دروني جامعه و نظاير آن را مورد مطالعه قرار ميدهيم.
درباره جامعه ايران، در دوران طولاني پيش از اسلام، ميتوان مشخصات زيرين را ياد كرد: در آغاز ما با نظام دودماني يا نظام ويس روبرو هستيم؛ مجموعهاي از «نمانا» (خانه) «ويس»، مجموعهاي از ويسها «زنتو»، و مجموعهاي از زنتوها «دهيو» را به وجود ميآورد. اين اصطلاحات را ميتوان با خانواده، طايفه، قبيله، و قوم كه امروز به كار ميبريم، تقريبا معادل و يكسان گرفت. بر رأس هريك از آنها نمانپد، ويسپد، زنتوپد، و دهيوپد قرار دارد. ويسپدها و زنتوپدها اشرافيت ايلاتي را تشكيل ميدادند و مانند خانهاي دورانهاي
ص: 770
بعدي هستند. البته اين نظام دودماني پدرسالاري، درميان اقوام آريايي چادرنشين و گلهدار بود. در شهرها و آباديهاي بوميان غيرآريايي، نظام اجتماعي از دين جلوتر بود، و از تركيب اين نظامات است كه نظام اجتماعي دوران ماد و هخامنشي پديد ميشود. مزدهيسنه در اين مقطع پديد ميآيد؛ مقطعي كه در آن، خيش گاو، اسب، آباديهاي بزرگ، شكوه و ثروت جاي زندگي فقير شبانان را ميگيرد. مزدهيسنه ايدهئولوژي انتقال از نظام ويس به آيين مزدايي كهن آن، كه دين كاملا ناتوراليستي بود و نظام مختلط بردگي و پاترياركالي است كه شاهي مستبد بر رأس آن قرار داشت. بدين سبب مزدهيسنه، اهورمزدا، خداي واحد را جانشين بس خدايي (پليتئيسم) دين كهن مزدايي ميكند. ولي نظام ويس، نظام ايلاتي، به بركت شرايط جغرافيايي خاص فلات ايران، به بركت مهاجرت بعدي اقوام تازهبهتازه، حتي تا عصر ما، خود را با شرايط دگرگون شونده تطبيق ميدهد و باقي ميماند. بايد توجه داشت كه مبارزه كوچنده و ساكن، گلهدار و كشاورز، و تضاد آنها از تضادهاي مهم جامعه ايراني است.
ايران در سر راه قبايل كوچنده است و اين امر در سرنوشت او از آمدن آرياييها تا آمدن اقوام تازي ترك و مغول تأثير عميق داشته است.
مسأله مهم در ايران مسأله آب است. ايران جزو آن بخش عظيم كمآب جهاني است كه از صحراي افريقا گرفته تا صحاري چين ممتد است؛ لذا براي حفظ كشاورزي، بايد هميشه شبكه منظم آبياري مصنوعي ايجاد كرد؛ و آنهم كار روستاييان فقير و يا حتي تيولداران و بازرگانان نبود. براي اين كار ميبايست «كورپوراسيونهاي» بزرگي از كارگران با انضباط سخت بكوشد و سدها، آبدانها، كاريزها بسازد و ترعهها و جويها حفر كند. علت رشد تكنيك كهن آبياري در ايران، همين ضرورت عيني است. اسناد متعددي از مداخله مستقيم دول هخامنشي، اشكاني، ساساني براي ساختن سيستم مصنوعي آبياري در دست است. رسم سدسازي در دوران پس از اسلام نيز از طرف شاهان ايراني دنبال شده است.
به گفته يكي از متفكرين بزرگ: «... شرايط اقليمي، وضع زمين، فضاي عظيم، بياباني كه از صحراي افريقا از طريق عربستان و ايران و هندوستان و تاتارستان تا ارتفاعات فلات آسيا ممتد است، سيستم آبياري مصنوعي را به كمك ترعهها و تأسيسات آبياري، پايه زراعت شرقي كرده است و ضرورت بديهي استفاده صرفهجويانه از آب ... در شرق ناگزير مداخله دولت را ميطلبد.»
تسلط حكومت هخامنشي بر سيستم آبياري و املاك وسيع، استبداد سلطنتي را به حد اعلا رسانيد. اين استبداد خشن و خونين به ويژه در دوران ساسانيان شدت بيشتري پيدا كرد و شاه به موجودي ماوراء طبيعي بدل گرديد. در اطراف شاه مستبد، دربار و دستگاه دولتي، ديوانها و دستگاه جاسوسي و ارتش وسيع كه از زمان داريوش شكل گرفته بود، در دوران ساساني به ويژه در عهد خسرو انوشيروان، به اوج خود رسيد. در دوران ساسانيان، شاه از همه شهريان و روستاييان به وسيله آمارگران و تحت نظر «واستريوشپد» خراج ميستاند و گنج او و خزينه دولت يكي بود.
رشد و پيدايش شهرهاي تازه، توسعه بازرگاني داخلي و خارجي، بسط سريع توليد پيشهوري، افزايش تعداد فعاليتهاي پيشهوري و تقسيم كار بين آنها سبب گرديد كه در دوره
ص: 771
ساسانيان، بيشازپيش نظام طبقاتي شكل گيرد و موقعيت طبقات مشخص گردد.
بردگي در اين دوره وجود داشت و بطور عمده خانگي بود. در بعضي از منابع از وجود بردگان سخن رفته است، ولي چنين به نظر ميرسد كه بردگي هرگز در ايران مانند يونان و روم بسط و وسعت نيافته است. بردگان در شرق، مانند كاركنان و چاكراني هستند كه در تمام جوامع طبقاتي ديده ميشوند.
«درباره وجود بردهداري در جامعه ساساني، خواه از منابع ايراني (و از آنجمله و به ويژه از روي مجموعه قوانين موسوم به ماتيكان هزار داتستان كه در آن حتي بخشي به قواعد بردهداري اختصاص دارد) و خواه از منابع خارجي همعصر، ميتوان اطلاعات بسياري به دست آورد؛ بهاي متوسط يك برده پانصد درهم بود و خواجه ميتوانست برده را به گرو بدهد يا نذر آتشكده كند. امكان معامله با بردگان در فقه زرتشتي تصريح شده است؛ مانند اسلام كه برده و آنچه در يد تصرف او است، از آن مولايش ميداند (العبد و ما في يده لمولاه).
مسلم است كه بردگي تنها خانگي نبود و در كشاورزي از كار برده استفاده ميشد.
و در اين حالت به هنگام فروش ملك، بردهها نيز به هنگام فروش زمين فروخته ميشدند.
پروكوپيوس از مردم «كيساريه» در كتاب خود موسوم به جنگ با ايران (فصل يك بند 7) نقل ميكند كه كوات «قباد» ساساني به سربازان خود دستور داد كه در صورت فتح از كشتن اهالي خودداري كنند ولي غارت آباديها و اسير كردن و به غلامي گرفتن اهالي را مجاز شمرد. مهرنرسي وزير معروف بهرام پنجم و يزدگرد دوم ساساني لقب هزار بندك داشت، لذا روشن است كه داشتن بردگان بسيار از علايم شكوه و احتشام بود.
روابط پولي، چنانكه به موقع خود ياد كرديم، از بسيار قديم، در جامعه ايراني مشاهده ميگردد. اين روابط از جامعه رشد يافته آشوري، بابلي و عيلامي سرايت كرده بود.
راجع به نحوه ملكداري در اسناد دوران هخامنشي از دهها يا آباديهايي سخن به ميان است كه در آن برزگران با اقتصاد طبيعي يعني صنعت و فلاحت از هم جدا نشده، مالكيت مشترك و مشاع، و موازين و مقررات پدرسالاري و دودماني زندگي ميكردند ... وقتي جريان تجزيه كمونها و بسط قدرت ديهگانان آغاز ميشود و قدمهاي عملي به سوي فئوداليزاسيون برداشته ميشود، واكنش دهقانان به صورت گروش به آيين مزدك درميآيد؛ چه مزدكيان آرزوي بازگشت به مساوات دهقاني را در سر ميپرورانيدند. ظاهرا در دوره ساسانيان، آثار فئوداليسم با مفهوم اقتصادي آن يعني استثمار مالك فئودال از رعاياي وابسته از طريق گرفتن بهره مالكانه بيشازپيش نضج گرفته بود. با اين حال، درباره فئوداليسم ايراني بايد تصريح كرد كه مسأله «زمين بستگي» دهقان مطرح نبوده است و منظره فئوداليسم با همان رژيم ارباب و رعيتي كه ما با آن در عهد خود روبرو بوديم، تفاوتهاي مهمي نداشته است. در عهد ساسانيان غير از خردهمالكان و ديهگانان، كه مالك خصوصي زمين خويش بودند، طبقه ممتاز يعني بزرگان و اعضاي خاندان سلطنتي مسلما داراي اراضي وسيع، نخلستانها، و باغهاي ميوه بودند، و خود شاه اراضي «مفتوح العنوه» را در اختيار داشت (يعني زمينهايي را كه به زور از اين و آن گرفته بود) و به نوكران وفادار خود به رسم اقطاع ميداد، تا آنها از اين «نان پارك»
ص: 772
امرار معاش كنند. و اين واگذاري زمين، يا موقت و يا مادام العمر و يا موروثي بود.» «262»
دين در دوران قبل از اسلام
«دين ايدهئولوژي مسلط يا شكل مسلط ايدهئولوژيك است كه در دوران اشكاني به صورت تثليث اورمزد، ناهيد، مهر درميآيد و سرانجام در دوران ساساني به شكل آيين زرتشتي يكتاپرستانه و اينبار مجهز به قواعد فقهي و شرعي، اصولي و كلامي پايه معنوي دولت قرار ميگيرد. ولي بين تخت و آتشكده پيوسته نبرد سختي در جريان است، و شاهان اشكاني و به ويژه شاهان ساساني، گاه با تكيه به شورشها گاه با تكيه به طبقات ناراضي، ميكوشند تا از قدرت موبدان و هيربدان بكاهند. درميان شاهان اين دوران هزار و پانصد ساله، كورش و داريوش هخامنشي، مهرداد اول و دوم و ارد و بلاش اشكاني، اردشير، شاپور و خسرو اول ساساني نقش ويژهاي در تشكيل قدرت هيأت حاكمه زمينداران و منصبداران و روحانيان بزرگ و سپهسالاران و رؤساي قبايل و خاندانهاي اشرافي دارند.» «263»
______________________________
(262). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايراني در پويه تاريخ، ص 12 تا 23 (به اختصار).
(263). همان، ص 23 به بعد (به اختصار).
ص: 773